مطالب زیبا و علمی و ایامیدانید هایی که در هیچ وبلاگی پیدانمی شود
تاریخ : سه شنبه 12 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

اقوام آریایی مردم سخت کوش ، پر طاقت ، با انظباط ، اخلاقی ، درستکار ، شریف و با اراده بودند. آثار مادی فرهنگی و مدنی به جا مانده از آنان نیز دلالت دارد که به درجات بالای از کمال طلبی و قانون شناسی و آداب پذیری اجتماعی نایل شده بودند . دلاوری و شجاعت در میانشان ستوده شده و روحقهرمانی و دشمن شکنی و مقاومت در برابر حوادث غیر مترقب نضج گرفته بود. به خانواده و طایفه و قبیله و عشیره مربوطه علاقه داشتند و براینگهداری دستاوردهای زندگی اجتماعی آمادگی یافته بودند. تمکین به سلسله مراتب و اعتقاد به نظام حاکم و قبول مسئولیت جزو مستمر زندگیشان بود و بهدلایل مشکلات متعدد زیستی و وجود دشمنان دائمی  ، اندیشه حفظ  یک پارچگی و وحدت اجتماعی از عناصر لایتجزای بقای آنان محسوب می گردد.

و آنچه از تلاشهاو کوشش های آنان ، از آغاز تاریخ  ظهورشان در آسیای غربی و مناطق مختلف ایران کنونی ما باقی مانده است نشان می دهد که آنان همواره اخلاقی و دینی زیسته اند و حتی در دوره های بسیار دشوار عمر ملی نیز اصرار داشته اند که نمونه های خوبی از فضیلت و تقوا و شرف و مردانگی و انسانیت را ارائه دهند. و اتکاء به مبانی قدرت منزه و قدسی ایرانیان را بسیار زود به سوی شناخت نیروی لایزال الهی سوق داده و بدین طریق اصول اساسی کهن ترین مکاتب یکتاپرستی را به جهان تمدن و 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ : چهار شنبه 6 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

• هخامنشیان (از ۵۵۰ تا ۳۳۰ پیش از میلاد)

  • کوروش بزرگ (پیرامون ۵۵۹ – ۵۲۹ پیش از میلاد)
  • کمبوجیه ( ۵۳۰ – ۵۲۲ پیش از میلاد)
  • گئومات (۵۲۲ پیش از میلاد، به مدت تقریبی هشت ماه)
  • داریوش بزرگ – داریوش یکم (۵۲۲- ۴۸۶ پیش از میلاد)
  • خشایارشا (۴۸۵ – ۴۶۵ پیش از میلاد)
  • اردشیر یکم (۴۶۵ – ۴۲۴ پیش از میلاد)
  • خشایارشای دوم (۴۲۴ پیش از میلاد)
  • سغدیانوس (۴۲۴ – ۴۲۳ پیش از میلاد)
  • داریوش دوم (۴۲۳ – ۴۰۴ پیش از میلاد)
  • اردشیر دوم (۴۰۴ – ۳۵۸ پیش از میلاد)
  • اردشیر سوم (۳۵۸ – ۳۳۸ پیش از میلاد)
  • اردشیر چهارم (۳۳۸ – ۳۳۶ پیش از میلاد)
  • داریوش سوم (۳۳۶ – ۳۳۰ پیش از میلاد)

 

 

 

• سلوکیان (از ۲۴۹ تا ۳۲۴ پیش از میلاد)

  • سلوکوس یکم (از ۳۱۲ تا ۲۸۰ پیش از میلاد)
  • آنتیوخوس یکم (از ۲۸۰ تا ۲۶۱ پیش از میلاد)
  • آنتیوخوس دوم (۲۶۱ تا ۲۴۶ پیش از میلاد)

 

 

 

• پارت ها

  • ارشک (اشک یکم) (ح۲۵۰- ح۲۴۷ پ.م)
  • تیرداد یکم (اشک دوم) (ح۲۴۷- ح۲۱۱ پ.م)
  • اَردوان یکم (اشک سوم) (ح۲۱۱- ح۱۹۱ پ.م)
  • فریاپت (اشک چهارم) (ح۱۹۱- ح۱۷۶ پ.م)
  • فرهاد یکم (اشک پنجم) (ح۱۷۶- ح۱۷۱ پ.م)
  • مهرداد یکم (اشک ششم) (ح۱۷۱- ح۱۳۸ یا۱۳۷ پ.م)
  • فرهاد دوم (اشک هفتم) (ح۱۳۸ یا ۱۳۷- ح۱۲۸ پ.م)
  • اردوان دوم (اشک هشتم) (ح۱۲۸- ح۱۲۳ پ.م)
  • مهرداد دوم (اشک نهم) (ح۱۲۳- ۸۷ پ.م)
  • گودرز نخست (۹۱ – ۷۸؟)
  • اُرُد نخست (۷۸ – ؟)
  • سیناتروک (اشک دهم) (۷۶ یا ۷۵- ۷۰ یا ۶۹ پ.م)
  • فرهاد سوم (اشک یازدهم) (۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ پ.م)
  • مهرداد سوم (اشک دوازدهم) (۵۸ یا ۵۷- ۵۶ پ.م)
  • اُرد دوم (اشک سیزدهم) (ح۵۶- ۳۷ یا ۳۶ پ.م)
  • فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) (ح۳۷- ۲ پ.م)
  • تیرداد دوم (۳۲ – ح۳۰ پ.م)
  • فرهاد پنجم یا (فرهادک) (اشک پانزدهم) (۲ پ.م- ۴ م)
  • ملکه موزا (۲ پ.م- ۴ م) همراه با پسرش فرهاد پنجم
  • اُرد سوم (اشک شانزدهم) (۴- ۶ یا ۷ م)
  • ونُن یکم (اشک هفدهم) (۷ یا ۸- ۱۲ م)
  • اردوان سوم (اشک هیجدهم) (۱۲- ۳۹ یا ۴۰ م)
  • تیرداد سوم (ح۳۶ م)
  • وردان (اشک نوزدهم) (۳۹ یا ۴۰- ۴۵ م)
  • گودرز دوم (اشک بیستم) (۴۱- ۴۵ م)
  • ونن دوم (اشک بیست و یکم) (۵۱ م)
  • بلاش یکم (اشک بیست و دوم) (۵۱- ۷۷ یا ۷۸ م)
  • پاکور (اشک بیست و سوم) (۷۸- ۱۰۸ یا ۱۱۰ م)
  • اردوان چهارم (۱۰۸- ۱۱۰ م)
  • خسرو (اشک بیست و چهارم) (ح۱۱۰- ۱۲۸ یا ۱۲۹ م)
  • بلاش دوم (اشک بیست و پنجم) (۱۲۸ یا ۱۲۹- ۱۴۷ م)
  • مهرداد چهارم (۱۲۸؟ یا ۱۲۹؟- ۱۴۷؟ م)
  • بلاش سوم (اشک بیست و ششم) (۱۴۷- ۱۹۱ م)
  • بلاش چهارم (اشک بیست و هفتم) (۱۹۱- ۲۰۸ م)
  • بلاش پنجم (اشک بیست و هشتم) (۲۰۸- ح۲۱۶ م)
  • اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) (ح۲۱۶- ۲۲۶ م)
  • بلاش ششم
  • اردوازد

 

 

 

• ساسانیان

  • اردشیر یکم (اردشیر بابکان) (پیرامون ۲۲۴-۲۴۳)
  • شاپور یکم (پیرامون ۳/۲۴۲-۲۷۲)
  • هرمز یکم (۲۷۲-۲۷۳)
  • بهرام یکم (۲۷۳-۲۷۶)
  • بهرام دوم (۲۷۶-۲۹۳)
  • بهرام سوم (۲۹۳)
  • نرسی (۲۹۳-۳۰۲)
  • هرمز دوم (۳۰۲-۳۱۰)
  • آذرنرسی (۳۱۰)
  • شاپور دوم (ذوالاکتاف) (۳۱۰-۳۷۹)
  • اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳)
  • شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸)
  • بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹)
  • یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۱)
  • بهرام پنجم (بهرام گور) (۴۲۱-۴۳۹)
  • یزدگرد دوم (۴۳۹-۴۵۷)
  • هرمز سوم (۴۵۹-۴۵۷)
  • پیروز یکم (۴۵۸-۴۸۴)
  • بلاش (۴۸۴-۴۸۸)
  • قباد یکم (۴۸۸-۴۹۷)
  • جاماسب (۴۹۷-۴۹۹)
  • قباد یکم (۴۹۹-۵۳۱) (پادشاهی دوباره)
  • خسرو یکم (خسرو انوشیروان) (۵۳۱-۵۷۹)
  • هرمز چهارم (ترک‌زاد) (۵۷۹-۵۹۰)
  • بهرام ششم (۵۹۰-۵۹۱)
  • خسرو دوم (خسرو پرویز) (۵۹۱-۶۲۸)
  • قباد دوم (شیرویه) (۶۲۸)
  • اردشیر سوم (۶۲۸-۶۳۰)
  • شهربراز (۶۳۰)
  • خسرو سوم (۶۳۰)
  • جوانشیر (۶۳۰)
  • پوراندخت (۶۳۰-۶۳۱)
  • پیروز دوم (۶۳۱)
  • آزرمی دخت (۶۳۱)
  • هرمز پنجم (۶۳۱)
  • خسرو چهارم (۶۳۱)
  • پیروز دوم (۶۳۱)
  • خسرو پنجم (۶۳۱)
  • یزدگرد سوم (۶۳۲-۶۵۱)
  • تازش تازیان (۶۵۱)

 

 

 

• گاوباریان

  • گیل گیلانشاه
  • دابویه
  • فرخان بزرگ
  • اسپهبد دازمهر
  • فرخان کوچک
  • خورشید

 

 

 

• باوندیان

۱- شاخه کیوسیه

  • باو
  • سهراب یکم
  • مهرمردان
  • سهراب دوم
  • شروین یکم
  • شهریار یکم
  • شاپور
  • جعفر
  • کارن یکم
  • رستم یکم
  • شروین دوم
  • شهریار دوم
  • دارا
  • شهریار سوم

 

 

۲- شاخه اسپهبدیه

  • شهریار چهاروم
  • کارن دوم
  • رستم دوم
  • علی یکم
  • رستم سوم
  • حسن یکم
  • اردشیر یکم
  • رستم چهارم

 

 

۳- شاخه کینخواریه

  • اردشیر دوم
  • ممد
  • علی دوم
  • یزدگرد
  • شهریار پنجم
  • کیخسرو
  • شرف الملوک
  • حسن

 

 

 

• طاهریان

  • طاهر بن حسین (طاهر ذوالیمینین)
  • طلحه بن طاهر
  • علی بن طاهر
  • عبدالله بن طاهر
  • طاهر بن عبدالله
  • محمد بن طاهر بن عبدالله

 

 

 

• صفاریان

  • یعقوب لیث
  • عمرو لیث
  • طاهر بن محمد بن عمرولیث
  • لیث بن علی بن لیث
  • محمد بن علی بن لیث
  • احمد بن محمد بن خلف
  • خلف بن احمد

 

 

 

• علویان تبرستان

  • حسن بن زید
  • القائم
  • داعی الحق
  • حسن پسر مهدی
  • داعی صغیر

 

 

 

• سامانیان

  • اسماعیل بن احمد، نامدار به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه‍.ق.)
  • احمد بن اسماعیل, نامی به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه‍.ق.)
  • نصر بن احمد، نامی به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه‍.ق.)
  • نوح بن نصر، نامی به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه‍.ق.)
  • عبدالملک بن نوح، نامی به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه‍.ق.)
  • منصوربن نوح، نامی به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه‍.ق.)
  • نوح بن منصور، نامی به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه‍.ق.)
  • منصور بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۷ ه‍.ق.)
  • عبدالملک بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۹ ه‍.ق.)

 

 

 

• زیاریان

  • مرداویج زیاری
  • وشمگیر
  • بیستون پسر وشمگیر
  • قابوس پسر وشمگیر
  • منوچهر پسر قابوس
  • انوشیروان پسر منوچهر

 

 

 

• بوییان

  • علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله
  • فنا خسرو بن حسن معروف به عضدالدوله

 

 

 

• غزنویان

  • ناصرالدین سبکتکین
  • اسماعیل پسر سبکتکین
  • سلطان محمود غزنوی (محمود بن سبکتکین)
  • محمد پسر محمود
  • سلطان مسعود غزنوی (مسعود بن محمود)
  • مودود پسر مسعود
  • مسعود دوم پسر مودود
  • علی پسر مسعود
  • عبدالرشید پسر محمود
  • طغرل غاصب
  • فرخزاد پسر مسعود
  • ابراهیم پسر مسعود
  • مسعود سوم پسر ابراهیم
  • شیرزاد پسر مسعود
  • ارسلانشاه پسر مسعود
  • بهرامشاه پسر مسعود
  • خسروشاه پسر بهرامشاه
  • خسرو ملک پسر خسروشاه

 

 

 

• سلجوقیان

  • طغرل بیک
  • الب ارسلان
  • ملکشاه
  • برکیارق
  • محمد بن ملکشاه
  • احمد سنجر
  • محمود

 

 

 

• خوارزمشاهیان

  • قطب الدین محمد
  • علاء الدین اتسز
  • جلال الدین سلطانشاه
  • علاء الدین تکش
  • علاءالدین محمد
  • جلال الدین منکبرنی

 

 

 

• ایلخانان

  • هولاکو
  • اباقاخان هولاکو
  • سلطان احمد تکودار بن هولاکو
  • ارغون‌خان بن اباقا
  • گیخاتون بن اباقا
  • بایدوخان بن طرغان‌
  • غازان بن ارغون
  • اولجایتو خدابنده بن ارغون
  • ابوسعید بهادرخان بن اولجایتو
  • ارپاگاون
  • موسی خان
  • محمد خان
  • ساتی بیک
  • شاه جهان ایلخانی
  • سلیمان خان
  • طغا تیمورخان
  • انوشیروان عادل

 

 

• دودمان‌های محلی

– جلایریان

  • شیخ حسن بزرگ (۷۳۶ق)
  • شیخ اویس بهادرخان (۷۵۷ق)
  • جلال‌الدین حسین‌خان (۷۷۶ق)
  • غیاث‌الدین سلطان احمد بهادر (۷۸۳ق)
  • شاه محمود (۸۱۴-۸۱۳ق)

 

 

– آل مظفر یا مظفریان

  • مبارزالدین محمد (۵۹-۷۱۸ / ۵۸-۱۳۱۸)
  • شاه محمود (۷۶-۷۵۹ / ۷۴-۱۳۵۸)
  • عمادالدین احمد (۹۵-۷۸۶ / ۹۳-۱۳۸۴)
  • نصره الدین شاه یحیی (۹۵-۷۶۴ / ۹۳-۱۳۶۳)
  • شاه شجاع
  • زین العابدین بن شاه شجاع(۸۹-۷۸۶ / ۸۷-۱۳۸۴)
  • شاه منصور (۹۵-۷۹۰ / ۹۳-۱۳۸۸)

 

 

– آل اینجو

 

 

• کیاییان

  • سید امیر کیای مَلاطی ، بنیانگذار حکومت خاندان کیاییان در گیلان. حکومت از (۷۶۳ـ۷۷۶) ق.
  • سید رضی کیا حکومت از (۷۲۹ـ۷۹۹) ق.
  • کارکیا سید محمد اول حکومت از (۸۲۹ ـ۸۳۷) ق.
  • کارکیا ناصر کیا حکومت از (۸۳۷ ـ۸۵۱) ق.
  • کارکیا سلطان محمد دوم حکومت از (: ۸۵۱ـ۸۸۳) ق.
  • کارکیا میرزاعلی

 

 

• تیموریان

  • تیمور لنگ
  • خلیل سلطان
  • شاهرخ
  • الغ بیگ
  • عبدالله میرزا
  • بابر تیموری
  • ابو سعید
  • سلطان احمد
  • سلطان محمود
  • سلطان حسین بایقرا

 

 

• قراقویونلو

  • قرامحمد
  • قرایوسف
  • قرااسکندر
  • جهانشاه
  • حسن علی فرزند جهانشاه

 

 

• آق قویونلو

  • قره عثمان
  • حمزه
  • نورالدین علی
  • اوزون حسن
  • سلطان خلیل
  • یعقوب

 

 

• صفویان

  • شاه اسماعیل یکم
  • شاه طهماسب یکم
  • شاه اسماعیل دوم
  • شاه محمد خدابنده
  • شاه عباس یکم
  • شاه صفی
  • شاه عباس دوم
  • شاه سلیمان
  • شاه سلطان حسین
  • شاه طهماسب دوم
  • شاه عباس سوم

 

 

• افشاریان

  • نادرشاه افشار
  • عادلشاه افشار
  • ابراهیم‌شاه
  • شاهرخ‌میرزا

 

 

• زندیان

  • کریم‌خان زند
  • زکی‌خان زند
  • ابوالفتح‌خان زند
  • صادق‌خان زند
  • علی‌مرادخان زند
  • جعفرخان زند
  • صیدمرادخان زند
  • لطفعلی‌خان زند

 

 

 

• قاجار

  • آقا محمدخان قاجار
  • فتحعلی شاه
  • محمد شاه
  • ناصرالدین شاه
  • مظفرالدین شاه
  • محمدعلی شاه
  • احمد شاه

 

 

• پهلوی

  • رضاشاه پهلوی
  • محمدرضاشاه پهلوی

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ : چهار شنبه 6 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی
ردیفنام شاهدوران حکومت
۱ کوروش بزرگ حدود ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد
۲ کمبوجیه دوم ۵۳۰ تا ۵۲۲ پیش از میلاد
۳ گئومات ۴۲۱ پیش از میلاد
۴ داریوش بزرگ ۵۲۲ تا ۴۸۶ پیش از میلاد
۵ خشایارشا ۴۸۵ تا ۴۶۵ پیش از میلاد
۶ اردشیر یکم ۴۶۵ تا ۴۲۴ پیش از میلاد
۷ خشایارشای دوم ۴۲۴ پیش از میلاد
۸ سغدیانوس ۴۲۴ تا ۴۲۳ پیش از میلاد
۹ داریوش دوم ۴۲۳ تا ۴۰۴ پیش از میلاد
۱۰ اردشیر دوم ۴۰۴ تا ۳۵۸ پیش از میلاد
۱۱ اردشیر سوم ۳۵۸ تا ۳۳۸ پیش از میلاد
۱۲ ارشک ۳۳۸ تا ۳۳۶ پیش از میلاد
۱۳ داریوش سوم ۳۳۶ تا ۳۳۰ پیش از میلاد

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : سه شنبه 5 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

این تبلیغ مربوط به اولین خودپرداز ایران است که در زمان خود بزرگترین ابتکار در تاریخ بانکداری محسوب می شد.بانک بیمهبازرگانان این اقدام را در سال ۱۳۵۱ انجام داد که در در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.این تبلیغ که در ده ثانیه پول دریافت کنید با عنوان باجه اتوماتیک یکی از جالبترین تبلیغات در زمان خود بود که پیشرفت بزرگی در تاریخ سیستم بانکداری نشان می داد.

اولین خودپرداز در ایران

مشتریانی که دارای یک کارت پلاستیکی با حروف رمزی بودند می توانستند در مواقع احتیاج به پول کارت را در داخل ماشین قرار داده و وجه موردنیاز خود را دریافت کنند.کارت مزبور پس از ثبت در حساب روز بعد با پست اعاده می شد.

اولین خودپرداز ایران

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : سه شنبه 5 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

 

 

 به هر حال سرزمین پهناور ایران به عنوان قدیمی ترین کشور جهان با قدمت 3500 ساله دارای ترینهای بسیاری در بین تمامی کشورهای جهان است که در این گزارش تنها به برخی از آنها که به طور رسمی در مجامع بین المللی به ثبت رسیده اشاره شده است.

 
برخی از ترین های ایران که به طور رسمی در جهان و مجامع بین المللی ثبت شده است:
 
1. بزرگ ترین تولیدکنندهٔ پسته جهان، با ۲۳۰٬۰۰۰ تن ۲۰۰۷
 
۲. بزرگ ترین تولیدکنندهٔ زعفران، دنیا (93.7 درصد) ۲۰۰۹
 
۳. بزرگ ترین تولیدکنندهٔ خاویار جهان ۲۰۰۹
 
۴. بزرگ ترین تولیدکنندهٔ انواع توت جهان ۲۰۰۷
 
۵. بزرگ ترین تولیدکنندهٔ میوه های هسته دار ۲۰۰۷
 
۶. بزرگ ترین تولیدکنندهٔ زرشک جهان ۲۰۰۹
 
۷. داغ ترین دمای ثبت شده در سطح زمین، ۷۰٫۷ درجه سانتی گراد (۱۵۹ فارنهایت) ثبت شده در دشت لوت ۲۰۰۵
 
۸. مرگبارترین بوران ثبت شده در دنیا، ۴۰۰۰ کشته در بوران ایران ۱۹۷۲
 
۹. بزرگ ترین واردکنندهٔ گندم در دنیا ۲۰۰۹
 
۱۰. بالاترین نرخ فرار مغزها در جهان ۲۰۰۳
 
۱۱. بالاترین نسبت ثبت نام دختران به پسران در مدارس ۱٫۲2 دانش آموز دختر به پسر ۲۰۰۵
 
۱۲. محلی که بشترین تشعشع رادیواکتیو طبیعی زمین را دارد، با مقدار سالانه ۲۶۰ ام ث وی ۲۰۱۰
 
۱۳. بیشترین تعداد زمین لرزه های شدید، ۵٫۵+ ریشتر شدت 2010
 
۱۴. دقیق ترین گاهشمار، گاهشمار ایرانی ۲۰۱۰
 
۱۵. بالاترین درصد شیوع مصرف مواد افیونی، ۲٫۸٪ از کل جمعیت ۱۹۹۹
 
۱۶. بالاترین تعداد پایتخت های پیشین، ۳۱ پایتخت ۲۰۱۰
 
۱۷. میزبان بزرگ ترین جمعیت آوارگان خارجی، عمدتاً آوارگان عراقی و افغان ۱۹۹۹
 
۱۸. بزرگترین تولیدکنندهٔ فیروزه در جهان ۲۰۱۰
 
۱۹. بزرگترین ذخیره روی در جهان ۲۰۱۰
 
۲۰. بزرگ ترین تولیدکننده و صادرکنندهٔ قالی دست باف ۲۰۱۰
 
۲۱. سریع ترین رشد سالانه در علم و تکنولوژی دنیا، ۱۰۰۰٪ افزایش تولید علم و تکنولوژی در جهان 2010
 
۲۲. قدیمی ترین کشور جهان،تاسیس: 3200 سال قبل از میلاد 2010
تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : سه شنبه 5 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

 

هنگامی که صحبت از ایران می شود سرزمینی در غرب و جنوب غربی قاره پهناور آسیا را متصور می شویم که از شمال شرق به رودخانه جیحون ، از شمال به دریاچه خزر ، از شمال غرب به کوههای قفقاز و آسیای صغیر ، از غرب به منطقه حاصلخیز میانرودان ( یا بین النهرین که همان ناحیه تمدن پرور بین دو رود دجله و فرات است )، از شرق به وادی هند و رود سند و از جنوب به خلیج پارس و دریای ایران یا همان دریای سیستان محدود گردیده است . این سرزمین در ادوار مختلف تاریخی خاستگاه تمدن ها و فرهنگهای غنی بشری بوده ، مطالعات و پژوهش های تاریخی انبوهی را معطوف به خود ساخته است .
شناخته شده ترین تمدن های ما قبل تاریخ در ایران عبارتند از :

1- تمدن سیلک
این تمدن یکی از غنی ترین تمدن های یافت شده در ایران است که بر روی تپه ای در نزدیکی شهر کاشان واقع در حاشیه کویر بنا نهاده شده است . در سال ۱۳۱۴ عکسهای هوایی با ارزشی از مناطق مختلف ایران گرفته شد که گیرشمن باستان شناس معروف در ۱۳۱۶ بر اساس آن مطالعات ارزنده ای در ارتباط با این تمدن انجام داد .

2- تمدن مارلیک
این تمدن در تپه چراغعلی در رودبار گیلان امروزی شکل گرفته و به لحاظ آپار باستانی یافت شده در آن به مانند تمدن سیلک از غنای بالایی برخوردار است .

3- تمدن های دیگر ما قبل تاریخ
سیلک و مارلیک عمده ترین تمدنهای ماقبل تاریخی در ایران هستند . تمدن های بسیار دیگری نیز در این سرزمین وجود داشته که از معروفترین آنها می توان به تمدن حصار در نزدیکی دامغان ، تمدن گیان در نزدیکی نهاوند و تمدن شوش در خوزستان اشاره کرد .

تمدنهای تاریخی
این تمدن ها همان گونه که گفته شد متعلق به دوران پس از پیدایش خط می باشند که بسیاری از آنها تا بعد از ورود آریایی ها به ایران به حیات خود ادامه می دادند .

1-عیلامی
عیلامی ها یکی از پر رونق ترین تمدنهای تاریخی ایران تا پیش از ورود آریایی ها به ایران را دارا بودند . ایشان نه از نژاد آریایی و نه سامی اند . قلمرو زندگی ایشان قسمتهایی از خوزستان ، فارس ، ایلام و کردستان کنونی بوده است نظام سیاسی عیلامی ها به گونه ای است که نمی توان آن را امپراتوری نامید . به هر روی با ورود آریایی ها به ایران این تمدن به تدریج در معرض انقراض قرار گرفت و میراث خود را به آریا ها سپرد .

2- کاسیها
قدمت این تمدن به بیش از سه هزار و پانصد سال پیش می رسد کاسیها در دامنه ها و دره های رشته کوههای زاگرس سکنی داشتند ، خدای بزرگ ایشان کاشو نام داشت و از آنجا که در قبرستان مردگان ایشان خنجر و پیکانهای زیادی یافت شده می توان گفت قومی جنگجو بوده اند . آنان توانستند شش قرن بر بابل حکمرانی کنند و شیوه رام کردن اسب را به مردم بین النهرین بیاموزند . کاسپین نام دیگر دریاچه خزر از نام این قوم گرفته شده است .

3- اورارتو ها
یکی از اقوامی بودند که تمدن درخشانی را در ارمنستان کنونی شکل دادند . این تمدن به لحاظ کشاورزی بسیار غنی بوده است . ابداع قنات را به آنان نسبت می دهند . اورارتو ها در فاصله قرون نهم تا هفتم پیش از میلاد دولتی تشکیل دادند که کوه آرارات در میانه آن قرار دارد و نام این کوه از واژه اورارتو اقتباس شده است .

4- آشور و آکد
این دو تمدن در عراق کنونی قرار داشتند . آشور در غرب ایران و آکد در جنوب غربی . آشوریها قومی جنگجو و خونریز بودند و تمدن ایشان تا پس از مهاجرت آریایی ها به ایران ادامه داشت اما سر انجام همانگونه که در بخش های بعدی گفته خواهد شد ماد ها آنان را سرنگون ساختند .

5- تمدن های دیگر تاریخی
پیش از ورود آریایی ها به ایران تمدن های دیگری نیز در ایران قرار داشت که قید نام و مختصات ایشان خود کتابیست ، ما در اینجا به آوردن نام بعضی از آنها بسنده می کنیم : تمدن گوتیها در در خوزستان و پشتکوه ، تمدن مانا ها در شمال ایران ، آمارد ها که نام آمل از آنان و تپوریها که نام طبرستان از ایشان گرفته شده و در حاشیه جنوبی دریاچه خزر می زیستند و اقوام متمدن و نیمه متمدن دیگر پراکنده در فلات ایران .

 
تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 3 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

این منم کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه، پادشاه پهناورترین سرزمین‌های آدمی، از بلندی‌های پارسوماش تا بابل بزرگ.
که جز آزادی آواز دیگری نیاموخته‌ام و آواز دیگری نخواهم آموخت.
هشدارتان می‌دهم او که به کشتن آزادی بیاید هرگز از هوای اهورا خوشبو نخواهد شد. بخشوده نخواهد شد. بزرگ نخواهد شد.
این سخن من است.
من به یقین و عدالت باور دارم.
من زندگی‌ها خواهم ساخت،
خوشی‌های بسیار خواهم آورد،
و ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد.
زیرا شادمانی او شادمانی من است. سلوک سربازان من سلوک پارسیان سرزمین من است.
ما برای آزادی مردمان آمده‌ایم،
تباهی و تیرگی از ما نیست،
وحشت و شقاوت از ما نیست،
تازیانه و تجاوز از ما نیست،
ما آورندگان آزادی مردمان هستیم.
تنها ترانه و شادمانی باشد. همین و دیگر هیچ…
این فرمان من و فرمان فرشتگان زمین است.
من پیام‌آور امید و شادمانی را دوست می‌دارم.
پیروزی باد بر سکون سایه را دوست می‌دارم، وزیدن زنده گندم زاران را دوستمی‌دارم، خنیاگران و گهواره بانان را دوست می‌دارم،
محبت مردمان و آزادی آوازشان را دوست می‌دارم.
من راستی و درستی را دوست می‌دارم.
پس ای ستم‌دیدگان فراوانی و خوشی‌هایتان بسیار باد،
فرزندان برومند و برکت نانتان بسیار باد،
نان و نمک، خواب آرم و بیداری بارانتان بسیار باد.

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 3 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

 

 جملات زیبا کوروش کبیر, کورش کبیر, سخنان بزرگان

 

انان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا در قلب ديگران جاي دارند را هرگز هراسي از فراموشي نيست چرا كه جاودانند

 

 * * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت و کسب افتخار ایران زمین مغلوب شده باشم

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

همیشه با هم یکدل و صمیمی بمانید تا اتحادتان موید و پایدار بماند

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

حرمت قانون را بر خود واجب شمارید و خصایل و سنن قدیمی را گرامی بدارید

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

هر برادری که از منافع برادر خود مانند نفع خویش حمایت کرد به کار خود سامان داده است

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

به احترام روح من که باقی و ناظر بر احوال شماست به انچه دستور میدهم عمل کنید

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند…

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 2 خرداد 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی
اطلاعات زیادی در دست نیست. باستان شناسان توانسته اند آثار شگفت انگیزی از این تمدن ها را در تپه های باستانی سیلک (نزدیک کاشان)، مارلیک (جنوب گیلان) و حسنلو (جنوب دریاچه ارومیه) و همچنین شهر سوخته در استان سیستان و بلوچستان بیابند.
اخیراً زیگورات (معبد) عظیمی بهمراه اشیایی سنگی در نزدیکی جیرفت در استان کرمان کشف شده است. باستان شناسان با تحقیق روی این آثار حدس می زنند که هزاران سال پیش در جیرفت تمدنی بسیار غنی، برابر و حتی برجسته تر از قدیمی ترین تمدن های شناخته شده در جهان (یعنی تمدن سومر) شکوفا بودهاست.
 
 
کوزه سفالی۶۰۰۰ ساله
محل کشف: تپه های سیلک (sialk)
محل نگهداری: موزه متروپولیتن نیویورک

کوزه سفالی پایه دار

محل کشف: تپه های حسنلو
محل نگهداری: موزه متروپولیتن نیویورکشاید با ادامه اکتشافات و تحقیق بر روی این آثار، باستان شناسان به این نتیجه برسند که پس از این بجای بین النهرین عراق باید ایران را مهد تمدن جهان نامید.

 

نمونه ظروف و اشیای سنگی – محل کشف: جیرفت
تمدن: ناشناخته
تمدن سومر و عیلام

حدود پنج هزار سال پیش (۳۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح) اولین تمدن شناخته شده جهان در بین النهرین (سرزمینی حاصلخیز بین رودخانه های دجله و فرات در کشور عراق امروزی) شکل گرفت. نام این تمدن سومر بود.
سومریان چندین شهر در کنار دجله و فرات ساختند. یکی از این شهر ها «اور» نام داشت که بعد ها پایتخت سومری ها شد. اغلب ساکنان شهر اور کشاورز بودند ولی تعدادی هم به تجارت می پرداختند. آنها برای آنکه بتوانند حساب داد و ستد ها را نگه دارند، به نوشتن روی آوردند. سومری ها ابتدا برای نوشتن هر چیز، شکل آن را روی لوحه های گلی رسم می کردند، اما بعدها خط میخی را اختراع کردند.

سومری ها پیشرفته ترین تمدن زمان خود بودند، آنها در آن زمان از ارابه های چرخ دار و گاو آهن استفاده می کردند.

در کتیبه های بجا مانده از سومریان به وقوع یک طوفان شدید اشاره شده است، برخی مورخان احتمال می دهند این کتیبه ها مربوط به طوفان حضرت نوح (ع) باشد.
در این دوران، نخستین تمدن شناخته شده ایران زمین بنام تمدن عیلامی در کناره های رود کارون در حال شکل گرفتن بود. عیلامیان تحت تاثیر تمدن سومری ها کم کم با شهر نشینی و نوشتن آشنا شدند.

از آثار تمدن عیلامیان می توان به زیگورات (پرستشگاه) چغازنبیل در نزدیکی شوش (استان خوزستان) اشاره کرد. در ساخت این زیگورات عظیم که ۵۰ متر ارتفاع دارد، میلیونها آجر بکار رفته است. زیگورات چغازنبیل یکی از مهمترین آثار باستانی ایران است که در سازمان یونسکو به ثبت رسیده و جزو میراث جهانیان بشمار می رود.

زیگورات (معبد) عظیم سومری ها در شهر اور
هم زمان با تمدن سومری ها، در کنار رود نیل تمدن مصر بتدریج شکل می گرفت. حاکمان ستمگر مصر که فرعون نامیده می شدند با گرفتن مالیات های سنگین از مردم و استفاده از بردگان و اسیران جنگی، برای خود کاخ و آرامگاه های باشکوهی می ساختند. این آرامگاه های هرمی شکل امروزه به اهرام ثلاثه مصر مشهورند.

تندیس گاو سفالین – قدمت: ۳۰۰۰ ساله

چرخ ارابه چوبی – قدمت: ۳۲۰۰ ساله

تعدادی از اشیاء کشف شده از زیگورات چغازنبیل – محل نگهداری: تهران – موزه ایران باستان

تمدن اکد
حکومت سومری ها قریب ۷۰۰ سال ادامه داشت تا اینکه حدود ۲۳۰۰ سال قبل از میلاد فردی بنام سارگون اول اکدی بر علیه پادشاهان سومر شورید و توانست تمام شهرهای بین النهرین را به تصرف خود درآورد.
بعد از اینکه سارگون تمام بین النهرین را تصرف کرد، به کشورهای همسایه از جمله عیلام و آشور حمله کرد و پس از شکست آنها، اولین امپراطوری تاریخ را بنا نهاد. اما حکومت اکدی ها زیاد دوام نیاورد و با مرگ سارگون هرج و مرج تمام کشور را فرا گرفت.
عیلامیان از این موقعیت استفاده کرده به تلافی حمله سارگون، به اکد تاختند. بعد از سقوط امپراطوری اکد، عیلامیان به کشور خود بازگشتند و شوش را پایتخت خود قرار دادند.

پیکره برنزی سارگون اول

این داستان بارها و بارها در تاریخ تکرار شده است که بعد از مرگ یک پادشاه مقتدر، برای تصاحب قدرت و جانشینی، میان بازماندگان جنگ داخلی در می گیرد و هنگامی که هرج و مرج تمام مملکت را فراگرفت، همسایگان و دشمنان برای گرفتن انتقام یا به طمع ثروت به آنها حمله می کنند.
با مرگ سارگون اول، قبایل وحشی چادر نشین از صحرای عرب به جنوب بین النهرین حمله کردند. این قبایل به مرور زمان که با تمدن پیشرفته سومر و اکد آشنا شدند، شهر بابل را بنا کردند و نسل های بعدی تمدن باشکوه بابل را بوجود آوردند.

تمدن بابل و آشور 

درحالیکه تمدن بابل در جنوب بین النهرین شکل می گرفت، قوم وحشی و جنگجوی آشور به شمال بین النهرین حمله و آنجا را تصرف کردند. آشوریان با غارت ثروت همسایگان و بیگاری گرفتن اسیران، برای خود کاخ های بزرگی در شهرهای آشور، نمرود و نینوا ساختند.
سالهای سال تمدن های عیلام، بابل و آشور با یکدیگر می جنگیدند. در یکی از این جنگها، عیلامی ها توانستند آشوریان و بابلیان را شکست دهند و بخشی از سرزمین آنها را تحت سیطره امپراطوری خود در بیاورند. پس از گذشت چند قرن، سرانجام آشوریان و بابلیان توانستند مناطق از دست داده را دوباره باز پس گیرند.

یکی از معروفترین پادشاهان بابل، حمورابی نام داشت. در زمان حکومت این پادشاه (حدود ۱۸۰۰ سال قبل از میلاد) بابل به شهریبزرگ و مترقی تبدیل شد و جمعیت زیادی برای سکونت به بابل آمدند، بطوریکه پس از مدتی این شهر پرجمعیت به سختی اداره می شد. به همین دلیل و برای برقراری نظم، به دستور پادشاه (حمورابی) قوانینی را روی سنگ بزرگی نوشتند و آن را در میدان شهر قرار دادند تا همه مردم آن را ببینند و دستوراتش را رعایت کنند.
حدود ۱۱۰۰ سال قبل از میلاد، در یکی از جنگها که عیلامیان توانستند بابلی ها را شکست دهند، لوح حمورابی را بهمراه غنائم دیگر به شوش آوردند.

متاسفانه چند سال پیش فرانسویان، این لوح سنگی بسیار گرانبها را از ایران سرقت و به موزه لوور پاریس منتقل کردند.

 

لوح حمورابی- پادشاه در مقابل خدای بابل ایستادهتا قوانین را از او بگیرد

پس از حمورابی، حاکم ستمگری بنام نمرود در بابل به سلطنت رسید. در زمان پادشاهی او، حضرت ابراهیم (ع) به پیامبری برگزیده شد.
با مرگ حمورابی، آشوریان که از زیر سلطه بابلی ها بیرون آمده بودند، کم کم خود را باز یافته و توانستند کشور مقتدری بوجود آورند. مردان جنگجوی آشور هر از چند گاهی به کشور های همسایه، حمله و اموالشان را غارت می کردند. یکی از پادشاهان بزرگ آنها بنام آشورنصیرپال دوم (حدود ۸۵۰ قبل از میلاد) با استفاده از روش های خشونت آمیز و بی رحمانه چنان حکومتی در آشور برقرار کرد که نامش تا سالیان دراز در تمام عالم وحشت می آفرید.
او در یکی از کتیبه هایش آورده: «شهر را تسخیر کردم، ۶۰۰ تن از جنگجویان را از دم تیغ گذراندم، ۳۰۰۰ اسیر را زنده زنده در آتش سوزاندم، همه را کشتم، پوست حاکم شهر را کندم و سپس آنرا بر فراز دیوار شهر پهن کردم…»
از دیگر پادشاهان آشور می توان از سارگون دوم (حدود ۷۰۰ قبل از میلاد) و آشوربانی پال دوم (حدود ۶۵۰ قبل از میلاد) نام برد. سارگون دوم در خورساباد و آشوربانی پال در نینوا کاخهای مجلل و باشکوهی ساختند و در ورودی این کاخ ها، مجسمه های غول پیکری از موجودات افسانه ای بنام لاماسو (lamassu) قرار دادند. آشوریان از این مجسمه های باشکوه که به شکل گاو های بالدار با سر انسان بودند برای حفاظت کاخ ها و ایجاد رعب و وحشت میان دشمنان خود استفاده می کردند.
طرح جالبی که در این مجسمه ها بکار رفته، این است که لاماسو ها پنج پا دارند. اگر از پهلو به آنها نگاه کنید، چهار پا دارند و اگر از روبرو نگاه کنید دو پا خواهید دید. در هر دو حالت طرحی کامل و بدون نقص مشاهده می شود.
آشوریان داخل قصرهایشان نقش های برجسته زیادی حکاکی می کردند. بیشتر این نقش ها خوی وحشی، و جنگجویی و علاقه آنها را به شکار نشان می دهد.
ایرانیان بعدها شبیه این مجسمه ها و نقش های برجسته را در کاخ های تخت جمشید (پرسپولیس) ساختند.

لاماسو – مجسمه غول پیکر به شکل گاو بالدار با سر انسان

 

آشور بانی پال در حال شکار شیر – نقش برجسته، ۶۰۰ سال قبل از میلاد

محل نگهداری فعلی: موزه انگلیس

از آنجا که خوی جنگجویی آشوریان در آشوربانیپال نیز وجود داشت، او هم شروع به توسعه قلمرو خود و حمله به همسایگان کرد. او به عیلام یورش برد و با ویران ساختن شهر شوش و قتل عام هزاران نفر از مردم بیگناه، تمدن باستانی عیلامی را از صحنه روزگار محو کرد (۶۴۰ پیش از میلاد).
در کتیبه ای که از آشوربانی پال به مناسبت نابودی شوش بجا مانده، چنین آمده: «من، شوش، شهر بزرگ و مقدس را به دستور خدایان آشور گشودم. من وارد کاخ هایش شدم و هر آنچه از سیم و زر و مال فراوان بود، همه را به غنیمت برداشتم… من همه آجرهای زیگورات شوش را که با سنگ لاجورد تزیین شده بود، شکستم… من معابد عیلام را با خاک یکسان کردم… من شوش را تبدیل به ویرانه ای کردم و بر زمینش نمک پاشیدم… من دختران و زنان و همه مردان را به اسارت گرفتم… از این پس دیگر کسی در عیلام صدای شادی مردم و صدای سُم اسبان را نخواهد شنید».
این ویرانگری و کشتار بی رحمانه آشوربانی پال در ذهن ایرانیان باقی ماند تا اینکه در کمتر از نیم قرن بعد، مادها به رهبری هُوَخْشَتْرَه توانستند انتقام سختی از آشوریان بگیرند.
اقوام آریایی 

حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد گروهی از مردم شمال فلات ایران بخاطر یخبندانهای فصلی و برای بدست آوردن چراگاه های کافی برای دام هایشان، بسوی سرزمین های گرم جنوب مهاجرت کردند. این مردم که آریایی نام داشتند در چند مرحله و بصورت گروه های جداگانه وارد فلات ایران و به تدریج جایگزین ساکنان قبلی شدند.
اقوام آریایی، سرزمینی را که وارد آن شده بودند، ایران یعنی سرزمین آریایی ها نامیدند. گروهی از آریایی ها بنام مادها در غرب، گروهی دیگر بنام پارس ها در جنوب (نزدیک عیلامی ها) و گروه سوم بنام پارت ها در شمال شرقی ایران فعلی سکنی گزیدند.
همانطور که گفته شد، قبل و همزمان با ورود آریایی ها، اقوام دیگری در ایران سکونت داشتند. از این اقوام دارای تمدن (مثل جیرفت و مارلیک و…) آثار اندکی بجا مانده است که باستان شناسان سعی دارند اطلاعات بیشتری درباره آنها بدست آورند.
آریایی ها در ازای کمک به پادشاهان عیلام در جنگ با آشوریان اجازه یافتند تا شهری برای خود بنا کنند؛ به این ترتیب پارسها و مادها با گسترش نفوذ خود به سرزمینی دست یافتند که بعدها به میهن همیشگی آنها تبدیل شد.

در این دوران پیامبری بنام زرتشت میان آریایی ها ظهور کرد. او مردم را به پیروی از اهورامزدا و جنگ با اهریمن (مظهر زشتی و دروغ) دعوت می کرد.
این پیامبر الهی تعلیمات خود را بر سه پایه «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» بنا نهاد و اعتقاد به حیات دوباره (معاد) را در میان پیروان خود تبلیغ کرد.
اعتقادات و اندیشه های زرتشت در گذر زمان در مجموعه ای بنام اوستا گردآوری شده است

با نابودی عیلامیان، قوم ماد که حامی خود را از دست داده بود، بارها از جانب آشوریان مورد هجوم واقع شد تا اینکه قبیله های مختلف ماد در دهکده ای بنام هگمتانه (اکباتان یا همدان امروزی) گرد هم آمدند و فردی بنام دیا اُکو را به فرمانروایی خود برگزیدند. بدین ترتیب اولین حکومت مادها بوجود آمد. با گسترش دولت ماد، هگمتانه به صورت شهری بزرگ در آمد و به عنوان پایتخت مادها انتخاب شد. پس از چندی، دیگر اقوام ایرانی (پارت ها و پارس ها) هم با مادها متحد شدند و توانستند دولتی بسیار قوی بوجود آورند.
با مرگ آشوربانی پال (حدود ۶۱۲ قبل از میلاد)، نوه دیا اکو بنام هُوَخْشَتْرَه با پادشاه بابل (نابوپولوسار) متحد شد و بسوی آشور لشگر کشید. آنها پس از جنگ های طولانی توانستند آشوریان را شکست دهند. هوخشتره و پادشاه بابل در خرابه های آشور پیمانی را امضا کردند و برای تحکیم این اتحاد، هوخشتره دختر خود آمیتیس را به عقد پسر پادشاه بابل یعنی بخت النصر در آورد. پس از آن سپاهیان ماد و بابل بسوی قلب امپراطوری آشور تاختند و در جنگی خونین نینوا را به تلی از خاک تبدیل کردند. با سقوط نینوا، امپراطوری عظیم آشوریان که زمانی نامش لرزه بر اندام همگان می افکند، بسرعت و برای همیشه از هم فروپاشید. پس از آن مادها و بابلی ها قلمرو آشوریان را بین خود تقسیم کردند. در زمان پادشاهی هوخشتره، ایرانیان توانستند بزرگترین پادشاهی غرب آسیا را بوجود آوردند.

قلمرو ایران در زمان پادشاهی هوخشتره

با سقوط دولت آشور، بابلی ها هم تصمیم به کشورگشایی گرفتند. بخت النصر که به جای پدر بر تخت پادشاهی نشسته بود، فرمان حمله به فینیقیه (لبنان و فلسطین امروزی) را صادر کـــرد. او در این لشگر کشـی، اورشلیم را به خاک و خون کشیـد و پس از خراب کـردن معبد حضرت سلیمان، تعداد زیادی از یهودیان را اسیر کرد و با خود بعنوان برده به بابل آورد.
بخت النصر در یکی از کتیبه هایش آورده: «فرمان دادم صدهزار چشم از کاسه درآورند و صدها هزار قلم پا را بشکنند. با دست خودم چشم فرمانده دشمن را درآوردم. هزاران پسر و دختر را زنده زنده در آتش سوزاندم. خانه ها را چنان کوفتم که دیگر بانگ زنده ای از آنها برنخیزد.»
بخت النصر در عین حال که به فتوحاتش ادامه می داد، از توسعه و شکوه شهر بابل غافل نبود. به دستور او دورتادور شهر بابل را حصار بزرگی ساختند که ورودی آن از طریق دروازه ایشتار بود. او همچنین دستور احداث زیگوراتی عظیم را صادر کرد و مجسمه طلایی بسیار بزرگی از مردوک، خدای شهر بابل را ساخته و داخل معبد قرار داد. پس از آن پادشاهان بابل با حضور در معبد و گرفتن دستهای مجسمه، خود را پادشاه بابل می خواندند.

کاخ مجلل بخت النصر
 
تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : دو شنبه 28 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

ققنوسقُقنوس  پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده است . دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که ققنوس مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یکبار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است.

 

امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است: گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع).

ققنوس اساطیریققنوس طراحی شده در کتابی که به معرفی اساطیر اختصاص دارد، اثری از فردریک جاستین برتوش

در فرهنگ اروپایی

در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر بر می‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فنا ناپذیری و حیات جاودان است.طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است.یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس که به آلیان مشهور است  نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:

«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک ومنحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنا بر این بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:

«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر می‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند. و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس بطور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی در بر داشته باشد»

ققنوسفنگ هوانگ (ققنوس چینی)، در کاخ تابستانی بیجینگ، چین

در اساطیر چین

در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد.به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به شمار می‌آید. در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان  آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به شمار می‌آمد.در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.

در اساطیر ایران

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس، و همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با بر هم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای(تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساساً در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در مصر باستان

طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل واندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.

ققنوسققنوس از خاکستر خویش، برمی خیزد

ققنوس در ادبیات

در منطق الطیربه ققنوس در شعر کهن فارسی تقریباً هیچگاه اشاره نشده‌است و می‌توان گفت که طی هزار سال شعر فارسی، تنها عطار نیشابوری است که در اشعار خود از این پرنده نام برده‌است، و جالب این که وی نیز به صراحت با این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، مخالفت ورزیده و برعکس ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه گیر بودن پدیدهٔ مرگ تاکید ورزیده‌است.در منطق الطیر عطار، ققنوس طرفه مرغی دلستان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ایست که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنا بر این روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس بعنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد . او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند .

در شعر نو فارسی

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیمایوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر بر آورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو بوضوح شاهد آن هستیم.

در نمونه‌ای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، می‌توان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:

در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را

پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سالهای ۴۵-۱۳۴۴ به چاپ رسیده‌است، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ‌های موجود نیز مقدمه‌ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد.همچمین محمود دولت آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامه‌ای به نام ققنوس دارد. سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیده‌است.

________________

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : دو شنبه 28 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

سیمرغسیمرغ، نشان شاهنشاهی ساسانی

سیمرغ نام یک چهرهٔ اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان‌های شاهنامه دارد. نشان سیمرغ نگاره ایست با ساختاری پیچیده؛ مرغی افسانه‌ای با دُم طاووس، بدن عقاب و سر سگ و پنجه‌های شیر.محل زندگیش کوه اسطوره‌ای قاف است. سیمرغ دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد.سیمرغ نه تنها در شاهنامه فردوسی  بلکه دیگر شاعران پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند که از آن دسته‌ می توان منطق الطیر عطار نیشابوری را نام برد.

 

سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها و ظرفها نقش بسته و شاید نشان رسمی شاهنشاهی ایران بوده باشد. نگاره‌های کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده‌ای را نمایش می‌دهند که همان طرح، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگاره‌های دیوار افراسیاب، پروفسور مارکوس موده، (استاد انستیتوی باستان‌شناسی و هنر شرقی دانشگاه مارتین لوتر آلمان) در پژوهش خود یادآور شده که به دلیل وجود این نگاره بر پیکره خسرو بر طاق بستان، ممکن نیست نشانی ساده بوده باشد، او همچنین شبیه بودن کلاه در این دوپیکره را دلیل دیگری بر مهم بودن شخصیت گمنام نقش بسته بر دیوار افراسیاب می‌داند و در ادامه به این نتیجه رسیده که نگاره سیمرغ، به احتمال بسیار پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می‌دهد، چون تاریخ تقریبی ساخت آن نگاره‌ها با سالهای پایانی شاهنشاهی ساسانی منطبق، و همچنین از بین یکصد پیکره نقش بسته بر آن دیوار، تنها یک نفر جامه اش به این نشان آراسته است.

 

سیمرغ اساطیر ایران

از عهد ساسانیان

جامه ابریشمی (یا کفتان) دیگری از پایان دوره ساسانی در موزه سرنوچی پاریس با همان نقش به نمایش گذاشته شده. شماری تکه پارچه ابریشمی، کاشی‌ها و ظرفهای سیمین و زرین آن دوران نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می‌دهند.«سام» پدر زال فزمان می‌دهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می‌افکند، زال را به آشیانه می‌برد و می‌پرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده‌است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) به سراغ زال می‌آید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می‌دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک‌های مهمی به زال می‌کند.. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده‌است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف می‌کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می‌آموزد موفق می‌شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند.

 

 

سیمرغ عهد ساسانی

سیمرغ بر پارچه ابریشمی منجوق دوزی شده از عهد ساسانیان

 

سیمرغ هم چنین زخم‌های بدن رستم و رخش را درمان می‌کند.اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و ویژگی‌های کاملاً فراطبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل‌پذیری اسطوره‌ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفته‌است.پس از شاهنامهٔ فردوسی کتاب‌های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده‌است.

 

جام ساسانی با نقش سیمرغ

جام نقرهای مربوط به دوره ساسانی – ارتفاع تقریبی ۳۰ سانتیمتر.

 

از جملهٔ آنها کتاب‌ها و رساله‌های زیر را می‌توان بر شمرد: رساله الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رساله الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رساله الطیر احمد غزالی، روضه الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هدهد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی‌های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه».سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود.

سیمرغ

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : دو شنبه 28 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

Rostamجهت دادن به انگاره‏هاى اساطیرى و ایجاد پیوند بین تاریخ و افسانه، آن‌چنان آسان نمى ‏نماید تا از این طریق بتوان به شخصیت تاریخى یا اسطوره‏اى قهرمانان شاهنامه یا داستانهاى اساطیرى سایر ملتها راه یافت. بدون شک، اگر به وجود افسانه‏اى قهرمانان حکایات، با نگرشى جهان‏ بینانه بنگریم، تبلور و تموّج زندگى آدمهاى پیش ازتاریخ و منشها، آرزوها و تجلیات درونى آنها را بازمى ‏یابیم. بنابراین، توجه به شخصیت افسانه‏اى یا تاریخى رستم نیز سالها، بلکه قرنها، است که مورد نگرش و عنایت افراد جامعه، به طور عام، و اهل تحقیق، به طور خاص، بوده و پس از این نیز خواهد بود.افسانه ‏ها نه تنها در بین مردم کشور ما رایج بوده و هست، بلکه تمام ملتها، به نوعى، ازمجموعه‏اى افسانه‏ ها و اسطوره‏ ها برخوردارند. اما قضیه‌ی‌ مهم این است که نباید این افسانه‏ها را با خرافات، که خود نشانه‏اى از تنگ‌ میدانى فرهنگى است، یکى بدانیم، زیرا که خرافات مقوله ه‏اى دیگر و اساطیر موضوع دیگرى است. معمولاً، افسانه‏ها نگرشى به حماسه و بازپردازى روحى و تقویت جنبه‏هاى ملى و قومى دارند، اما خرافات سر در گریبان ناتوانى فرهنگى.

 

رستم کیست؟
رستم قهرمان داستان و پهلوان دلبخواه و مورد علاقه‌ی فردوسى است که در تمام میدانهاى جنگ و پهلوانى از جانبدارى و دلبستگى حماسه‌سراى طوس برخوردار بوده است.در شاهنامه به عناصر پهلوانى و حماسى بسیار برمى‏خوریم. پهلوانان در این کتاب عبارتند از پهلوانان سیستان، خاندان کاوه، پهلوانان اشکانى (که عبارت بودند از گودرزیان، میلادیان، فریدونیان و خاندانهاى دیگر)، خاندان نوذر (که طوس فرزند او بود) و بالاخره سرشناس‏ترین و ممتازترین خاندانها، پهلوانان کیانى که بزرگترین آنها فریبرز و اسفندیار بوده‏اند. رستم از یلان سیستان بود، ساکن زابل یا زاول. زابل در جنوب بلخ، مغرب خراسان و شمال بلوچستان واقع و مرکز آن شهر غزنین بوده است. زابل قدیم تقریباً همان شهر غزنین است که از شهرهاى خراسان بزرگ و سیستان محسوب مى‏شد و سیستان (سکستان، سگز، نیمروز یا سجستان) همان است که امروز مرکز آن، شهر زابل فعلى است که در شمال شهرستان زاهدان واقع شده و در عهد باستان مرکز ایران و حکومت‌نشین بوده و حضرت زردشت، زیج خود را در این شهر بنا نهاده بود و، به طور قطع و یقین، مى‏توان گفت که بزرگترین پهلوانان و دلاوران حماسى ایران از سیستان برخاسته‏اند.

نژاد رستم
نژاد رستم به جمشید، پادشاه پیشدادى، مى‏رسد. جمشید، هنگام فرار از ضحاک تازى، با دختر «کورنگ»، پادشاه زابل، ازدواج کرد و از او صاحب پسرى شد که نام او را «نور» گذاشت. از نور «شیدسب» و از او«طورک» و از طورک «شم» و از شم «اثرط» و از او«گرشاسب» و از گرشاسب «نریمان» و از او «سام» به وجود آمدند. از سام فرزندى به دنیا آمد، که در هنگام تولد سُرخ‌روى و سفیدْموى بود و بدین سبب او را «زال» یا «زال زر»، که هر دو به معنى پیر است، نام نهادند. سام از تولد این فرزندِ پیرْسر شرمگین شد و براى نجات خود از این ننگ، او را به البرزکوه برد و همانجا رهایش ساخت. اما سیمرغ آن کودک را به کنام یا آشیانه خود برد و از او پرستارى ومراقبت کرد تا بزرگ شد و پهلوانى دلیر و بى‏باک گشت و آنگاه به سوى پدر– سام– بازگشت. در هنگام عزیمت زال، سیمرغ، چند پَر از پرهاى خود را به او داد و از او خواست که هرگاه سختى بزور نماید یا دشمن سرسختى فرا رسد فوراً پر را آتش بزند تا سیمرغ حاضر گردد و گره از کار او بگشاید. از زال و رودابه فرزندى پدید آمد که او را رستم نام نهادند. اما پیش از آنکه به زندگى رستم بپردازیم، لازم است تا سیمرغ را به اختصار معرفى کنیم.

سیمرغ
پرنده افسانه‏اى است که هم در ادبیات عرفانى ما، حضور دارد و هم در ادبیات حماسى. در منطق‏الطیر عطار، سیمرغ، نماینده حق یا تجلى خودِ حق است که بر فراز قله کوه قاف منزل دارد. هزاران مرغ به رهبرى هدهد، که در حقیقت مرشد کامل یا ولى مطلق است، براى رسیدن به حق و آستان‌بوسى سیمرغ، از مغرب‌زمین به سوى مشرق‌زمین پرواز کردند و– پس از طى طریق و عبور از وادیهاى هفتگانه (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا) که همان‏هفت شهر عشق عطار نیشابورى است و بعد ازتحمل مشقات بسیار– عاقبت فقط سى مرغ یا سى پرنده از آنها باقى ماند و بقیه در بین راه یا نابود شدند یا بازگشتند؛ وهمین سى مرغ به وصال سیمرغ رسیدند.براى کوه قاف نیز تعابیر گوناگون موجود است. بعضى گفته‏اند کوهى است از زبرجد سبز که گرداگرد زمین را احاطه کرده و قله‌ی آن به آسمان مى‏رسد و هیچکس را یاراى رفتن به قله‌ی آن نیست بجز سیمرغ و هماى:

وقت خلوت نیست اندر جمع آى

اى هدى چون کوه قاف و تو هماى (مولوى)
عده‏اى دیگر کوه قاف را سلسله جبال قفقاز دانسته‏اند؛ و سرانجام اعتقاد بر این است که کوه قاف همان کوه البرز (یا هربرز کوه) است؛ به معنى کوه بلند. بدین ترتیب، نشستنگه سیمرغ قله کوه البرز است که ضمناً طلوعگاه خورشید نیز مى‏باشد و این مسأله، با کمى تعمق، به آیین مهر یا مهرپرستى یا میترائیسم مرتبط است.اما سیمرغ حماسه، پرنده‌ی داستانى و افسانه‏اى شاهنامه است که در اوستا به نام «مرغوسئن» و در پهلوى «سین مورو» نامیده شده است. مرغو به معنى مرغ، و سئن به معنى شاهین است. سیمرغ یا «مرغوسئن» پرنده‏اى است فراخ‏بال، چنان‌که در هنگام پرواز، تمام پهناى کوه را فرا مى‏گیرد و در حقیقت خورشید به هنگام طلوع، تمام کوهها را در زیر خود دارد. لانه سیمرغ بر فراز درختى است در دریاى «فراخکرت» یا دریاى مازندران؛ و مشخص است که خورشید نیز از پشت آبهاى دریاى مازندران طلوع خود را آشکار مى‏سازد. این درخت، درمان‌بخش است و دانه همه‌ی گیاهان برآن نهاده شده‏است. نام این درخت «هرولیپ تخمه» یا «گونه‏گون دانه» ‏است. از این درخت همه داروها و گیاهان دارویى به دست مى‏آید و به همین سبب است که سیمرغ شاهنامه، طبیبى ماهر و چیره‏دست معرفى شده است و داروهاى مؤثر جهت مداواى رودابه، در هنگام زادن رستم، و نیز براى معالجه‌ی زخمهاى رستم، در جنگ با اسفندیار، فراهم آورده و تجویز کرده است. ضمناً، سیمرغ پیشوا و راهنماى زال و رستم در همه کارها نیز بوده است. در جنگ رستم و اسفندیار، سیمرغ به رستم دستور مى‏دهد که از چوبِ گز، که به شراب آب داده شده، براى نشانه گرفتن چشم اسفندیار استفاده کند؛ و این خود از کرامات سیمرغ به شمار مى‏رود. ناگفته نماند که در آئین مهرى درخت گز– که درختى نیرومند و مقاوم است و در صحرا و مناطق گرم در زیر آفتابِ سوزان پایدارى بسیار دارد– مورد تقدس و احترام است. در اوستا، در بهرام‏یشت از سیمرغ نام برده شده و در شاهنامه نیز چهار نوبت حضور او آشکار است. اولین بار، در زمان کودکى زال، پدر رستم، ظاهر مى‏شود. زمانى که سام، فرزند سپیدموى خود، زال، را در البرزکوه رها مى‏سازد، در آن‏لحظه، سیمرغ زال را مى‏یابد و به کنام خود مى‏برد و از او نگهدارى و پرستارى مى‏کند. در این‏جا، سیمرغ موجودى مهربان است که آموزگارى و تربیت زال را به عهده مى‏گیرد و خرد و تدبیر و عقل و راى و توانائى، او را قدرت مى‏بخشد. بار دوم، تجلى او را در هنگام زادن رودابه درشاهنامه مى‏بینیم که، به دلیل جثه بزرگ رستم در رحم، زادن رودابه مشکل مى‏شود و سیمرغ دستور مى‏دهد پهلوى رودابه را بشکافند و نوزاد را از پهلوى وى خارج سازند– و در واقع عمل «سزارین» یا عمل به دنیا آمدن کودک از پهلوى مادر به وسیله عمل جراحى که بعدها درباره «سزار»، قیصر روم، انجام گرفت و از آن پس آن عمل‏را «سزارین» نامیدند و لازم است که این عمل را عمل رستمى بنامند؛ زیرا که تولد رستم در حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح روى داده، در حالى که ژول سزار قرنها بعد از او، یعنى سال یکصد و دو قبل از میلاد، متولد شده است. بنابراین، سیمرغ در این نوبت به صورت پزشکى حاذق و چیره‏دست رخ نموده و رودابه و رستم را از مرگ حتمى نجات داده است. دستورات سیمرغ به زال در مورد جراحى رودابه و عمل جراحى توسط موبد، که در ضمن جراح یا کارد پزشک بوده، و به دنیا آمدن رستم در شاهنامه بسیار خواندنى است. بار سوم، سیمرغ در هفت‏خوان اسفندیار ظاهر مى‏شود، اما در اینجا نه به قصد کمک به اسفندیار، بلکه براى نابودى او؛ زیرا که سیمرغ مظهر دین مهرى و اسفندیار مظهر و قدّیس دین بهى یا زردشتى بود؛ و سرانجام در چهارمین مرتبه در هنگام نبرد رستم و اسفندیار ظاهر مى‏شود. در اینجا، چون رستم نمى‏تواند براسفندیار پیروز شود، زال از سیمرغ مدد مى‏جوید و سیمرغ او را در ساختن تیر دوشاخه از چوب گز و نشانه گرفتن چشم اسفندیار ترغیب و راهنمایى مى‏کند.
در دو مورد اول، سیمرغ تجلى اهورایى و ایزدى دارد و در مرتبه بعد تجلى اهریمنى. چون سیمرغ پیشواى دین مهرى یا تجلى‌گاه مهر بوده و این دین در خاندان زال و رستم تداوم داشته، پس سیمرغ فقط به زال و رستم نظر مساعد داشته است که یکبار بصورت معلم و مربى و بار دیگر به صورت پزشک بر آنان متجلى مى‏شود و آنان را از مرگ مى‏رهاند. اما نسبت به اسفندیار و خاندان گشتاسب، که دین بهى را پذیرفته بودند، نظر موافق نداشت؛ و چنانکه مى‏دانیم، نبرد رستم و اسفندیار، پیش از آنکه یک نبرد خانگى باشد، یک جنگ دینى بوده است و اسفندیار براى تغییر دین رستم به آیین زردشتى این ماموریت را پذیرفته بود.به هرحال، سیمرغ، با اینکه با پیروان آیین بهى سر سازگارى نداشت، اما خود مظهر و سمبل روشنایى و تقدس بود.

رستم
در ادبیات پهلوى، «رتس تخمک»، «رتس تهم» و «رتس تخم» و در فارسى، «رس تهم» و رستم. لکن در اوستا، نامى از زال و رستم برده نشده، اما نام «راوت ستخم»، به عنوان یکى از القاب گرشاسب، در این کتاب آمده است. «رستهم» و «رستم» در فارسى به معنى قوى، بزرگ هیکل، درشت‌اندام و رشد کرده آمده است.رستم فرزند زال بود، همان پرورش یافته‌ی سیمرغ. او قدرت فوق بشرى داشت؛ کیقباد، کیکاوس و کیخسرو را به پادشاهى رساند؛ دیو سفید را کشت و دوبار کیکاوس را از بند نجات داد؛ در تمام میدانهاى جنگ و پهلوانى پیروز بود و، براى عظمت ایران، پیکار بسیار کرد؛ از هیچ‌کس وهیچ‌چیز هراس نداشت؛ قد او از هفتاد متر بیشتر بود، ششصد سال عمر کرد؛ گرز او نهصد مَن ‏وزن داشت؛ هیچ اسبى توان سوارى دادن به او را نداشت جز رخش، که اسبى استثنایى بود.
رخش از مصدر رخشیدن و درخشیدن آمده است، که خود ارتباطى نزدیک با خورشید و دین مهرى دارد. رنگ رخش ترکیبى بود از قرمز و زرد و سفید و گلهاى بسیار کوچک در میان آنها. زیردم و از چشم تا دهن اسب، سفید بود و آن را «بورابرش» مى‏گفتند. رنگهاى زرد و سرخ و سفید رخش نیز تأمل انسان را از رنگ نور خورشید برمى‏انگیزد. رخش داراى عقل و هوش و شجاعت بسیار بود و با رستم به زبان خود سخن مى‏گفت و یکبار اژدهایى را کشت.

رودابه
مادر رستم، دختر مهراب کابلى، پادشاه کابل، بود. گفته‏اند که رستم از نسل رود است، زیرا که خورشید ازروى رودخانه طلوع مى‏کند و واژه رودابه نظر در همین مطلب دارد. درباره‌ی وجه تسمیه‌ی رستم– علاوه بر اینکه این واژه ساده شده‌ی کلمه‌ی رست تهم، رس تهم و رس تخم، به معنى کشیده‌قامت و قوى‌هیکل است– داستان دیگرى را هم ذکر کرده‏اند و آن اینکه، پس از شکافتن پهلوى رودابه و بیرون کشیدن رستم به اشارت سیمرغ، چون رودابه بهبود یافت، کودک را نزد او بردند و او از شادى فریاد کشید و گفت: «از بلا رستم»، یعنى آسوده شدم، و از این جهت او را رستم نام نهادند:
بگفتا برستم، غم آمد به سر
نهادند رستمش نام آن پسر
در هنگام تولد رستم، دو دست او پر از خون بود و یک‌روزه بود که یکسال مى‏نمود:
به یک روزه گفتى که یکساله بود
یکى توده سوسن و لاله بود
از کودکى، زورمند و قوى بود. در همان اوان کودکى، پیلى بزرگ را کشت و به دژ «سپند» رفت و اهل دژ را به انتقام خون نریمان به قتل آورد و «کُک کوهزاد» را، که زال خراجگزار او بود، بکشت. رستم بارها با افراسیاب تورانى، براى نجات ایران، جنگید و او را شکست داد. کیقباد را به پادشاهى رسانید و، در عصر پادشاهى کیکاوس و کیخسرو، پهلوانیهاى بسیار کرد. سودابه (همسر کیکاوس) را، که عامل قتل سیاوش شده بود، کشت و براى نجات فرنگیس و کیخسرو، که پس از قتل سیاوش در بند افراسیاب بودند، گیو را به توران‌زمین فرستاد. در اواخر عهد گشتاسب، با اسفندیار رویین‏تن نبرد کرد و در آخر، به چاره‏گرى سیمرغ، او را کور کرد و کشت و، در یک واقعه بسیار غم‏انگیز و تراژیک، فرزندش سهراب «سرخروى» به دست وى به قتل رسید. در زمان کشتن اسفندیار، رستم پانصد سال عمر داشت و در عهد پادشاهى بهمن، پسر اسفندیار و نوه‌ی گشتاسب، که خود از تربیت‌یافتگان رستم بود، به حیله‌ی برادر خود، «شغاد»، در چاه افتاد. در این واقعه، رستم و رخش هر دو تلف شدند. اما رستم قبل از مرگ فجیع خود از برادرش شغاد، که برسر چاه بود، تیر و کمان خواست. شغاد تیر و کمان را به وى داد و خود در پشت درخت چنارعظیمى پنهان شد. رستم از داخل چاه، تیرى به سوى چنار رها کرد، به طوری که تیر از چنار گذشت و بر بدن شغاد نشست و چنار و شغاد به هم دوخته شدند. مرگ رستم در سنّ ششصد سالگى وى روى داد.

خاندان رستم
همان‏گونه که بیان شد، رستم فرزند زال یا دستان بود. زال فرزند سام و سام فرزند نریمان بود. رستم، علاوه برشغاد، برادر دیگرى نیز داشت به نام «زواره» و خود رستم سه پسر و دو دختر داشت: سهراب، که به دست وى کشته شد؛ جهانگیر، که به طور ناشناس با پدر جنگید ولى شناخته شد و از مرگ رهایى یافت، اما عاقبت دیوى او را از کوه پرتاب کرد و کشت؛ سومین پسر او فرامرز بود، که بعدها به دست بهمن، پسر اسفندیار، به کین‏خواهى پدر، بر دار رفت. دختران رستم یکى «زربانو» بود و دیگرى «گشسب بانو». از سهراب نیز پسرى در وجود آمد به نام برزو (خوش‏قامت)؛ و از برزو پسرى پدید آمد به نام «شهریار».
بهمن، فزرند اسفندیار، پس از بردار کردن فرامرز، فرزند او «آذربرزین» را همراه با زربانو و گشسب بانو، دختران رستم، همچنین زال، پدر رستم، و دو فرزند زواره (یعنى «فرهاد» و «تخار») به بند کشید؛ ولى به اشارت عمویش، «پشوتن»، آنها را به جز آذربرزین بخشید و او را با خود به بلخ برد، اما در بین راه نجات یافت و بعدها با بهمن صلح کرد و جهان‌پهلوان سپاه او شد.

افسانه یا حقیقتبه طور مسلم، معلوم نیست که داستان رستم از چه زمانى وارد زبان فارسى شده است. محققان و مورخان حدسهاى بسیار زده‏اند. در اوستا، کتاب دینى زردشت، نامى از رستم و زال نیامده است و درست هم همین است؛ زیرا که رستم دین بهى را نپذیرفت و دعوت اسفندیار هم براى ورود او به این دین مؤثر نیفتاد و تا آخر در آیین مهرى باقى ماند. البته، باید گفت که همه‌ی این حدسها فرضیه‏اى بیش نیست. در متن پهلوى بندهشن، همچنین در کتاب «درخت آسوریک»، از رستم نام برده شده است. بدون تردید، داستان رستم یک داستان حماسى ملى است، در مقابل روایات دینى عصر گشتاسب و اسفندیار. بعضى گفته‏اند رستم همان گرشاسب است، زیرا تمام صفات این دو نفر نزدیکى بسیار به هم دارند و محققان، داستان زال و رستم را با داستان گرشاسب از هم جدا نمى‏دانند و ریشه‌ی داستان او را در فرهنگ ملى و محلى مردم سیستان یا زرنگ یا نیمروزجستجو مى‏کنند و آن را بازمانده زمانى مى‏دانند که سیستان در تصرف اقوام سکایى بوده است.
حکایت رستم در عصر ساسانى در بین مردم موجود و رایج بوده و حتى در صدر اسلام این داستان و داستانهاى دیگر ایرانى توسط شخصى به نام «نضربن حارث» یا حارثه در مکه روایت مى‏شد. نضر بن حارثه این داستانها را از مردم بین‏النهرین فراگرفته بود. بنابراین، باید گفت که افسانه‌ی رستم نه تنها در مشرق ایران بلکه در مغرب این سرزمین نیز رواج داشته است. اما بعضى از محققان، فرضیه‌ی سکایى بودن داستان رستم را قابل تردید مى‏دانند، زیرا فارسى بودن نام رستم فرضیه‌ی سکایى بودن داستان رامنتفى مى‏سازد. پس، داستان رستم باید مربوط به پیش از زمان تسلط سکاها بر سیستان باشد، که از مشرق ایران به این سرزمین تاخته بودند؛ و قطعاً این داستان مربوط به چندین قرن قبل از ساسانیان است، به طورى که در عصرساسانى، این داستان کاملاً شناخته‌شده و مشهور بوده است. محتملاً، رستم مانند بعضى از پهلوانان دیگر شاهنامه– مثل گیو، گودرز و بیژن و میلاد– از سرداران و پهلوانان عصر اشکانى بوده است، که در سیستان داراى قدرت بسیار بوده‏اند. اگر چنین باشد، رستم، علاوه بر یک وجود افسانه‏اى و حماسى، یک شخصیت تاریخى نیز مى‏باشد که، تدریجاً و به مرور زمان، به وجودى افسانه‏اى و حماسى تبدیل شده است و تمام خصلتهاى پهلوانى در وجود او گرد آمده است. اما چون مدارک و اسناد عصر اشکانى به دست ما نرسیده و ساسانیان تمام آثار اشکانیان را از بین برده‏اند، آن‌چنان که باید و شاید از شخصیت تاریخى رستم اثر چندانى در دست نداریم و باید، مثل سایر قهرمانان و شاهان افسانه‏اى شاهنامه، به وجود افسانه‏اى او قناعت کنیم. اما این دلیل، انکار وجود تاریخى او به سبب نبودن مدارک و اسناد نمى‏تواند باشد و اگر، با شک و تردید، وجود تاریخى او را بپذیریم، باید قبول کنیم که این وجود غیر از شخصیت افسانه‏اى او است، که ششصد سال عمر کرد و هفتاد گز قد داشت و قدرت و زور خود را نزد سیمرغ به امانت مى‏گذاشت و هنگام راه رفتن تا زانو در گل فرو مى‏رفت؛ زیرا که او هم خود از عجایب روزگار بود و هم رخش او؛ و نکته آخر اینکه، اسطوره و افسانه، مخصوص دوره‏اى است خاص و مردمانى خاص، که با اسطوره و افسانه‏هاى خود مى‏زیسته‏اند و ما امروز زندگى و خط سیر حیات مردم هزاران سال پیش و آمال و آرزوهاى آنها را در لابلاى افسانه‏ها و اساطیر آنان درمى‏یابیم.

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : دو شنبه 28 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

تصاویر-سه-بعدی-گاو-ایران-باستان

نمونه واقعی یا نمادین جانوران در اساطیر ایران باستان آمده است و می‌توان آن را در منابع اوستایی، پهلوی و حتی فارسی دید. در بخشهایی از اوستا از جمله در بخش گاهانی: یسنا ۲۸ بند ۱، ویسنا ۲۹ بند ۱ تا ۱۱، در اوستای متأخر: یشت ۱۳ بندهای ۸۶ و ۸۷، یسنا ۱۳ بند ۷، یسنا ۶ بند ۴، یسنا ۲۶ بندهای ۴و۵، یسنا ۶۸ بند ۲۳، یسنا ۱ بند ۲، یسنا ۳۹ بند ۱، یسنا ۷۰ بند ۲، یشت ۷ (مقدمه)، یشت ۱۴ بند ۵۴، و یسپرد ۲۱ بند ۲ و یشت هفتم و سی روزه دوم بند ۱۲… از گاو سخن رفته است.
«گوشورون۱ به بارگاه آفریدگار روی آورد و خروش برداشت و بنالید که: مرا به چه کار آفریدید؟ کیست آن‌کس که مرا پدید آورد؟ خشم و ستم و سنگدلی و گستاخی و زور مرا به ستوه آورد. ای آفریدگار، مرا جز تو نگهبان دیگری نیست، اینک بهروزی و شادکامی برزیگران را به من ارزانی دار.

 

آن‌گاه آفریدگار چارپایان از «اردیبهشت» (اشی) پرسید: کدامین کس را می‌شناسی که بتواند برای چارپایان جراگاه وکشتزاری سزاوار پدید آورد و از آنان پاسداری کند؟ چه کسی را برای نگاهبانی چارپایان برمی‌گزینی که بتواند دروغ خشم را باز دارد؟

«اردیبهشت»: به آفریدگار پاسخ داد: در جهان برای چارپایان نگاهبان بی‌آزار و آیین‌شناسی نیست. مردمان نمی‌توانند دریابند که ] باید[ با زیردستان رفتاری بسزا کنند. در میان مردمان، نیرومندتر از همه آن است که مرا بخواند و من به یاری او بشتابم…» (سرود ۲۹، بند ۱ تا ۳)
براساس کتابهای دینی پهلوی به ویژه بندهش و نوشته‌های زادسپرم و دادستان دینیک و دینکرد می‌توان این‌گونه برداشت کرد که کیومرث و گاو نخستین به نام اوگدات یا ایوک‌داد e.vak.dad از خاک درست شدند. گاو در ساحل راست رودخانه داییتی da.i.ti یا ویه‌دایت vi.ye.dayt و گیومرث در ساحل چپ آفریده شد. این گاوکه بنابر بیشتر منابع نر بود، تنها مخلوق روی زمین و حیوانی زیبا و نیرومند به شمار می‌رفت. در زادسپرم (فصل دوم بند ۶)۲ و یشت هفتم و سی‌روزه، دوم این گاو را ماده، سپید ونورانی، همچون ماه وصف کرده‌اند. گاو و گیومرث تا سه هزار سال در آرامش بودند. در گزیده‌های زادسپرم، درباره اندرآمدن اهریمن بر آفرینش چنین آمده است: «سپس بر گاو آمد که یکتا آفریده بود، که بالاش به مانند گیومرث بود. بر بار ]= ساحل[ آب ]=رود[ ـ داییتی، میانه زمین ایستاده بود. دوری او از گیومرث برابر بالای خویش بود از بار آب ]= ساحل رود[ داییتی نیز به همان اندازه بود. ماده ]گاوی[ بود سپید و روشن چون ماه. چون پتیاره ]= دشمن، مهاجم و از القاب اهریمن[ برآمد، هرمزد منگ را که بنگ نیز خوانده شود، به خوردن، (به گاو) داد و پیش چشم (وی) بمالید که تا او را از نابودی و بزه ناشادی کم بود. نزار و بیمار شد، به راست سوی افتاد و اندر گشت ]= مرد [».3 میان آثار پهلوی، بندهش شرح و بسط بیشتری درباره‌ روایت آغاز جهان دارد و در فصل سوم، بندهای ۲۶-۱ به سرگذشت گاو و گیومرث پرداخته است. هنریک ساموئل نیبرگ، خاورشناس سوئدی (۱۸۸۹-۱۹۷۴) براساس این بخش در مورد سرنوشت گاو در دوره سه هزارساله سوم چنین گفته است:
«در سه هزار ساله سوم (از سال ۶۰۰۰ تا ۸۹۹۹): اهریمن از بیهوشی دراز مدت خود به هوش می‌آید و با شتاب تمام آغاز دستبرد به جهان روشنایی می‌کند و این جهان روشنایی را از پایین سوراخ می‌کند، در حالی که این جهان درخشان بدون لکه و در خود بسته و به صورت تخم مرغ بسیار بزرگی قرار گرفته است. وی همه جا مرگ و تباهی می‌گستراند. سپاه او همچون مگس برآفرینش پراکنده می‌شود و از این رو همگی زهرآگین می‌گردند. مرگ بر نخستین مرد، گیومرث ونخستین گاو نر چیره می‌‌شود، ولی در حال مرگ تخمهای خود را بیرون ‌می‌ریزد؛ از تخمهای گیومرث، نخستین جفت انسان، مشیگ و مشیانگ و از تخمهای نخستین گاو، چهارپایان پدید می‌آید و به‌زودی زندگی میرا و آمیخته با بدی، جریان می‌یابد.»4
بر پایه نوشته‌های پهلوی می‌توان این گونه نتیجه‌گیری کرد که: هنگامی که دیو بدی به گاو نخستین رسید،‌ گاو برخلاف تلاش اهورامزدا بیمارشد و سرانجام، چشم از جهان فرو بست. روان گاو ]=گوشورون[ ظهور مردی را که حامی حیوانات باشد از اهورامزدا خواستار شد و اهورامزدا فره‌‌وشی زردتشت را بدو نمود. سپس از هر یک از اعضای گاو نخستین پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه شفابخش رویید و این رستنی‌ها شکوه خود را از نطفه گاو نخستین گرفت. از این نطفه یک جفت گاو (نر وماده) پدید آمد و به دنبال ‌آنها دویست و هشتاد و دو جفت (بندهش: دویست و هفتاد و دو نوع) از هر یک از حیوانات روی زمین ظاهر شدند.»5 کلمه اوستایی گاو یا گوشورون (روان چهارپایان) صرف‌نظر از نوع آن است و به صورت جنس بر همه چهارپایان مفید اطلاق می‌شود.
او نماینده چهارپایان زمین و وجودی نخستین است، به عنوان یگان جامع وشخصیت آسمانی شده. در عین حال او چارپای زمینی است و هر چه در روی زمین گاو نامیده می‌شود جزئی از اوست. او وجودی نخستینی است که روزگاری درآغاز از سوی خداوند ویژه‌ای به نام گئوش تشن ge.us.tasan یعنی آفریننده گاو پدید آمد.۶ در فرهنگ اساطیر واژه «گاو» بر سر یک دسته از جانوران، از قبیل گاومیش، گاوگوزن، گاوگراز و گاوماهی دیده می‌شود و نشانه آن است که این کلمه در اوستا اسم جنس بوده است. گوسفند هم که امروز به نوع میش، اعم از نر و ماده، اطلاق می‌‌شود در اصل «گیوسپنت»7 ]گاو مقدس[ بوده است و در ایران باستان میان چارپایان از همه مفیدتر تلقی می‌شده است.۸ در جدول سماوی(که در کتاب بندهش آمده است) برجهای آسمانی ذکر شده و نام گاو در آن دیده می‌شود.
در سالنامه‌های زردشتیان روزهای ماه به چهار گروه بخش می‌شوند: «گروه نخستین چنان که می‌بینیم ردیف زردشتی امشه‌سپنته را از گونه تازه دربردارد. گروه دوم مجموعه عنصرهای ایرانی بسیار کهن را در بر دارد که بنا به گفته ‌هردوت موضوع پرستش نخست نزد مرد پارس است، این مجموعه در دین زدشتی هم یافت می‌شود، ولی در آنجا پیوسته با امشه‌سپنته‌ها است، در صورتی که اینجا مستقل و به تنهایی ‌آمده است. تیشتریه ظاهراً نماینده گیاه‌هایی است که پس از باران می‌رویند و «گو» نماینده چارپا است.»9
درباره تقسیم نژادها در شش کشوری که در پیرامون خونیرس هستند، بنابر زادسپرم (فصل ۱۱ بند ۱۰) در زمان فرمانروایی هوشنگ و بنابر بندهش (فصل ۱۷ بندهای ۵ـ۴) در دوران تهمورث از حیوانی به نام گاو نام برده شده است و چنین آمده که در فرمانروایی هوشنگ هنگامی که مردم بر پشت گاو سروو (Sar.u.vo) به کشورهای دیگر می‌رفتند شبی که به ستایش آتش می‌پرداختند آتشدانها که بر سه جا بر پشت گاو نهاده بود در دریا افتاد، جوهر این آتش که (در اصل) یکی و آشکار بود، به سه آتش تقسیم شد. «در فرمانوراویی تهمورث هنگامی که مردم از خونیرس بر پشت گاو سرسوگ Sar.sa.ug به کشورهای دیگر می‌رفتند شبی در میان دریا چنین اتفاق افتاد که باد بر آتشدانی که در آن آتشی بود و در سه جابر پشت گاو نهاده بود، کوفت و آتشدانها را با آتشها به دریا انداخت و این سه آتش چون سه جان (دوباره) به‌جایی که در آن آتش بر پشت گاو بود برآمدند تا همه جا روشن شد و آن مردمان راه خود را از میان دریا ادامه دادند.۱۰
بهتر است در این بخش از جوهر تن زرتشت یاد کنیم که در زندگی اساطیری او پیش آمده است و نقش گاو را در شکل‌گیری جوهر تن زرتشت ببینیم. «جوهر تن او را اورمزد از نزد خویش به سوی باد و از باد به سوی ابر به حرکت درآورد و به صورت آب، قطره قطره، بر زمین فرو فرستاد. در پی آن، گوناگون گیاهان، از زمین روییدند، پوروشسب شش گاو سفید زرد گوش را به سوی آن گیاهان روانه کرد. دو گاوی که هنوز نزاییده بودند، به گونه‌ای معجزه آمیز شیردار شدند. بدین گونه جوهر تن زردشت که در آن گیاهان بود با شیر آن گاوان آمیخته گشت. دوغدو به خواست پوروشسب، دیگ چهارگوشی را برگرفت و شیرگاوان را در آن دوشید و آن را به ستون بزرگی آویخت. جوهر تن زردشت در آن شیر بود. در این هنگام، دیوان که خطر را احساس کرده بودند، گرد هم آمدند و سردسته دیوان به آنان خبر داد که زردشت به وجود می‌آید و پرسید که کدام‌یک از آنان می‌پذیرد که زردشت را که هنوز به صورت انسان واقعی درنیامده است، نابود کند. دیوی به نام چشمگ که مسبب زلزله و گردباد است پذیرفت که او را از میان بردارد. شهر و ده را ویران کرد، درختان را در هم شکست، اما ایزدان نگذاشتند که ستون بزرگی را که دیگ در آن بود بشکند.
پوروشسب ساقه هومی را که فروهر زردشت در آن بود و آن را بریده و به دوغدو سپرده بود، باز گرفت. آن را کوبید و با آن شیر گاو که جوهر تن زردشت در آن بود آمیخت و بدین گونه فروهر و جوهر تن زردشت با هم یکی شدند. پوروشسب و دوغدو این شیر آمیخته به هوم را نوشیدند. در اینجا بود که فره که در تن دوغدو بود با فروهر و گوهر تن زردشت یکجا به هم پیوستند و از هم‌آغوشی آنان که برخلاف مخالفت دیوان انجام گرفت نطفه زردشت در زهدان مادر بسته شد. دیوان که از این کار ناخشنود بودند، بر آن شدند که او را در شکم مادر نابود کنند. دوغدو را به تب تند و درد آزار دهنده‌ای دچار کردند. دوغدو خواست پیش پزشکان جادوگر ده برود، اما ایزدان او را از این کار بازداشتند و بدو توصیه کردند تا دست برشوید و هیزم برگیرد و روغن گاو و بوی خوش بر آتش بنهد و روغن را بر شکم بمالد و بر آن بوی خوش بسوزاند و در بستر بیارمد تا او و فرزندش از بیماری رهایی یابند.»11
گاو و مهرپرستان
مهر یا میترا۱۲ از ایزدان بزرگی است که میان آریاییان هند و ایرانی سابقه دیرینه و کهن دارد. در سروده‌های «ودایی» نام میترا چندین بار آمده است. در لوحه‌های گلی بغازکوی از چهار خدا به نامهای «وارونا، ایندرا، میترا وناساتیا» نام برده شده است که هر یک از آنان، در زیستگاه اولیه آریاها مورد پرستش بوده‌اند. پس از انشعاب، هر دسته از این اقوام، یکی از خدایان را گرامی ‌داشتند.
در گاتاها که قدیمی‌ترین و اصیل‌ترین بخش اوستاست کلمه میتره یک بار، نه به معنی فرشته، بلکه به معنی وظیفه مذهبی و تکلیفی دینی آمده است.
فرگرد چهارم، «وندیداد» که به تفصیل از معاهده بستن، پایدار ماندن، شکستن پیمان، گناه، سزای پیمان شکستن، اقسام معاهدات و شروط آنها سخن می‌دارد و پشت دهم ویژه مهر یا میتراست.
میترا که یکی از خدایان اولیه آریایی است، خدای روشنایی و حافظ نظم جهان و مدافع حق و حقیقت و تضمین کننده معاهدات و سوگندهاست.
پیروان میترا بزرگ‌ترین مخالفان دین زرتشت به شمار می‌رفتند و زرتشت میترا را از صف خدایان فروکشید و هم ردیف فرشتگان (که مخلوق اهورامزدا هستند) نهاد. میترا در اوستای متأخر فرشته بیداری، عهد و میثاق، راستی و دلیری و راهنمای آدمیان در تاریکی و یاری‌کننده کسانی است که حقشان پایمال شده و کیفررسان پیمان‌شکنان است و در ادبیات پهلوی آمده «سروش و مهرورشن بر سر پل چینوت (چینود)۱۳ به انتظار روان مردگان ایستاده‌اند تا اعمالشان را روی ترازویی که اشتباه نمی‌کند وزن کنند، سپس روان از پل عبور می‌کند.
در روایات اساطیری پیروان آیین مهر (میتراپرستان) چنین آمده است که: مهر در شب یلدا در یک غار از برخورد دو سنگ آذرین سخت زاده شده و پس از تولد، چوپانان به پرستش او پرداختند. آنگاه «اورمزد» با صدای خورشید و به وسیله کلاغی به میترا پیام داد که گاوی را هلاک کند و با آنکه مهر در باطن خود از این کار ناراحت وناراضی بود، به تعقیب گاو پرداخت و پوزه گاو را به دست گرفت و او را به غاری برد و با ضربت دشنه‌ای، خونش را ریخت. بی‌درنگ از بدن گاو خوشه‌های گندم و درخت تاک و دیگر رستنیها رویید و در پی آن عقرب، مورچه و ماری خود را به گاو رساندند تا از خونش بیاشامند (این موجودات در اوستا جزء خرفستران به حساب می‌آیند و کشتن آنها ثواب دارد). بعد از کشتن گاو، روح او به آسمان رفت و در زمین، زندگی تازه‌ای آغاز شد. مهر از آسمان گله‌ها را پاسبانی می‌کند.
همچنین مهریان، اعتقاد دارند که مهر جهان را بار دیگر زندگی و حیات می‌بخشد و او نجات دهنده‌ای است که نیک‌بختی و سعادت معنوی را به ارمغان می‌آورد، از حق و حقیقت و راستی نگاهبانی می‌کند، سوار کار و تیرانداز ماهری است در نبرد میان خیر وشر، زشتی و زیبایی، پیروزی با او است. مهر پادشاه است که میان ستارگان جای دارد و شکوه و بزرگی را به پادشاهان روی زمین عطا می‌کند. او زاینده روشنایی و لقبش شکست‌ناپذیر است. از معجزات او یکی فوران آب از دل سنگهای سخت (به خصوص زمانی که آبها نقصان می‌پذیرند) و دیگر، شکار برای سیر کردن گرسنگان است. «معتقدین مهر می‌گویند، «مهر» در هر دو جهان به پیروان خود محبت خواهد کرد».14
در آیین میتراییسم، به خصوص در زیستگاه اولیه آریاییها، قربانی کردن گاو برترین بخش و مهم‌ترین کار میتراست. بزرگ خانه، بزرگ طایفه یا بزرگ قبیله، قربانهای خود را به او پیشکش می‌کند. او توجه به روان گاو ندارد، خون او را می‌پذیرد، ستون مهره‌های پشت او را می‌شکند تن او را خرد می‌کند، اندامهای او را بند از بند جدا می‌کند، گوشهای او را می‌برد، چشمانش را برون می‌آورد۱۵» تا با این کار به زمین برکت و نیروی آسمانی بدهد.
جشنهای آیینی که همراه با نوشیدن نوشابه سکرآور است، بعدها از سوی زرتشت زشت شمرده، بر ضد آن پیکار می‌شود و درگیری دو آیین از اینجا سرچشمه می‌گیرد. در گاثاها به خصوص قطعه ۲۹ یسنا که یک سرود قدیم گاهانی است، روان گاو در پیشگاه آفریدگار گاو (اهورامزدا) می‌نالد و از رفتار بدی که توسط بیابانگردان (قبایل چادر نشین) متحمل می‌شود شکایت و درخواست دادگاه می‌کند تا چارپا بتواند داد خود را بگیرد، اما چون امکان ‌پذیر نیست حمایت‌کننده‌ای برای چارپایان در خواست می‌کند واین وظیفه به عهده زرتشت گذاشته می‌‌شود.
میتراییسم از طریق ایران و آسیای صغیر، در غرب نفوذ می‌کند. همچنین پس از سقوط هخامنشیان و به علت آشنایی و مراوده کشورهای تابعه، به خصوص با قسمت غرب ایران، میترا در آسیای صغیر، در کاپادوکیه، ارمنستان، و کوماگنه (سمیساط یا ساموساتا شهری بر کران راست فرات در ۴۸ کیلومتری ارفه) نفوذ و اعتبار خاصی می‌یابد، آن اندازه که شاهزادگان این ممالک به افتخار میترا نام خود را میترادات یا مهرداد گذاشتند و اواخر قرن اول میلادی، آیین میتراپرستی در ایتالیا نفوذ یافت. نقشه آثار بناهای میترایی نقوش و تزئینات آن که در نقاط مختلف جهان کشف شده بسیار جالب توجه است و از میان آثار برجسته میترا مراسم قربانی گاو مقدس بیشتر تصویر شده است. البته نقشهای قربانی در معابد مختلف تفاوتهایی دارند.
در یک سوی سکه‌های گوردیانوس سوم امپراتور روم (۲۳۸-۲۴۴ م) صورت میترا در حالی که گاوی را می‌کشد دیده می‌شود.
آثاری از میترا پرستی در کارتاژوـ شمال جزیره بالکان‌ـ بدست آمده است. در بریتانیا به‌خصوص شهر لندن معبدی متعلق به میترا کشف شده است.
براساس آثار باقی مانده از اروپا، این گونه می‌توان گفت که آداب و رسوم میترایی و تشریفات خاص آن در غارهای طبیعی یا مصنوعی (که بر گنبد آن تصویر آسمان نقش شده بود) انجام می‌گرفت. درون غار متکایی قرار داشت و پیروان بر آن زانو می‌زدند. در جلوه‌گاه معبد ظرف آبی برای تطهیر نهاده و در انتهای آن محراب یا تابلویی حجاری شده بود و معمولاً میترا را با کلاه فریژی (فریجی) و در حال ذبح گاو نشان می‌داد. درون معابد، به خصوص در فصل بهار، گاوی قربانی می‌شد.

 

قربانی گاو آیینی در استوره های ایران
در مورد قربانی تعریف های گوناگون شده و در یکی از نمونه‌های آن چنین آمده است: ….

در آیین میترا، قربانی گاو بسیار مورد توجه بوده است. در اعتقادات میتراییسم خون گاو نیروی باروری زمین را به همراه داشت.
از آثار باقی‌مانده از این آیین، به ویژه در اروپا استنباط می‌‌شود که: گاو در علفزار مشغول چراست، میترا از راه می‌رسد، گاو را دستگیر می‌کند و بر دوش می‌گذارد، گاو از دوش میترا به پایین جسته و فرار می‌کند، مهر گاو را دنبال می‌کند و بر پشت گاو می‌جهد، پاهای گاو خسته را به دوش گرفته و گاو را به پشت انداخته می‌کشد و پوزه ی‌ گاو به زمین کشیده می‌شود. او گاو را کشان کشان به سوی غار می‌برد. در برخی پیکره ها میترا سوار بر گاو می‌شود و شاخ های او را در دست می‌گیرد و پیروزمندانه می‌راند. گاه میترا را نشسته بر گرده ی گاو با دشنه‌ای که در کتف گاو فرو برده است، نشان داده‌اند. با کشته شدن گاو، دگرگونی اسرارآمیزی در جهان پدیدار شد. از مغز تیره ی پشت گاو نر، گندم و از خون گاو، بوته ی مو و از بدن گاو، همه ی سبزی ها و گیاهان سودمند دارویی رویید. از نطفه ی گاو (که ماه آن را پذیرفته و پالوده بود) انواع حیوانات مفید پدید آمد. بدین ترتیب قربانی کننده (میترا) با اجرای قربانی باعث یک زندگی تازه و غنی شد، سپس سوار ارابه ی زرین (که چهار اسب سفید آن را می‌کشند) شد و به آسمان بالا رفت و در آسمان تاخت و زمین را نگریست.
غیر از باروری و رویش زمین، تقدیم فدیه و قربانی در ایران باستان به منظور و خواست های گوناگونی معمول بوده است یکی از علت های قربانی (که اغلب بزرگان و شاهان برای رسیدن به قدرت و پیروزی بر دشمنان و کام روایی در آرزوهایشان آن را انجام می‌دادند) عمل به یشت پنجم موسوم به آبان یشت، یکی از بلندترین و قدیمی‌ترین یشت ها و مربوط به آناهیتا (آناهید ـ ناهید) بود.
هوشنگ پیشدادی نخستین پادشاهی است که در آبان یشت، کرده ی ۶، بندِ ۱۲، از او یاد شده است. «وی در بالای کوه هرا، صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند برای اردویسور – آناهد قربانی کرد، تا وی را بزرگ‌ترین شهریار روی زمین گرداند و بر دیوها و مردمان و پری ها و کاوی ها و کرپان ها و دیوهای مازندران و دروغ‌پرستان ورنه (دیلم و گیلان) دست یابد و همه را شکست دهد و اردویسور آناهتا، خواهش هوشنگ را اجابت کرد و او را کامروا ساخت.»
در کرده ی ۲، بندِ ۷ آبان یشت درباره ی «جمشید» آمده است: «برای ناهد، صدها اسب و ده‌هزار گوسفند قربانی و از او تمنا می‌کند که وی را در همه ی ممالک، بزرگ‌ترین شهریار گرداند و وی را بر دیوها، مردمان و جادوان و کاوی ها و کرپان های ستمکار چیره گرداند و از دیوها، ثروت، بهره، فراوانی، رمه، خورسندی و تشخص را دور بدارد و ایزد ناهد دعای وی را اجابت می‌کند.»
شخصیت دیگری که در کرده ی ۸ بند ۲۹ اسمش آمده است «ضحاک» یا اژی‌دهاک است.
«او نیز صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای آناهد قربانی کرد و از او خواست که وی را بر هفت کشور چیره کند، اما حاجت او برآورده نشد»
در کرده ی ۹، بندِ ۲۲، درباره ی فریدون آمده:
که برای آناهد صد اسب وهزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی می‌کند و از او می‌خواهد که بر اژدهای سه پوزه ظفر یابد و ناهد حاجت او را برآورده کرد.»
همین طور اسامی در آبان یشت ادامه می‌یابد، و سرانجام به کی گشتاسب می‌رسد، او نیز برای ناهد قربانی می‌کند و سرانجام به آرزو و کام یابی می‌رسد.
در روایت های سنتی زرتشتیان که برگرفته از آثار پهلوی، مانند بندهش، دینکرد، گزیده‌های زادسپرم، و دادستان دینیک … است. در مورد فدیه دادن و یا قربانی کردن که به شکلی به گاو مربوط است، شرح تفسیرهایی شده است که در همه ی این ها گاو به دست اهریمن کشته می‌شود، اما کشته شدن او شبیه یک نوع قربانی شدن است. یعنی هنگامی که دیو بدی به گاو نخستین می‌رسد، گاو برخلاف تلاش اهورامزدا، بیمار می‌شود و سرانجام چشم از جهان فرو می‌بندد و از اعضای گاو گیاهان شفابخش و از نطفه ی گاو یک جفت گاو نر و ماده پدید می‌آید و به دنبال آن ها دویست و هشتاد و دو یا دویست و هفتاد و دو جفت از هر یک از حیوانات روی زمین پدیدار می‌‌شوند. کشته شدن گاو در روایت های زرتشتیان شباهت هایی با قربانی گاو در آیین میتراییسم دارد.
به تر است روایت های استوره ای ایران را در مورد مشی و مشیانه (نخستین جفت بشر) یاد کنیم که به ارواح بد شیر گاو فدیه می‌کنند.
«دیوان آنان را بر ستایش ارواح بد اغوا کردند تا از ناخشنودی‌ای که آنان را می‌آزرد، تسکین یابند. مشی شیر گاو را دوشید و کمی از آن را به طرف شمال ریخت. به دنبال آن دیوان باز هم نیرومند‌تر شدند و براثر آن باروری از آنان گرفته شد. امروز در شمال ایران بر زمین ریختن شیر گاو را گناه می‌دانند و عده‌‌ای معتقدند ریخته شدن شیر بر زمین موجب خشک شدن پستان گاو می‌شود. به‌نظر نگارنده چنین اعتقادی ممکن است ریشه در باورهای استوره های ایرانی داشته باشد.

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

بهرام پنجمبهرام گور، بر روی سکه.

بهرام پنجم یا بهرام گور پانزدهمین پادشاه ساسانی بود که بعد از پدرش یزدگردیکم از سال ۴۲۱ تا ۴۳۸ میلادی پادشاه ساسانی بود.یزدگرد اول سه پسر به نامهای شاپور و بهرام و نرسی داشت. هیچ کدام به هنگام مرگ پدر در پایتخت نبودند. شاپور شهریار ارمنستان و در ارمنستان بود. نرسی شهریار خراسان و در نیوشاپور بود. و بهرام در حیره بود.

 

روایتهائی که منشأ آن عربها بوده‌اند گوید که بهرام از کودکی به نعمان منذِر امیر عرب حیره سپرده شده بود تا نزد او پرورش یابد.بهرام نزد نعمان در قصر خورنق تربیت یافت.بعد از اینکه یزدگرد یکم درگذشت بزرگان کشور که از سیاستهای یزدگرد ناراضی بودند فردی به نام خسرو را روی کار آوردند و به سلطنت نشاندند.شاپور پسر یزدگرد پس از شنیدن مرگ پدرش به سوی پایتخت حرکت کرد که توسط بزرگان و هواداران خسرو از میان برداشته شد اما پسر دیگرش بهرام به حمایت بخشی از سپهداران و به کمک سپاهیان پادگان حیره به سوی تیسپون حرکت کرد.طبق روایات ایرانی قرار شد نزاع بهرام و خسرو بر سر پادشاهی به این ترتیب قطع شود که تاج را میان دو شیر بگذارند و هر کدام از آنها توانست تاج را بردارد پادشاه شود.خسرو زهره نداشت که پیش رود ولی بهرام پیش رفت و بعد از کشمکشی که با شیرها داشت توانست تاج را بردارد و پادشاه شود.مقارن این زمان مردمی موسوم به هیاطله به کوشان حمله کردند که مردمی قوی و تازه نفس بودند که وجودشان در شرق وحشتی ایجاد کرده بود و ایرانی ها هم در اضطراب بودند.اما بهرام برای جنگ با آنها در تاریکی شب حرکت کرد و با سرعتی زیاد خود را به هیاطله رساند و در سپیده صبح با آنها جنگی کرد و در این جنگ بهرام هیاطله را به سختی شکست داد و پادشاه آنها را کشت.بعد آنها را تا جیحون تعقیب کرد  و از رود جیحون گذشت و چنان ضربه ایی به آنها وارد کرد که تا بهرام پادشاه بود به طرف ایران نیامدند.در این جنگ غنائم بسیاری به دست آمد از جمله تاج خان هیاطله که بهرام آن را به آتشکده آذرگشسپ در شهر شیز، در آذربایجان اهدا کرد.واقعه مهم دیگری که در زمان بهرام رخ داد جنگ با  روم شرقی بود که علت این جنگ بطوریکه مؤرخین یونانی نوشته‌اند، آزار مسیحیان مقیم ایران بود که از بدرفتاری‌های مغان فرار کرده، به روم می‌رفتند.بهرام بازگشت آنها را از روم شرقی خواست و تئودوسیوس دوم از بازگشت آنها ابا کرد و بهرام دستور داد تا کارگران رومی را در معادن طلا و نقره ایران حبس و اموال آنها در ایران را توقیف کنند در نتیجه کدورت بالا گرفته و منتهی بجنگ شد.در میان صاحبان مراتب آن زمان که از حیث قدرت و نفوذ رتبهٔ نخست را داشت مهرنرسی یا (مهرنرسه) بود که لقب و عنوان هزار بندگ (صاحب هزار غلام)را داشت. نسب او به خانوادهٔ سپندیاذ یکی از هفت خاندان ممتاز دوران ساسانی می‌رسید.او نسب خود را به ویشتاسب پدر داریوش بزرگ میرساند.بهرام مهر نرسی را که از نجبای درجه اول بود را به جنگ با رومیان فرستاد و در نزدیکی نصیبین جنگی با رومیها کرد که بهرمندی نداشت. وقتی بهرام از این موضوع مطلع شد به کمک او رفت و همین که رومیان از این موضوع مطلع شدند عقب نشینی کردند ولی بهرام  تئودوسیوپولیس(ارزروم امروزی) محصره کرد ولی موفق به تسخیر آن نشد.گرچه ایرانیان از این جنگ، هیچ بهره‌ای نبرده بودند اما باز صلح محترمانه‌ای با روم منعقد شد. مابین ایران و بیزانس عهدنامه صلح صد ساله منعقد گردید و رومی ها آزادی زرتشتیان در روم را قبول کردند و ایران نیز آزادی مذهب مسیحی را در ایران پذیرفت اما این عهدنامه بخاطر مخالفت روحانیون زرتشتی در عمل اجرا نشد.در طی منازعات بین ایران و روم شرقی در ارمنستان ایران هم یک چند ادعای استقلال یا تجزیه طلبی پدید آمد اما پایان جنگ با روم شرقی به بهرام فرصت داد تا در آنجا نیز سلطهٔ ایران را اعاده کند و ارمنستان را به یک ایالت تابع تبدیل کند. چنانکه رومی‌ها هم از مدتها قبل، همین کار را در مورد بخش دیگر ارمنستان که به آنها تعلق داشت کرده بودند.بهرام پنجم در ۴۳۸ میلادی روی داد و گفته میشود که در باتلاقی فرو رفت.دلیل آنکه به او گور میگفتند به خاطر این بود که علاقه زیادی به شکار این حیوان داشته بود.از بهرام گور در ادب پارسی نیز زیاد یاد شده است و نظامی گنجوی کتاب هفت گنبد را به نام این  شاه به رشته نظم در آورده است.

بهرام پنجم ساسانی(گور)بهرام گور از شخصیت‌های مورد توجه در ادبیات و شعر فارسی است.

شکست هیاطله برای ایران خیلی مهم بود.طبق روایات ایرانی بهرام بعد از شکست هیاطله به هند رفت و پادشاه هند در ازای جلوگیری از هیاطله که برای آنان هم خطرناک بودند ایالت سند و مکران را به ایران داد و همچنین بهرام تعداد زیادی نوازنده و خواننده به ایران آورد.صحت این روایت دقیقا معلوم نیست ولی این را میرساند که بین ایران و هند در آن زمان روابطی بوده.

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

یزدگرد یکم ساسانییزدگرد یکم پسر شاپور سوم بود که بعد از عموی خود بهرام چهارم روی کار آمد.او چهاردمین پادشاه ساسانی بود که از سال ۳۹۹ تا ۴۲۰ بر ساسانیان حکمرانی کرد.درباره احوال یزدگرد یکم اختلاف بسیار است.طبق یکی از منابع او را یزدگرد نیکوکار و کمک کننده به بینوایان دانسته اما مورخان عرب و ایرانی که نوشته هایشان مبتنی بر تاریخ عهد ساسانیان است و از عقاید روحانیون زرتشتی و نجبا می باشد او را یزدگرد بزه کار و گناهکار خوانده اند.

 

در زمان یزدگرد یکم پادشاه روم آرکادیوس زمان مرگش را احساس کرد و چون ولیعهدش تئودوسیوس دوم هنوز در گهواره بود برای اینکه پسرش ی مانع بر تخت نشیند و امپراتوری روم شرقی از جنگ‌های ایران در امان بماند، در وصیت نامه اش از یزدگرد خواهش کرد که امپراتوری را حمایت کند. یزدگرد همین که بر مفاد وصیت نامه اطلاع یافت، خواجهٔ دانایی که نامش آنتیوخوس بود را، به قسطنطنیه فرستاد تا تئودوس را تربیت کند و به سنای روم اعلام کرد که دشمن پادشاه کوچک روم دشمن یزد گرد خواهد بود.پادشاه کوچک تحت سرپرستی یزدگرد بزرگ شد و دولت روم تا زمانی که پادشاه کوچک بزرگ شد از جانب ایران و یزدگرد حمایت شد و یزدگرد هیچگاه از مروت و جوانمردی خود نسبت به دولت روم نکاست.حتی زمانی که پادشاه روم از یزدگرد خواست تا با مسیحیان ایرانی خوش رفتاری کند یزدگرد فرمان داد، کلیساهایی را که خراب کرده بودند، مجدداً بنا کنند و کسانی که به جرم مسیحی بودن به زندان افتاده بودند، آزادی دهند و به روحانیون مسیحی نیز اجازه داده شد که به همه جای ایران سفر کنند.یزدگرد از مسامحه با مسیحیان بی شک برای مقاصد سیاسی استفاده کرده بود زیرا که با استوار کردن بنیان صلح ایران و روم می‌توانست، در تحکیم اقتدار سلطنت خویش بکوشد اما به نظر می‌آید که غیر از ضرورت سیاسی، یزدگرد طبعاً مایل به مسامحه در امور دیانتی بوده‌است. نسبت به قوم یهود هم که از نظر سیاسی، بی طرف محسوب می‌شدند، خوش رفتاری می‌کرد و شاید بخاطر همین طرز فکر با شوشیندخت دختری یهودی، ازدواج کرد. اما این مساحمه با مسیحیان چندی بعد ناخوشایند شد و مسیحیان چنان از خود جسارت نشان میدادند و ایرانیان را رنجیده ساختند که پادشاه چاره ایی جز دستگیری و تنبیه آنها نداد.مقارن همین زمان دولت روم تحت فشار مردم قوی و تازه نفس شمالی بود که در اثر فشار هون ها به روم غربی و شرقی هجوم آورده بودند چنانکه در سال ۴۱۰ میلادی پایتخت روم غربی به دست شخصی به نام آلاریک افتاد.در این زمانبه عقیده مورخین یزدگرد میتوانست به راحتی بقیه بین النهرین و شامات و آسیای صغیر را تصرف کند ولی از جهت دوستی با روم این کار را انجام نداد.چگونگی فوت یزدگرد یکم، نامشخص است.موافق روایات ایرانی در نزدیکی دریاچه سو (چشمه سبز نیشابور)از لگد اسبی مرده ولی بعضی ها گمان میکنند که از سو قصد فوت کرده. او سه پسر بر جای گذاشت، شاهپور، بهرام و نرسی. شاهپور را پدر، به پادشاهی قسمتی از ارمنستان که به ایران تعلق یافته بود نصب کرد. بهرام پیش پادشاه عرب در حیره که خراجگزار شاه بود، اقامت گزید. نرسی هم که از همسر یهودی یزدگرد یکم بود، در زمان فوت پدر هنوز صغیر بود.بعد از فوت او شاپور پسرش بر تخت نشست.همچنین شهر یزد را از بناهای او میدانند.

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

بهرام دوم ساسانیچهرهٔ بهرام دوم، بر روی سکه.

بعد از بهرام اول پسرش بهرام دوم به تخت نشست.پس از مرگ بهرام یکم، موبد کرتیر در ادامه سیاست‌‌های خشن و مداخله‌جویانه خود در حکومت، پسر بهرام یکم را به سلطنت گمارد. پادشاهی که همچون پدرش آلت دست او بود و از شاه القاب افتخاری دریافت کرد. بهرام دوم دست موبد کرتیر را برای قلع و قمع  پیروان دیگر ادیان باز گذاشت و حتی در تعقیب پیروان ادیان دیگر گشاده کرد.

 

بهرام دومنقشی از بهرام دوم و همسرش در سنگ‌برجستهٔ سراب قندیل در قائمیه (کازرون) نزدیک بیشابور

 بهرام دوم ۱۶ سال حکومت کرد و از کار های او مطیع کردن سک ها و برخی از ممالک شرقی ایران بود. در زمان حکومت او جنگ بین ایرانی ها و رومی ها دوباره در گرفت.امپراتور روم ,کاروس منتظر بود فرصت را برای حمله‌ای به بین النهرین ایران مناسب بیابد. بهرام که درگیر منازعات داخلی بود، فرستاده‌ای نزد وی، فرستاد تا با وی درباب صلح مذاکره کند. کاروس از قبول پیشنهاد صلح، امتناع ورزید و تهدید نمود که تمام ایران را مثل سر خویش که به کلی طاس و بیمو بود، از هر چه رستنی است، خالی خواهد کرد. بهرام از عهدهٔ مقابله با او برنیامد و سپاه روم از فرات گذشت تیسفون را هم گرفت ولی در این احوال رعد و برقی به وجود امد و بعد از آن امپراطور روم را مرده پیدا کردن که معلوم نیست بخاطر رعد برق مرده یا به علت دیگر. درهر حال قشون رومی این واقعه را علامت خشم خدا دانسته و شورش کرده و عقب نشینی را خواستار شدند.اتفاق مهم دیگری در زمان بهرام دوم اتفاق نیفتاد.بعد از او پسرش بهرام سوم روی کار آمد.

 

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

بهرام یکمچهرهٔ بهرام یکم، بر روی سکه.

چهارمین پادشاه ساسانی بهرام بود.او بعد از برادرش هرمز اول به تخت سلطنت نشست.بهرام ۴ سال پادشاه ایران بود.او برای به پادشاهی رسیدن، از پشتیبانی کرتیر موبد، سود برده بود. عجز و ضعف بهرام یکم  او را، در دست کرتیر، دشمن مانی ، چون بازیچه‌ای کرده بود.

 

تاج گذاری بهرام یکمتاج‌ستانی بهرام اول از اهورامزدا – تنگ چوگان حوالی کازرون

وجود کرتیر در کنار شاه باعث شد که شاه مانی را بگیرد و به او توهین کند این دخالت های کرتیر در آخر سبب شد که شاه مانی را به دست مخالفان بدهد.(زرین کوب۴۳۶). به دستور این شاه، مانی را گرفتند. و بعد از رفتارهای خشونت آمیز در زندان کشتند.زنوبیا ملکه تدمر که زن اذینه بود و بعد از او به تخت نشست برای فرار از فشار روم از ایران یاری خواست.بهرام باز هم اشتباه کرد و سپاه اندکی برای کمک ملکه فرستاد ولی این سپاه نتوانست کاری از یش برد وتدمر به دست رومی ها افتاد و پادشاه روم ارلین از اینکه ایرانی ها دخالت کرده اند مردم الان را تحریک کرد تا از طرف قفقازیه به ایران حمله کنند.کار ایرانیان با این پادشاه ضعیف النفس ساسانی مشکل شد ولی از خوش شانسی او ارلین بعد از ورود به بیزانس کشته شد.بهرام هم اندکی بعد از آن در گذشت و پسرش بهرام دوم به تخت نشست.

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

اردشیر یکمسکه‌ای طلا از سکه‌های دستهٔ دوم اردشیر، منقوش به شمایل وی

اردشیر بابکان یا اردشیر اول ساسانی که در فارسی باستان «اَرْتَه‌ خْشَ‌ثْرَ» تلفظ می‌شده اولین پادشاه ساسانی می باشد.درباره اصل و نصب اردشیر نظرات متفاوتی است که بر اساس تاریخ طبری اردشیر پسر بابک پسر ساسان بوده است.نظر دیگر درباره اصل و نسب اردشیر در شاهنامه فردوسی است که گفته حاصل ازدواج ساسان که فردی از نوادگان دارا بوده با دختر بابک که حاکم محلی در ایلت پارس بوده است.

 

بنا به تاریخ طبری اردشیر در حومه اصطخر پارس زاده شد.پدر بزرگش ساسان متولی معبد آناهیتا در اصطخر و مادربزرگش رامبهشت از خاندان بازرنگی بود.اردشیر وقتی که هفت ساله شد به نزد فرمانه دژ دارابگرد فرستاده شد و بعد از مرگ فرمانده اردشیر به جای فرمانده روی کار آمد و ارگبد دژ شد.در ادامه تاریخ طبری آمده است که بابک (پدر اردشیر وشاپور به گفته طبری) گوچهر پادشاه محلی پارس را سرنگون کرد و بعد از آن بابک نامه ایی به اردوان پنجم اشکانی نوشت و از او خواست که اجازه بدهد تا شاپور را به جای گوچهر قرار دهد اما اردوان پنجم اشکانی انها را یاغی خواند.بعد از چندی بابک مرد و شاپور بر تخت نشست اما دیری نگذشت که شاپور هم درگذشت و اردشیر به جای او روی کار آمد.اردشیر فکر سلطنت را در ذهن خود می پروراند.اردشیر بعد از این که روی کار آمد شروع به تسخیر ایالات کرد و در ابتدا کرمان را تسخیر کرد و پسرش را حاکم آنجا کرد و بعد هم خوزستان و عمان.اردوان پنجم اشکانی چون دید کار اردشیر خیلی بالا گرفته سپاهی بزرگ را که فرمانده آنها خود اردوان بود روانه جنگ با اردشیر شد سرانجام در ۲۸ آوریل (برابر با ۹ اردیبهشت)۲۲۴میلادی اردشیر با اردوان پنجم اشکانی وارد جنگ شد و طی این جنگ اردوان اشکانی کشته شد.او بعد از کشتن اردوان پنجم اخرین پادشاه اشکانی دودمان اشکانیان را بر انداخت و سلسله ساسانیان را بنیان گذاشت.دو سال بعد از مرگ اردوان پنجم اردشیر تیسفون را گرفت و پس از آن ایران تحت تسلط اردشیر در آمد اما ارمنستان وگرجستان موقتا مستقل ماندند.پیرامون سال تاجگذاری اردشیر بابکان اختلاف نظرهایی میان صاحب نظران وجود می‌دارد؛ برپایهٔ آراء و محاسبات و. ب. هنینگ، اردشیر در ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی تاج گذارده‌است؛ ولیکن محاسبات س. ح. تقی‌زاده، تاریخ این رویداد را ۶ آوریل ۲۲۷ میلادی نشان می‌دهد. جوزف ویزه‌هوفر نیز برپایهٔ دیگر منابع، سال تاجگذاری اردشیر در تیسفون را ۲۲۶ میلادی و در هنگام لشکرکشی به شمال میان‌رودان می‌داند.اردشیر خود را شاهنشاه خواند و نقش بسزایی در این ایده داشت زیرا او همواره کوشید تا خویش را به مثابهٔ مزدا پرستی مرتبط با خدا و دارندهٔ فره ایزدی بنمایاند.اردشیر برای یادبودهای پیروزی‌هایش، اقدام به نقر سنگ‌نگاره در فیروزآباد (شهر گور یا اردشیرخوره)، نقش رجب و نقش رستم کرده‌است؛ در سنگ‌ نگارهٔ وی در نقش رستم، اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگرند و جسد اردوان و اهریمن زیر سم اسبان اردشیر و اهورامزدا تصویر شده‌است. از این نقش چنین برمی‌آید که اردشیر می‌پنداشته و یا می‌خواسته که دیگران بپندارند که حاکمیت وی بر سرزمینی که در کتیبه‌ها «ایرانشهر» خوانده می‌شده، از سوی پروردگار مقرر شده‌است. واژهٔ ایران، پیش از این، در اوستا و به‌عنوان «نام سرزمین اسطوره‌ای آریاییان» بکار می‌رفت؛ در دوران اردشیر، عنوان «ایران» بر جغرافیای زیر حاکمیت ساسانیان اطلاق شد.

 

پیروزی اردشیر یکم بر اردوان پنجم اشکانی

سنگ‌نگارهٔ اردشیر؛ یادوارهٔ پیروزی اردشیر بر اردوان در نبرد هرمزدگان، کنده شده در فیروزآباد کنونی.

اردشیر بعد از تسخیر خراسان و باختر و خوارزم و توران و مکران به هند رفت و پنجاب را تسخیر کرد .بعد از آن اردشیر به ایران بازگشت و بعد از اینکه پایه دولت خود را محکم نمود به جنگ با رومیان روی اورد.در ۲۲۸ میلادی اردشیر از فرات گذشت و فرستادگانی نزد الکساندر سور فرستاد و به او اینگونه پیغام داد:(آنچه رومیها در آسیا متصرفند میراث من است و باید رومی ها به اروپا اکتفا کرده و آسیا را تخلیه کنند.)اما الکساندر به پیغام اردشیر توجهی نکرد و فرستادگان را محبوس کرد و آماده جنگ با اردشیر شد.الکساندر لشکر خود را به سه دسته تقسیم کرد و هر کدام را برای گرفتن بخشی از ایران راهی کرد اما اردشیر هر سه لشکر را در هم کوبید و در پایان این جنگ نصیبین و حران به تصرف اردشیر درآمد.سپس به طرف ارمنستان رفت و با مقاومت شدید خسرو پادشاه ارمنستان روبه رو شد که سرانجام او را هم شکست داد و ارمنستان را نیز گرفت.اردشیر برای اینکه مردم ار نیز با خود همراه کند به جمع اوری اوستا پرداخت و آتشکده های خاموش را روشن کرد و مذهب زرتشت را مذهب رسمی کشور کرد.اردشیر برای پیشرفت مقاصد خود به تعقیب و کشتار شاهزادگان اشکانی که مردم از خودسری و آزادی آنها در رنج و عذاب بودند پرداخت و بنیاد سلطنت و حکومت را استوار ساخت.خلاصه کارهای اردشیر به شرح زیر است:

  1. ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری با القاب مختلف
  2. جمع آوری اوستا
  3. رسمی کردن مذهب زرتشت
  4. تقسیم اهالی به طبقات و درجات مختلف
  5. زنده کردن دوباره لشکر جاویدان
  6. تخفیف در مجازاتها ومنع بریدن دست

این ها کارهایی بودن که اردشیر انجام داد.عقیده هایی در باره اردشیر هم وجود دارد که به جای آزادی دوره اشکانیان باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد و دولت و دین به هم وابسته اند که جدا از هم نیستند.از زمان مرگ اردشیر به‌سبب دشواری‌هایی که در منابع است، سال‌های پایانی و روز مرگ او چندان روشن نیست.

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

قلمرو ساسانیانقلمرو ساسانی

بعد از انقراض سلسله اشکانیان سلسله ساسانیان روی کار آمد.اردشیر پاپکان شخصی بودکه به دشمنی با اردوان پنچم برخاست و پایه های  حکومت ساسانی را پایه ریزی کرد.سلسله ای که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند وآخرین سلسله و دودمان پیش از دوره اسلامی بودند.

 

 

نام سلسله ساسانیان از ساسان گرفته شده بود.پایتخت ایران در آن زمان تیسفون بود که در بغداد بود.بعد از رو کار آمدن ساسانیان ایران رفته رفته بزرگ می شد به طوری که به عزمت ایران در دوران هخامنشیان نزدیک شد.ساسانیان فرهنگ خالص ایرانی را دوباره برگرداندن و هر آنچه را که یونانی ها در ایران از لحاظ فرهنگی را جا گذاشته بودند از بین بردند.ساسانیان ایرانیان را مانند دوره هخامنشیان یکپارچه  کرد و با تشکیل دولتی متمرکز وحدت را در کشور تامین کرد.ساسانیان از لحاظ مذهب و نظامی هم توانمند بودند و از مرزهای خود تا آخرین سال های برپایی حکومتشان محافظت کردند.اولین اشتباه ساسانیان که عوامل سقوط آنها را فراهم کرد زمانی بود که در دوره خسرو پرویز سپاه ایران طی ۲۱ روز با اسلحه های سنگین در نبرد اورشلیم پیروز شد و با فرستاده شدن چلیپای ترسایان (صلیب اصلی مسیح) به ایران باعث خشم رومیان مسیحی شد و جنگ هایی صورت گرفت و ایرانیان در این چند جنگ شکست خوردند و عقب نشینی کردند. بعد از شکست خسرو پرویز در جنگ با روم او با بدرفتاری با اطرافیان سبب شکل گیری توطئه هایی بر علیه وی شد تا جاییکه با آنهمه جلال و شوکت روانه زندان گردید و چند روز بعد در زندان کشته شد.نوشته اند که شیرویه (قباد)نیز در مرگ پدرش دست داشته.بعد از خسرو پرویز قباد بر تخت نشست او در ابتدا کارهای خوبی انجام میداد و جایه خود را در قلب مردم باز میکرد اما همه اینها نیرنگی برای مستحکم کردن جایگاهش بود چون اندکی بعد از آن تمام برادران خود را کشت و مدتی بعد هم خود او در گذشتر زمانی کوتاه چرخه‌ای مرگبار از کینه توزی، جاه طلبی و خونخواهی آغاز شد که حکومت ساسانیان را روز به روز سست تر می کرد. بسیاری از بزرگان و ارتشیان کشته شده تا آنجا که در نبود مردان خاندان،پوراندخت دختر خسرو پرویز و پس از او،آزرمیدخت، خواهر پوراندخت را به شاهی برگزیدند.بعد از پوراندخت طی چهارسال دوازده نفر به تخت نشستند که یا بعد از چند روز یا از مقام بر کنار میشدند و یا کشته می شدند.اما سرانجام در سال ۶۳۲ یزد گرد سوم که نسبت نزدیکی با خاندان نداشته بر تخت نشست.زمانی که او بر تخت نشست تمام عوامل انقراض سلسله ساسانیان پدیدار شده بود و یزد گرد سوم هم جوان بود و هم بی تجربه و کسی هم از خاندان شاهی  به دلیل کشتار قباد وجود نداشت تا به او کمک کند.سرانجام عمرابن خطاب از ناتوانی مرزبانان ایرانی آگاهی یافت و رفته رفته به کشور نفوذ کرد. بازمانده سپاه ایران درنبرد پل پیروز شده، ولی دو نبرد سرنوشت سازِ قادسیه و جنگ نهاوند با پیروزی اعراب پایان یافتند و پس از سقوط نهاوند دیگر ایران نتوانست انسجام خود را دوباره بدست آورد و همه شهرهای ایران یکی پس از دیگری بدست عربهای تازی افتاد. پایتخت ایران، شهر تیسفون در ۶۳۷ میلادی به دست اعراب افتاد، یزدگرد سوم با سرنوشتی نامعلوم گریخت و اثری از او نماند. با مرگ یزد گرد سوم در سال ۶۵۱ میلادی، شاهنشاهی ساسانی پایان یافت.

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

کوروش کبیر هخامنشی*این منم کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه، پادشاه پهناورترین سرزمین‌های آدمی، از بلندی‌های پارسوماش تا بابل بزرگ.
که جز آزادی آواز دیگری نیاموخته‌ام و آواز دیگری نخواهم آموخت.
هشدارتان می‌دهم او که به کشتن آزادی بیاید هرگز از هوای اهورا خوشبو نخواهد شد. بخشوده نخواهد شد. بزرگ نخواهد شد.
این سخن من است.

 

من به یقین و عدالت باور دارم.
من زندگی‌ها خواهم ساخت،
خوشی‌های بسیار خواهم آورد،
و ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد.
زیرا شادمانی او شادمانی من است. سلوک سربازان من سلوک پارسیان سرزمین من است.
ما برای آزادی مردمان آمده‌ایم،
تباهی و تیرگی از ما نیست،
وحشت و شقاوت از ما نیست،
تازیانه و تجاوز از ما نیست،
ما آورندگان آزادی مردمان هستیم.
تنها ترانه و شادمانی باشد. همین و دیگر هیچ…
این فرمان من و فرمان فرشتگان زمین است.
من پیام‌آور امید و شادمانی را دوست می‌دارم.
پیروزی باد بر سکون سایه را دوست می‌دارم، وزیدن زنده گندم زاران را دوست می‌دارم، خنیاگران و گهواره بانان را دوست می‌دارم،
محبت مردمان و آزادی آوازشان را دوست می‌دارم.
من راستی و درستی را دوست می‌دارم.
پس ای ستم‌دیدگان فراوانی و خوشی‌هایتان بسیار باد،
فرزندان برومند و برکت نانتان بسیار باد،

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

این بیت یکی از بیت های نامور ادب پارسی است که بسیاری از ایرانیان آن را در ویر (ذهن) خود دارند و با شنیدن نام فردوسی آن را بر زبان می رانند. این بیت نامور در نوشتار اصلی شاهنامه نیست؛ با بررسی و نگرش به نمونه های (نسخه های) شاهنامه؛ این بیت در شاهنامه های: چاپ مسکو ؛ چاپ ژول مول ؛ شاهنامه ویرایش مهدی قریب ؛ شاهنامه ویرایش خالقی مطلق ؛ شاهنامه ویرایش فریدون جنیدی ؛ شاهنامه ی امیربهادری(امیرکبیر) ؛ شاهنامه ی بایسنقری، در متن اصلی یافت نشد و تنها در مقدمه ی منثور برخی از این نمونه ها، در سروده هایی که هجو نامه ی فردوسی خوانده می شود، جای داشت. ناگفته نماندکه هر ایرانی که یکبار شاهنامه را خوانده باشد و با گفتار آهنگین فردوسی آشنا باشد، به خوبی در می باید که دست کم ۹۰% این هجر نامه از فردوسی نیست..

به هر روی بیت بالا به باور بسیاری از شاهنامه پژوهان از آنِ فردوسی نیست؛ اما اگر بپنداریم که بیت بالا سروده ی خود فردوسی است و یا سروده ی یک ایرانی میهن دوست دیگر، نخستین نتیجه ای که هر ایرانی از آن می گیرد این است که فردوسی می گوید زبان پارسی را زنده کرده است… اما این یک ساده انگاری و ظاهر نگری است. از آن روی که مردمان امروز ایران از واژگان کهن پارسی و دستور پارسی سره دور شده اند؛ برخی از ابیات شاهنامه را دگرگون معنی می کنند.

  • معنی درست بیت اشاره شده:

بسی رنج بردم در این سال سی = در این سی سالی که از سرایش شاهنامه میگذرد رنج های فراوانی بردم
عجم زنده کردم بدین پارسی = ایران و تاریخ ایرانیان را با گفتار پارسی زنده کردم

چنانکه می بینیم، منظور در مصرع دوم زنده کردن زبان پارسی نیست؛ منظور زنده کردن تاریخ عجم (عجم = ایرانیان) با گفتار شیرین پارسی است. چنانکه در بخش های دیگری از شاهنامه می بینیم که فردوسی از گفتار های پهلوی یاد می کند.

نگه کن سحرگاه تا بشنوی / ز بلبل سخن گفتن پهلوی

پس از تازش اعراب، ایرانیان به کلی تاریخ خویش را فراموش کردند. تا بر آمدن یعغوب لیث صفاری و ابومنصور عبدالرزاق ایرانیان از گذشته خویش آگاهی درستی نداشتند. بسیاری از اسناد ملی ایرانیان نابود و ناپدید شده بود؛ تا آنکه این دو برآمدند و آتش میهن دوستی را در جان ایرانیان بر افروختند و دستور به گردآوری نامه های کهن ایران برای نگارش تاریخ ایران باستان دادند؛ سپس دقیقی و فردوسی پدید آمدند و آن را به شعر در آوردند و جان و روان ایرانیان را نورانی کردند.

ناگفته نماند، با نگرش بر این بیت هرگز نباید گمان برد که فردوسی (اگر این بیت از او باشد) منت بر سر ایرانیان می گذارد، زیرا به گفته ی خود او رنج بردن برای دانش سزاوار است:

به رنج اندر آری تنت را رواست / که خود رنج بردن به دانش، سزاست

 

گوشزد » رنج بردن در شاهنامه به معنی کار و کوشش هم بسیار بکار رفته است

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

آنگاه که مردمانی دارای بیرق – ارتش و پادشاه و نماینده می شوند میتوان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است .
پرفسور آرتور کریستنسن

درفش کاویانیدرفش کاویانی

 

  • سرآغاز پیدایش تمدن ایران زمین ( ایرانشهر – ائیرینه – ائیرینه وئیجه )

کلمه آریا در فارسی باستان و سانسکریت ایری و در اوستا ائیریه نامیده می شود . خود کلمه ائیریه در چم نجیب و شریف است . نام ایران کنونی نیز برگفته شده از ائیرینه است که در چم ( معنی ) سرزمین آریایها گفته می شود . مهم ترین اقوام آریایی به شرح زیر بوده اند : آتروپاتان ( آذربایجان کنونی ) , سوزیانا ( خوزستان ) , کردستان (مادها ) سمرقند , بخارا , تاجیکستان و . . . مساحت سرزمین های نژاد ایرانی با احتساب تاجیکستان , افغانستان , قفقاز و ایران در حدود دو میلیون ششصد هزار کیلومتر است . که در گذشته نه چندان دور با بی لیقاتی حکام وقت از دست رفت . که امید داریم آیندگان با درایت و تقویت نیروی ایرانی همه آنان را پس بگیرند . مورخین آغاز مهاجرت آریاها به ایران را در حدود هفت هزار سال پیش دانسته اند . این قوم دسته ای از اقوام هند و اروپایی هستند که امروزه در هند , آلمان , یونان , روم و . . . ساکن هستند . قمستی که در ایران ساکن شدند امروزه ایرانیان را تشکیل می دهند و قمستی دیگر از هم وطتنان ما امروزه در هند ساکن شده اند . زیرا پس از یورش تازیان به ایران و گرفتن خراج ها سنگین و تحت فشار بودن دینی , آنان مجبور به ترک وطن گشتند .در کتابهای دینی ایران باستان پیدایش نخستین انسان را در ایران دانسته اند . به عباریتی دیگر جایگاه ادیان کنونی جهان ایران است . ایرانیان باستان کیومرث را نخستین انسان دانسته اند . سپس این باور به اسلام و دیگر ادیان کشانده شده و به نامهای دیگر مانند آدم و حوا معرفی شده اند . در فروردین یشت بند هفتاد و هشت کیه مرتن که د رفارسی کیومرث خوانده می شود آمده است . نخستین کسی است که منش اهورامزدا را دریافت کرد و از او ممالک آریایی پدید آمد . در بندهش نیز آمده است که نخستین بشر که اهورامزدا او را بیافرید کیومرث است . در کتابهای ایران باستان آمده است کیومرث مدت سی سال در کوهساران زندگی نمود و بهنگام مرگ از صلب او نطفه ای فرو ریخت . نطفه به خاک افتاد و پس از چهل سال ساقه ای روئید و از آن درخت دو انسان پدید آمد . اعتقاد کنونی ایرانیان که از خاک بر آمده ایم و بر خاک خواهیم رفت نیز از همین نوشته های دینی ایرانی است . فردوسی بزرگ نیز بر این باور بوده است که نخستین انسان و نخستین پادشاه سرزمینهای ایران کیومرث است . به جرات می توان گفت که ایران مهد و ریشه همه ادیان جهان است . باورهای یکتاپرستی , پیدایش انسان , جهان آخرت , کردار نیک , گفتار نیک , پندار نیک و . . . همه شواهد امروزی حاکی از آن است که ایران نخستین جایگاه ادیان جهان است . به هر روی سخن را به پیدایش بیرق ایران سوق میدهیم . نخستین پیدایش پرچم در سرزمینهای ایرانی .

  • مفهوم بیرق و هدف از تشکیل آن

بیرق یا پرچم یا درفش یک کشور به علامتی گفته می شود که نشان از مظهر تمدن و ملیت آن کشور دارد . بیرق عموما توسط فرمانده قوا یا
پادشاه هر کشوری در لشگر کشی ها استفاده می شده است . پرچم هر کشوری جهت رمز اتحاد بین مردمان آن کشور است که ریشه آن کاملا
در پیشینه فرهنگی آن کشور دارد . این نشان برگفته شده از باورها , عقاید , آداب و رسوم نیاکان آن کشور , هویت و روحیه ملی مردمان آن
کشور است .

  • واژه درفش در گذر تاریخ :

پیش از اسلام = درفش شکوهمند کاویانی
اوایل اسلام = ربیت و علم ولوا
در زمان مغول = منجوق
در زمان قاجار = بیرق
در زمان پهلوی = پرچم

  • پرچم ایران در زمان شاهنشاهی پیشدادی و کیانی

درفش شکوهمند و سرفراز کاویانی

بیشینه پرچم ایراندرفش کاویانی بیگمان یکی از پرارزشترین پرچمهای جهان است که از روز آفرینش آدمی و خوی شهریگری (تمدن) گرفتن، بر افراشته شده
است. زیرا این پرچم چندین برتری به همه پرچمهای جهان دارد و فرادادهایی (امتیازاتی) که در آن است در هیچیک از دیگر پرچمها در
سراسر جهان یافت نمیشود .
* این پرچم از دل توده های مردم بیرون آمده و از یک پیشبند چرمی آهنگری دلاور که برای درهم کوبیدن ستم و شکنجه بیدادگران تازی
به پا خواست، فراهم آمده است
* این پرچم مردمی است و بدست مردم ساده ولی دلیر کوچه و خیابان درست شده و پرچم رسمی کشور بشمار آمده و پذیرفته گشته است.
ولی همه پرچمهای دیگر جهان پیمانی (قراردادی) میباشند که از سوی گردانندگان کشور ساخته و پرداخته و به مردم پذیرانده شده اند. تا
جایی که من بیاد می آورم هیچ پرچمی در جهان با رأی مردم و همه پرسی برپا نشده است. ازین رو کمتر خواسته مردم در آنها نمایان است.
ولی درفش کاویانی بدست مردم ساخته شده و از میان آنها بیرون آمده است
* هر کشوری پس از گزینش پرچم برای رنگها و نشانه های آن درونمایه هایی برگزیده است. ولی درفش کاویانی هنگام برافراشته شدن همه
درونمایه (معنا و محتوا) خود را بهمراه داشت؛ زیرا در پیکار با دشمن خونخوار و برای سرنگونی او پیشاپیش مردم به پا خواسته به جنبش و
چرخش درآمد
* این پرچم برای آزادی ایران زمین از دست بیگانگان چیره برآن از دل توده های به خروش آمده برپا گردید
* این پرچم زنده کننده ابرتنی، والایی و گران منشی (غرور) درهم کوبیده و نابود شده ایران وایرانی است

* این پرچم کهن ترین پرچم جهانی میباشد و به دست ایرانیان عامه برافراشته شده است
پس در جهان هیچ پرچمی را نمیتوان یافت که اینهمه فراداد، بویژه فراداد نبرد با اهریمن و سرکوبی بیدادگری و رهایی کشور ازدست دشمن…
همه را با هم داشته باشد .
* نشان غرور و سربلندی ملت ایران در میان یونانیان و رومیان و ملتهای باستانی آن روزگار دارد .
* نماد سپاس از گذشتگان کشورمان است و ترجیح ندادن هیچ فرهنگی را به فرهنگ کهن نیاکانمان
* یکپارچگی و اتحاد اقوام مختلف و کهن ایرانی و ایجاد یک امپراتوری قدرتمند در برابر استکبار جهانی است
* تندیس و نماد شش هزار سال پادشاهی ایران و شکوه ارتش شاهنشاهی ایران در جهان است

تاریخ نویسان در باره درفش کاویانی چه مینویسند؟

تاریخ طبری مینویسد که درفش کاویانی از پوست شیر بود و پادشاهان آنرا به زیب و زیور بیاراستند و زر و سیم و گوهر بر آن پوشاندند، آنرا " اختر کاویان" نیز مینامند که جز در کارهای بزرگ نمی آورند و جز برای شاهزاده ای که به کارهای بزرگ فرستاده میشد، بر نمی افراشتند
مسعودی در " مروج الذهب " آنرا از پوست پلنگ میداند که بر چوبهای بلند می آویختند. او درازیش را دوازده و پهنایش را هشت ارش نوشته
است هر ارش از نوک انگشت تا آرنج دست در " برهان قاطع " و " فرهنگ جهانگیری" آمده است که درفش کاویانی چرمی از پوست پلنگ یا ببر بوده که آهنگران هنگام کار بر میان میبستند و کاوه آهنگر آنرا بر سر نیزه کرد و به نبرد با ضحاک پرداخت استاد " اسکارمن" مینویسد که از سنجش سه بن مایه به دست آمده، تخته سنگ کنده کاری شده پمپیی، سکه های دودمان " فرته کاره " و شاهنامه فردوسی چنین برمی آید که درفش کاویانی تکه چرمی پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه آویخته شده و نوک نیزه از پشت آن بسوی بالا نمودار بوده ست. بر روی این چرم آراسته به پرنیان و ابریشم وگوهرهای ناب، ستاره ای میدرخشیده است. این درفش چهار پره داشته است که در هسته آن دایره کوچکی دیده میشود و دربالای آن همین دایره به چشم میخورد. در بخش پایینی چرم، چهار رشته نوار به رنگهای گوناگون سرخ و زرد و بنفش آویخته شده است که در نوک آنها گوهرهای ناب آویزان میباشند . در نمایشگاه باستانی لوور پاریس در بخش ایران کاسه هایی یافت میشوند که در ته آن درفش کاویانی کشیده شده و بر روی آنها نوشته شده است: ۴۶٠٠ سال پیش از زادروز مسیح؛ بدینگونه دست کم کهن بودن درفش کاویانی تا ۶۶٠٠ سال پیش میرد . فردوسی بزرگ زمان درفش کاویانی را با احتساب نخستین شاهنشاهی ایرانی ( پیشدادی و کیانی ) در همین حدود دانسته است .

فردوسی بزرگ :          میان سپاه کاویانی درفش
                               به پیش اندرون تیغهای بنفش

                               درفش شاهنشاه با بوق و کوس
                               پدید آمد و شد زمین آبنوس
                              یکی زرد خورشید پیکر درفش
                              سرش ماه زرین غلافش بنفش

  • منابع دینی ایران درباره درفش ملی :

در کتابهای دینی ایران باستان که قدمتش به بیش از سه هزار سال می رسد آمده است :
* فروهرهای نیک توانای پاک مقدس را می ستاییم که لشگر بیشمار بیارایند و سلاح به کمر بسته با درفشهای برافراشته درخشان خود . (ایضا در کرده بیست و نه )
* فروهر های پاکدین سام گرشاسب گیسوان دارنده مسلح به گرز را می ستاییم . او را که برای مقاومت در برابر دشمنان بازوان قوی دارد و با
سنگ فراخ و با درفشهای پهن با درفش های برافراشته با درفشهای گشوده و سرافراز برای مقاومت کردن در برابر راهزنان ویران کننده و
هولناک می شود . ( همان یشت بند صد و سی و نه )
* پس اهوره مزده گفت اگر مردمان بهرام اهورا را چنان که شایسته است نیایش کنند بر طبق بهترین راستی بجای آورده شده هر آئینه به
ممالک ایران لشگر دشمن داخل نشود نه سیل نه زهر و نه گردونه های دشمن و نه بیرقهای برافراشته . . . ( بهرام یشت )

  • درفش کاویانی چگونه برپا گردید؟

فردوسی توسی استاد سخن و قهرمان سترگ پیکارجوی تاریخ ایران که با قلم منش زخم خورده ایرانیان را مرهم نهاد و درمان کرد و آنها را به
منش از دست رفته شان آگاه نمود و به خویشتن خویش برگرداند، از درفش کاویانی بارها از " اختر کاویانی" یاد کرده است و در برپا خیزی "
کاوه آهنگر" چگونگی درست شدن آنرا بازگو میکند که چنین است . پس از آنکه کاوه آهنگر در بارگاه ضحاک ماردوش، به بزرگان بیخرد پیرامون ضحاک میتازد و نامه ای را که آنها برای این خونخوار بیدادگر دستینه (امضا) کرده و او را مردی نیکوکار، نیک سرشت، برجسته و مردمدار شناسانده بودند، از هم میدرد، همراه فرزندش از بارگاه بیرون میرود و به میان توده های به خشم آمده میدود و با پاره کردن پیشبند چرمین خود و بر نیزه کردن آن، پیکاری سهمگین و دشمن کوب را پی میریزد که در این باره فردوسی بزرگ چنین میسراید:

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازاز برخواست کرد

کاوه بسوی فریدون می شتابد و او را می یابد و به یاری مردم او را پادشاه ایران زمین می خوانند. از اینرو فریدون با رایزنی مردم با درفش
کاویانی که برسر نیزه به جنبش درآورده بودند به همراه مردم پر خروش بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست سپس مردمان وی غوته ور در زر
وسیم گوهری تابناک میکند.

بدانست خود که فریدون کجاست
سراندر کشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالارنو
بدیدنش آنجا و برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بردید کی
به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آنرا به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر و زرش بوم
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش

اسدی توسی نیز می گوید :

چو برزد سر از که درفش بنفش
مه نوش شدش ماه روی درفش

این چرم بی ارزش پیشبند آهنگری، بدینگونه برجسته ترین و بزرگترین پدیده فروزانی می گیرد که بر تارک مینشیند و پرتو می افشاند
از آن پس هر پادشاهی که به تخت مینشیند و تاج شاهی بر سر مینهد به آن سوگند یاد میکند و بر پهنه آن زر و گوهر می افشاند و بر آن ارج
بیکران مینهد و آنرا میستاید و بر فراز سر ی افرازد و آنرا نماد شکوهمند آزادی و یکپارجگی و نیرومندی کشور بشمار می آورد
از آن پس هرآنکس که بگرفت گاه
به شاهی به سر بر نهادی کلاه
برآن بی بها چرم آهنگران
برآویختی نو به نو گوهران
ز دیبای پرمایه و پرنیان
بر آنگونه گشت اختر کاویان
که اندر شب تیره، خورشید بود
جهان را ازو دل پر امید ود
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان

  • مفهوم رنگهای درفش کاویانی

بررسیها و پژوهشگرهای گسترده نشان میدهد که درفش کاویانی چرم پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه که نوک آن از پشت نمایان
بود، آویزان میشده است. در میان پرچم یک ستاره بزرگ یا چهار پره به چشم میخورد که به چهارگوشه آن پایان میافته است. در بالای آن اختر دیگری یافت میشد که چنبره کوچکی بود بدینگونه در درفش کاویانی دو ستاره در میان و بخش بالایی یافت میشده است. در زیر آن در همه گوشه و کنارهایش، رشته نوارهایی که گویی تا پنج تا میرسید، آویزان بوده است که به زر و سیم و گوهرهای تابناک و ناب زیوربندی شده بودند. رشته های آویزان شده بخش زیرین چرم چهارگوش به سه رنگ سرخ و زرد و بنفش آراسته بودند فردوسی برگزیدن این سه رنگ را از آن فریدون میداند که خود درفش کاویانی را نیز به زیور و دیبای رومی و ابریشم و پرنیان نیز آذین بندی نمود که در همین باره سراییده است:
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
. . .
هوا شد بسان پرند درفش
ز تابیدن سرخ و زرد و بنفش

  • درونمایه رنگهای درفش سرفراز کاویانی چیست؟

رنگ سرخ
رنگ سرخ رنگ روز " تیر" سومین روز هفته ایرانیان باستان است که امروز به آن "چهارشنبه" میگویند. " تیر" نام فرشته باران نیز میباشد و به یاری و کوششهای اوست که زمین ازریزش باران بهره مند و کشتزارها و مرغزارها سیراب و سبز و خرم میشوند. این رنگ نماد شکوه و
توانایی، خروش و جوشش، پایداری برای پاسداری و نگهبانی از مرز و بوم است این رنگ بر روی پرچم کنونی که در زمان قاجاریه با دو رنگ دیگر سپید و سبز که نشانه خانواده بنی امیه و بنی هاشم میباشد، دیده میشود رنگ زرد رنگ زرد رنگ روز " مهر" پایان هفته است که امروز به آن " یکشنبه" میگویند. این روز نام فروغ و روشنایی را با خود دارد، زیرا زادروز " مهر تابناک" میباشد. این رنگ نشان پاکی و نیکخواهی، نمایانگر فر و بزرگی، روشنگر گران منشی و سروری و بازگو گر درخشندگی، فروزش و روشنایی است رنگ بنفش رنگ بنفش رنگ " اورمزد" چهارمین روز هفته است که امروز به آن " پنجشنبه" میگویند. این رنگ نشانه جنگاوری و دلیری و نبرد سرسختانه با دشمن و پیکار در راه آزادی کشور و نگهبانی از یکپارچگی و شکوه آن است.

  • سرنگونی درفش کاویانی به دست تازیان بربر

درفش کاویانی که نماد فر و شکوه آزادی سربلندی و بزرگی ایران زمین بود بدبختانه در هزار و چهارسد سال پیش در تازش تازیان به ایران از
دست رستم فرخزاد سپهسالار ارتش ایران بر زمین افتاد و دیگر برافاشته نشد و این اندوه بر دل افسرده ایران پرستان همچنان برجا ماند امروز بسیاری آنرا به دست فراموشی سپرده اند گروهی از آن یاد نمی آورند، دسته ای آنرا نمیشناسند، برخی بی انگار مانده اند… که همه اینها سخت دردآور و تلخ و رنج دهنده اند درباره سرنگونی درفش کاویانی و ارزش آن بلعمی (ترجمه تاریخ تبری رویه ٣٠ ) مینویسد چون مسلمانان خزینه ملوک عجم غارت کردند، آن درفش پیش عمرابن الخطاب بماند. پس فرمود تا آن گوهرها بگشادند و آن پوست . بسوختند طبری در " تاریخ طبری" رویه ١۶٠٠ تا ١۶٠٣ پوشینه چهارم مینویسد که در جنگ قادسیه ضررین الخطاب، درفش کاویانی را از ایرانیان به تاراج گرفت و دیگر تازیان آنرا به سی هزار درهم خریدند تا پاره پاره کنند و به فروش برسانند. بهای درفش کاویانی هزار هزار و دویست هزار
درهم بود . مسعودی (مروج الذهب و معادل الجوهر رویه ٨٢ و ٨٣ ) مینویسد : تا زمان یزدگرد سوم آنرا با رستم فرخزاد به سال ١۶ هجری برای جنگ به قادسیه فرستاد و رستم کشته شد، درفش بدست ضررین الخطاب فهری افتاد و به در هزار هزار دینار تقویم شد. بقولی تصرف درفش بروز فتح مدائن و بقولی به روز فتح نهاوند در سال ١۶ یا ٢٠ هجری بود ثعالبی (غرر اخبار ملوک الفرس، رویه ٣٢ تا ٣٩ ) مینویسد . درفش کاوه پس از پیروزی فریدون به زر و گوهر آراسته شد، علم مقدس ایران بود تا در جگ قادسیه بدست تازیان از قبیله نخع افتاد. سعدابن
وقاص آنرا جزو ذخایر و جواهر یزدگرد نزد عمرابن الخطاب فرستاد. عمر امر کرد که آنرا از چوبه برگرفتند و خود درفش را پاره پاره کرد و در میان مسلمانان تقسیم کردند . نیازی به گفتن نیست که تازیان چه کشتاری از ایرانیان کردند و با آوردن فرهنگ بیابانی خود به سرزمین مهر و مردمی و نیکی و نیکخواهی، چه زشتی و بدبختی و تبهکاریهایی که نیافریدند و چگونه روزگار ایران و ایرانی را سیاه کردند، به گونه ای که پس از هزارو چهارسد سال هنوز نتوانسته ایم از چنگ این خرافات سیاه و از چنگ تازیان و تازی زادگان رهایی یابیم. با فرو افتادن درفش کاویانی و سوزانده شدن آن، گذشته شکوهمند ایران نیز به زیر زبانه های آتش فرو رفت و به خاکستر نشست . امروز روزی است که این درفش سرفرازی که هزار و چهارسد سال است سرنگون شده و با فرو افتادن خود، بدبختی و سیه روزی برای مرم و کشور ما آفریده شده است، دوباره برپا گردد تا فرخندگی و بزرگی و گران منشی از دست رفته دوباره به چنگ آید امیدواریم همه ایران پرستان به یاری برخیزند و برای دوباره زنده کردن دلاوریها و جانباختگان راه ایران زمین نیرو و توانایی مردمی ونیکوخواهانه نیاکان سربلندمان، گذشتها و رادمردیها و مهربانیها و مهرورزیهای بزرگان و بهمنشان نیک نژاد و تباران والاگوهرمان و سرانجام برای سرداران دلیر و سپهسالاران جانباز آریایی که از مرز و بوم مهر و اهورا پاسداری نموده و در این راه گاه جان باخته اند، نماد شکوهمندشان را که به آن سرفراز و خوشبخت بودند و بدست تازیان بدکیش واژگون شده است، از نو برافرازند در این راه جوانان باید پیشگام شوند و درفش کاویانی باید بر دوش دختران و پسران جوان برافراشته گردد. به امید این روز بزرگ.

  • برافراشتن شدن دگر بار درفش کاویانی توسط فردوسی بزرگ

شد درفش کاویانی باز برپا تا کشید
این سوار پارسی ( فردوسی ) رخش فصاحت زیر زین
آنچه گفت اندر اوستا زرتشت و آنچه
اردشیر پاپکان تا یزدگرد به آفرین
زنده کرد آنجمله فردوسی به الفاظ دری
این است کرداری شگرف – این است گفتاری متین

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

بیشینه پرچم ایرانگفته هرودوت و گزنفون ارتش ایران در زمان کورش بزرگ و داریوش بزرگ دارای نشانهای برافراشته ای بودند که در راس سپاه قرار می گرفته است . هرودوت می نویسد زمانی که خشیارشا بزرگ به اندیشه انتقام از یونانیان افتاد و راهی آنجا شد در راه در نزدیکی هلسپونت خورشید گرفت و خشیارشا از این علامت برافروخته شد و موبدان و مردان دینی را صدا نمود و از آنان تعبیر این کار را خواست . پیشگویان و موبدان گرفته شدن خورشید را علامتی بدهنگام برای یونانیان نامیدند . پس او به عزمی راسخ تر روانه یونان شد.

 

بیشینه پرچم ایراندرفش شکوهمند ارتش شاهنشاهی کورش بزرگ

* گزنفون در کتاب آناباسیس خود اشاره نموده است که درفش شاهنشاه ایران عقابی زرین با بالهای گشوده است که بر نوک نیزه قرار گرفته
است. به گفته مورخین این درفش از طلا ساخته شده بوده و بر سر نیزه ای بلند واقع گشته است که در نبردهای ایران با کشورهای دیگر و در
جشنهای ملی ایران به احتزاز در می آمده است .
* زوناراس مورخ نامدار قرن دوازه میلادی بیرق ایران در دوره پیش از کورش بزرگ را ماه و عقابی که خورشید برابر او بوده ذکر کرده است .
بعدها در دوره شاهنشاهی جهانی هخامنشی خورشید و شیر از نمادهای قدرت و شکوه و بزرگی ملت ایران می گردد . "کنت کورس" نیز بر
خورشید را نماد شکوه و نورانی بودن شاهنشاهی ایران دانسته است . شیر نیز از دیگر نماد های ملی ما است . بنا به سنگ نگاره های تخت
جمشید شیر نماد ایران و گاو یا حیوانات دیگر نماد کشورهای دیگر است . عده ای نیز بر این باور هستند که شیر نشان از به پایان رسیدن
زمستان و آمدن بهار دارد که زیاد منطقی به نظر نمی آید.

بیشینه پرچم ایرانجام کشف شده از نبرد مرد یونانی و مرد پارسی و درفش ایرانیان

  • پرچم در زمان شاهنشاهی و امپراتوری اشکانی

با اندوه بسیار بدلیل آنکه شاهنشاهان اشکانی تاریخ و اقدامات خود را گسترده تبلیغ نکرده بودند و همان اسناد اندکی که از آنان به جای مانده
است توسط دودمان شاهنشاهی ساسانی نابود گشت اطلاعات ما در این باره بسیار اندک است . ولی آنچه که مورخین از خرابهای معابد و
کاخهای آنان بدست آورده اند درفش ارتش شاهنشاهی و کشوری ایران بنفش و احتمالا با طلا و نقره مزین شده بوده است . پارت ها بدون
تردید در قرن دوم میلادی دارای بیرقی ابریشمی بسیار شکوهمند بوده اند . زیرا رومیان بارها در کتب خود بر شکوه این بیرق غبطه خورده اند
. روی آن نقش اژدهایی نقش بسته بوده . این درفش در بالای نیزه ای بلند قرار داشته است که عده ای بر این باور هستند عقاب در زمان
اشکانیان نیز از مظاهر قدرت و شکوه کشوری بوده است.

  • پرچم در زمان شاهنشاهی و امپراتوری ساسانی

در سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی , چندین بیرق ملی به جای مانده است که در هنگام تاجگذاری و لشگر کشی ها برافراشته می شده
است . در بیشابور سنگ نگاره ای وجود دارد که متعلق به شاهنشاه شاهپور دوم است . پرفسور هرتزفلد آنرا رمز گشایی نمود و درفش ملی
ایران را در آن روزگار بیرقی بلند با پارچه ای دراز تشخیص داد .

بیشینه پرچم ایراننقاشی ای از کتیبه های ساسانی و درفش کاویانی در بیشابور

آمین مارسلن مورخ نامدار رومی در مورد بیرق ایران در زمان شاهنشاهان ساسانی نوشته است : وقتی ایرانیان می خواسته اند وارد نبرد با
دشمنان شوند بیرق آتشین خود را بلند می نمودند و در مواردی خود شاهنشاه در راس سپاه وارد کارزار می شد .
پرچم شاهنشاه بهرام چهارم از یک میله افقی بلند که دو شراره ضخیم به آن آویخته شده بوده تشکیل گردید بود . در بالای آن حلقه ای
کوچک قرار داشت . به عبارتی میتوان گفت که هر یک از شاهنشاهان ایران در زمان ساسانی درفش مخصوص خود داشتند ولی در باطن
همگی شبیه به یکدیگر و در کل شبیه همان درفش کاویانی است .

بیشینه پرچم هزاران ساله ایراندرفش ملی کاویانی

* کریستنسن در کتاب تاریخ ساسانیان درباره بیرق ایران نوشته است : هر کدام از قسمت های ارتش شاهنشاهی ساسانی را گند می نامیده اند
. تقسیمات کوچکتر از آنرا درفش و از آن کوچکتر را وشت میخوانده اند . هر درفش ( یا قسمتی از سپاه ) بیرق خواصی داشته اند که شبیه
مربعی بوده است که بر فراز میله ای بلند قرار داشته است . بعضی از شاهنشاهان در میان سپاه بروی تختی زرین می نشسته اند که درفشهای
گوناگونی در کنار تخت وی به احتزاز در آمده بوده و بعضی دیگر سوار بر اسب در راس ارتش قرار داشته اند .
* در کتیبه ارزشمند نقش رستم که صحنه به خاک افتادن امپراتور روم ( والرین ) در برابر شاهنشاه ایران را نشان می دهد شاهپور اول با
قدرت و شکوهی بی مانند بر روی اسبی نشسته است و امپراتوری روم در برابرش به خاک افتاده و درخواست پوزش نموده . در پشت این سنگ
نگاره و در پشت نقش شاهپور پارچه ای موج دار دیده می شود که همان بیرق و درفش ایران است .

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

بیشینه پرچم هزاران ساله ایراناستوانه پادشاه میتانی به سال ۱۴۵۰ پیش از میلاد درباره نماد شیر و خورشید

شیر و خورشید نیز بی گمان یکی دیگر از نشانها های ملی ایران است که سابقه ای بسیار کهن دارد . کهن ترین پیشینه این اثر ملی مربوط به استوانه ای است مربوط به پادشاه سوسه تر پادشاه میتانی است که در حدود ۱۴۵۰ سال پیش از میلاد سلطنت می کرده است . در این استوانه شکل خورشید با بالی گشوده نمایان است و میله ای در وسط آن قرار دارد و دو شیر در طرفین آن واقع است . آثار دیگر هخامنشان و چندین سنگ نگاره از شیر نشان از قدرت کشور ایران دارد . همانطور که بسیار از کشورها نمادی از حیوانات را برای خود می دانند ایران پس از اسلام شیر و خورشید باستانی را که در گذشته و شاهنشاهان باستانی نیز مورد احترام و نماد قدرت بوده را برگزیده اند.

 

بیشینه پرچم هزاران ساله ایراننگاره ارزشمند تندیس میترا و شیر و خورشید باستانی – موزه آرمیتاژ لنین گراد – با سال ۴۰۰ پیش از میلاد

  • نخستین تصویر بر روی پرچم ایران

در سال ۳۵۵ خورشیدی ۹۷۶ میلادی که غزنویان، با شکست دادن سامانیان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوی برای نخستین بار دستور داد نقش یک ماه را بر روی پرچم خود که رنگ زمینه آن یکسره سیاه بود زردوزی کنند. سپس در سال ۴۱۰ خورشیدی(۱۰۳۱ میلادی ) سلطان مسعود غزنوی به انگیزه دلبستگی به شکار شیر دستور داد نقش و نگار یک شیر جایگزین ماه شود و از آن پس هیچگاه تصویر شیر از روی پرچم ملی ایران برداشته نشد تا انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ میلادی.

  • افزوده شدن نقش خورشید بر پشت شیر

در زمان خوارزمشاهیان یا سلجوقیان سکه هائی زده شد که بر روی آن نقش خورشید بر پشت آمده بود، رسمی که به سرعت در مورد پرچمها نیز رعایت گردید. در مورد علت استفاده از خورشید دو دیدگاه وجود دارد، یکی اینکه چون شیر گذشته از نماد دلاوری و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشید در ماه مرداد در اوج بلندی و گرمای خود است، به این ترتیب همبستگی میان خانه شیر ( برج اسد ) با میانه تابستان نشان داده می شود. نظریه دیگر بر تاًثیر آئین مهرپرستی و میترائیسم در ایران دلالت دارد و حکایت از آن دارد که به دلیل تقدس خورشید در این آئین، ایرانیان کهن ترجیح دادند خورشید بر روی سکه ها و پرچم بر پشت شیر قرار گیرد.

  • پرچم در دوران صفویان

در میان شاهان سلسله صفویان که حدود ۲۳۰ سال بر ایران حاکم بودند تنها شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول بر روی پرچم خود نقش شیر و خورشید نداشتند. پرچم شاه اسماعیل یکسره سبز رنگ بود و بر بالای آن تصویر ماه قرار داشت. شاه طهماسب نیز چون خود زاده ماه فروردین ( برج حمل ) بود دستور داد به جای شیر و خورشید تصویر گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روی پرچمها و هم بر سکه ها ترسیم کنند. پرچم ایران در بقیه دوران حاکمیت صفویان سبز رنگ بود و شیر و خورشید را بر روی آن زردوزی می کردند. البته موقعیت و طرز قرارگرفتن شیر در همه این پرچمها یکسان نبوده، شیر گه نشسته بوده، گاه نیمرخ و گاه رو به سوی بیننده. در بعضی موارد هم خورشید از شیر جدا بوده و گاه چسبیده به آن. به استناد سیاحت نامه ژان شاردن جهانگرد فرانسوی استفاده او بیرق های نوک تیز و باریک که بر روی آن آیه ای از قرآن و تصویر شمشیر دوسر علی یا شیر و خورشید بوده، در دوران صفویان رسم بوده است. به نظر می آید که پرچم ایران تا زمان قاجارها، مانند پرچم تازیان ، سه گوشه بوده نه چهارگوش.

  • پرچم در عهد نادرشاه افشار

بیشینه پرچم هزاران ساله ایرانبیرق نادر لشگر شکن

نادر که مردی خود ساخته بود توانست با کوششی عظیم ایران را از حکومت ملوک الطوایفی رها ساخته، بار دیگر یکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوی جنوب تا دهلی، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چین پیش روی کرد. او تجاوز افغانها را از ایران کوتاه نمود . در همین دوره بود که تغییراتی در خور در پرچم ملی و نظامی ایران بوجود آمد. درفش شاهی یا بیرق سلطنتی در دوران نادرشاه از ابریشم سرخ و زرد ساخته می شد و بر روی آن تصویر شیر و خورشید هم وجود داشت اما درفش ملی ایرانیان در این زمان سه رنگ سبز و سفید و سرخ با شیری در حالت نیمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشیدی نیمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دایره خورشید نوشته بود: " المک الله " سپاهیان نادر در تصویری که از جنگ وی با محمد گورکانی، پادشاه هند، کشیده شده، بیرقی سه گوش با رنگ سفید در دست دارند که در گوشه بالائی آن نواری سبز رنگ و در قسمت پائیتی آن نواری سرخ دوخته شده است. شیری با دم برافراشته به صورت نیمرخ در حال راه رفتن است و درون دایره خورشید آن بازهم " المک الله " آمده است. بر این اساس میتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلی ایران است. زیرا در این زمان بود که برای نخستین بار این سه رنگ بر روی پرچم های نظامی و ملی آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند.

بیشینه پرچم هزاران ساله ایرانسپر بدست آمده از ارتش نادر شاه افشار

  • دوره قاجارها، پرچم چهار گوشه

در دوره قاجار که میتوان گفت یکی از ننگین ترین دوره های تاریخی ایران بوده است و ایران به مرز فروپاشی و تجزیه و خرافات های ساختگی مذهبی و هزاران گرفتاری دیگر نائل شد و در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسله قاجاریان، چند تغییر اساسی در شکل و رنگ پرچم داده شد، یکی این که شکل آن برای نخستین بار از سه گوشه به چهارگوشه تغییر یافت و دوم این که آقامحمدخان به دلیل دشمنی که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفید و سرخ پرچم نادری را برداشت و تنها رنگ سرخ را روی پرچم گذارد. دایره سفید رنگ بزرگی در میان این پرچم بود که در آن تصویر شیر و خورشید به رسم معمول وجود داشت با این تفاوت بارز که برای نخستین بار شمشیری در دست شیر قرار داده شده بود. در عهد فتحعلی شاه قاجار، ایران دارای پرچمی دوگانه شد. یکی پرچمی یکسره سرخ با شیری نشسته و خورشید بر پشت که پرتوهای آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتی آور این که شیر پرچم زمان صلح شمشیر بدست داشت در حالی که در پرچم عهد جنگ چنین نبود. در زمان فتحعلی شاه بود که استفاده از پرچم سفید رنگ برای مقاصد دیپلماتیک و سیاسی مرسوم شد. در تصویری که یک نقاش روس از ورود سفیر ایران " ابوالحسن خان شیرازی " به دربار تزار روس کشیده، پرچمی سفید رنگ منقوش به شیر و خورشید و شمشیر، پیشاپیش سفیر در حرکت است. سالها بعد، امیرکبیر از این ویژگی پرچم های سه گانه دوره فتحعلی شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزی را ریخت. برای نخستین بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشین فتحعلی شاه ) تاجی بر بالای خورشید قرار داده شد. در این دوره هم دو درفش یا پرچم به کار می رفته است که بر روی یکی شمشیر دو سر امام علی و بر دیگری شیر و خورشید قرار داشت که پرچم اول درفش شاهی و دومی درفش ملی و نظامی بود در سال ۱۲۵۲ هجری قمری در زمان محمد شاه قاجار نظام نامه ای تدوین شد که درباره پرچم ایران چنین نوشته است : "پس برای هر دولتی نشانی ترتیب داده اند . دولت ایران را هم نشان شیر و خورشید متداول بوده است و هم اکنون نیز همین است . قریب سه هزار سال بلکه بیشتر از زمان زرتشت همین علامت بوده زیرا نشان آفتاب و نیروی شگفت انگیز خداوند است و شیر هم نشان از قدرت و هم برای آنکه اکثر شهرهای ایران در اقلید چهارم واقع است و حرکت شمس هم در فلک چهارم است از این جهت شیر و خورشید را تغییر نداده اند و همان قرار سابق امروز برقرار است ".

پیشینه پرچم هزاران ساله ایرانبیرق فتحلی شاه قاجار

  • امیرکبیر و پرچم ایران

میرزا تقی خان امیرکبیر، بزرگمرد تاریخ ایران، دلبستگی ویژه ای به نادرشاه داشت و به همین سبب بود که پیوسته به ناصرالدین شاه توصیه
می کرد شرح زندگی نادر را بخواند. امیرکبیر همان رنگ های پرچم نادر را پذیرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطیل باشد ( بر خلاف شکل
سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمینه پرچم سفید، با یک نوار سبز به عرض تقریبی ۱۰ سانتی متر در گوشه بالائی و نواری سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائین پرچم دوخته شود و نشان شیر و خورشید و شمشیر در میانه پرچم قرار گیرد، بدون آنکه تاجی بر بالای خورشید
گذاشته شود. بدین ترتیب پرچم ایران تقریباٌ به شکل و فرم پرچم امروزی ایران درآمد.با پیروزی جنبش مشروطه خواهی در ایران و گردن نهادن مظفرالدین شاه به تشکیل مجلس، نمایندگان مردم در مجلس های اول و دوم به کار تدوین قانون اساسی و متمم آن می پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسی آمده بود: " الوان رسمی بیرق ایران، سبز و سفید و سرخ و علامت شیر و خورشید است"، کاملا مشخص است که نمایندگان در تصویب این اصل شتابزده بوده اند. زیرا اشاره ای به ترتیب قرار گرفتن رنگها، افقی یا عمودی بودن آنها، و این که شیر و خورشید بر کدام یک از رنگها قرار گیرد به میان نیامده بود. همچنین درباره وجود یا عدم وجود شمشیر یا جهت روی شیر ذکری نشده بود. به نظر می رسد بخشی از عجله نمایندگان به دلیل وجود شماری روحانی اسلامی در مجلس بوده که استفاده از تصویر را حرام می دانستند. نمایندگان نواندیش در توجیه رنگهای به کار رفته در پرچم به استدلالات دینی متوسل شدند، بدین ترتیب که می گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پیامبر اسلام و رنگ این دین است، بنابراین پیشنهاد می شود رنگ سبز در بالای پرچم ملی ایران قرار گیرد. در مورد رنگ سفید نیز به این حقیقت تاریخی استناد شد که رنگ سفید رنگ مورد علاقه زرتشتیان است، اقلیت دینی که هزاران سال در ایران به صلح و صفا زندگی کرده اند و این که سفید نماد صلح، آشتی و پاکدامنی است و لازم است در زیر رنگ سبز قرار گیرد. در مورد رنگ سرخ نیز با اشاره به ارزش خون شهید در اسلام، و جان باختگان انقلاب مشروطیت به ضرورت پاسداشت خون شهیدان اشاره گردید. وقتی نمایندگان روحانی با این استدلالات مجباب شده بودند و زمینه مساعد شده بود، نواندیشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شیر و خورشید کشاندند و این موضوع را این گونه توجیه کردند که انقلاب مشروطیت در مرداد (سال ۱۲۸۵ هجری شمسی ۱۹۰۶ میلادی) به پیروزی رسید یعنی در برج اسد(شیر). از سوی دیگر چون اکثر ایرانیان مسلمان شیعه و پیرو علی هستند و اسدالله از القاب امام علی است، بنابراین شیر هم نشانه مرداد است و هم نشانه امام اول شیعیان در مورد خورشید نیز چون انقلاب مشروطه در میانه ماه مرداد به پیروزی رسید و خورشید در این ایام در اوج نیرومندی و گرمای خود است پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر سوار کنیم که این شیر و خورشید هم نشانه علی باشد هم نشانه ماه مرداد و هم نشانه چهاردهم مرداد یعنی روز پیروزی مشروطه خواهان و البته وقتی شیر را نشانه پیشوای امام اول بدانیم لازم است شمشیر ذوالفقار را نیز بدستش بدهیم. بدین ترتیب برای اولین بار پرچم ملی ایران به طور رسمی در قانون اساسی به عنوان نماد استقلال و حاکمیت ملی مطرح شد.

  • رضا شاه پهلوی و پرچم :

پس از کودتای ۱۲۹۹ شمسی و تغییر خاندان سلطنتی تغییراتی در زمینه بیرق ایران صورت گرفت . در زمان قاجار شیر ها به صورت زنی
دیده می شدند که چشم و ابرو و زلف داشتند . رضا شاه در طی بخشنامه ای دستور داد شیر پرچم را به صورت چهره ای با صلابت و
خشمگین ترسیم نمایند . در زمان وی سه درفش ملی وجود داشت :
پرچم رسمی ایران ( دولتی ) : سبز و سفید و قرمز با شیر و خورشید و تاج سلطنتی و شمشیر
پرچم نظامی : سبز و سفید و قرمز به همراه شیر و خورشیدی و تاج شاهنشاهی که اطراف آنرا برگ خرما گرفته است و شمشیر
پرچم ملی : سبز و سفید و قرمز بدون شیر و خورشید که برای جشنها – موسسات و اماکن برافراشته میشد .

جنس درفش رضا شاه پهلوی از ابریشم به رنگ آبی آسمانی بوده است و در بالای آن آرم شیر و خورشید به همراه تاج سلطنتی و برگ های خرما منقوش بوده است . هر کجا که این درفش برافراشته می شده است به این  معنی  است که خود شاهشناه حضور یافته است و برافراشته شدن آن به عهده ماموران گارد است .مهر سلطنتی رضا شاه پهلوی عبارت است از دو شیر به پا خواسته که یک دست از آنان از تاج شاهنشاهی محافظت می کند و دست دیگر محوطه بیضی شکلی است که در آن نوشته شده بوده "پهلوی شاهنشاه ایران " . این مهر بسیار شبیه به مهر فرزندش است .

  • محمد رضا شاه پهلوی و پرچم :

بیشینه پرچم هزاران ساله ایرانمهر سلطنتی محمد رضا شاه پهلوی

بیشینه پرچم هزاران ساله ایرانپرچم ایران در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی

  • تاریخچه مهر سلطنتی محمد رضا شاه پهلوی

این نشان بنا به گفته مورخین به زمان شاهنشاهی بهرام گور باز می گردد . بنا به گفته فردوسی بزرگ بهرام گور شاهنشاه ساسانی خود را یکی از وارثان اصلی تاج و تخت کیانی ایران زمین می دانسته ولی میدید که به جای او خسرو به تخت شاهنشاهی رسیده و بزرگان کشور به  او رای داده اند . پس بنای پس گرفتن تاج کیانی از خسرو را گذاشت و به همین جهت تاج شاهنشاهی ایران بنا به درخواست او در وسط میدان شهر گذاشته شد و دو شیر را برای حفاظت از آن رها کردند . مقرر شد هر یک از دو شاهزاده ( خسرو و بهرام ) اگر توانستند تاج شاهنشاهی ایران را از بین دو شیر رها سازند آن شخص پادشاه رسمی ایران خواهد شد . روز موعود خسرو از این کار دوری کرد و ریسک اش را نپذیرفت و میدان به بهرام واگذار شد . بهرام با شجاعت و مهارت و نبردی طولانی توانست تاج را بردارد و در نهایت با گرزی هر دو شیر را از پای در آورد . همین امر موجب گردید از زمان ناصرالدین شاه سرداران و فرماندهان بر کلاه خود همچنین علامتی را نصب کنند . مهر سلطنتی ایران نیز که دو شیر محافظت از تاج شاهنشاهی را بر عهده دارند از ان زمان سرچشمه گرفته است . زیرا خود رضا شاه از سرداران آن روزگار بود و پس از تلاش و لیاقت کافی برای رسیدن به اریکه شاهنشاهی همان نشان را با کمی تغییرات نشان رسمی ایران کرد . امروزه کشور پادشاهی انگلستان نیز نمادی بسیار شبیه به این نشان ایرانی برای خود بر گزیده اند . در سال ۱۳۳۶ منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت به پیشنهاد هیاًتی از نمایندگان وزارت خانه های خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طی بخش نامه ای ابعاد و جزئیات دیگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامه دیگری در سال ۱۳۳۷ در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طی آن مقرر گردید طول پرچم اندکی بیش از یک برابر و نیم عرضش باشد .

  • پرچم بعد از انقلاب اسلامی :

بیشینه پرچم هزاران ساله ایراندر اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب سال ۱۳۵۸ در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوری اسلامی از سه رنگ سبز، سفید و سرخ تشکیل می شود و نشانه جمهوری اسلامی در وسط آن قرار دارد . این کار مبنی بر فرمان روح الله خمینی انجام شد که گفته بود "بیاندازید این شیر و خورشید منحوس را " ولی پس از ۲۷ سال در سال ۱۳۸۴ مجلس شورای اسلامی در "قسمت تحقیقات مجلس" با بررسی های تاریخی نشان شیر و خورشید را یک نماد ملی و ایرانی نامید و در طی گزارشی که در روزنامه آفتاب یزد انتشار یافت آن را بی ارتباط به نشان شاهنشاهی ایران دانست و پیشنهاد بازگشت تندیس شیرهای ایرانی در میادین و ساختمانهای دولتی را دادند .

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

همانگونه که هر کشوری  پرچمی دارد و یا هر شرکت، سازمان یا گروه برای شناسایی و همبستگی بهتر افرادش و بر اساس کارشان نماد یا علامتی را برمی گزینند، دین‌ ها و مذاهب نیز بنابر اقتضای مکانی و زمانی و برای همبستگی  و شناخته  شدنشان، از سمبل یا نمادی بهره می گیرند و این نماد و سمبل علاوه بر این که سبب همبستگی  افراد آن گروه است، مورد احترام ایشان نیز هست. برای نمونه پیروانِ دینِ مسیحیت از نماد یا نشانِ صلیب بهره می‌ گیرند، با دانایی از این که صلیب برگرفته از علامتِ خورشید در دورۀ میتراییسم است. پیروان  یهود، ستارۀ شش پر یهودا را که برگرفته از پرتوِ خورشید می باشد، به‌عنوانِ سَمبُلِ دینیِ خود برگزیده‌ اند.

زَرتُشتیان نیز از نَماد فِرَوَهَر بهره می گیرند و با اندیشۀ نیک می‌ دانند که در این نماد، بسیاری از  اندیشه‌ ها و گفته های نیک اشوزَرتُشت نهفته است؛ همبستگی، برابری زن و مرد، احترام به مقامِ بشریت، دادگری، آبادانی، پاکیزه نگهداشتنِ زمین، محیط  زیست و دیگر نیکویی ها، پاک نگهداشتنِ جسم و روان و دوری گزیدن از کژی‌ ها نمونه‌ هایی از این اندیشۀ والا و ارزشمند است. این نقش در همۀ مکان‌ های سپندینه، رسانه های گروهی زرتشتیان و یا با هر فرد نیک نهاد دیده می شود.

روشن تر و نیک تر بدانیم سَمبُل و نَماد فِرَوَهَر شامل سه پَند نیک: اندیشۀ نیک، گفتار نیک و کِردار نیک برای پیروانِ کیش اَشو زَرتُشت است.

۱) نِگاره فِرَوَهَر از سر تا سینه،نقش پیرمردیست که تجربه، جهان دیدگی و داناییِ  پیرانِ دانا و باخِرَد را می نمایاند.

۲) دستِ اَفراشته به سمت بالا، نشانۀ ستایش به درگاهِ آفریدگار و والامَنشی و بالا اندیشی است.

۳) حلقۀ دایره ای که در دستِ پیر مرد قرار دارد، نشانۀ پیمان با پروردگار و همبستگی هاست.

۴) بال های گشوده، نشانۀ اَندیشه، گفتار و کِردارِ نیک است که با پیروی از آن، بشر به کمال می رسد و نیز نشانۀ برابری هاست. خط های روی بالِ فِرَوَهَرهم نشانۀ از سی و سه اَمشاسپندان (نام فرشتگان) می باشد.

۵) حلقۀ میانِ نگاره، نشانۀ بی پایانی روزگار، و برگشتِ رفتار و کردار آدمی به خود اوست.

۶) دو رشتۀ آویز، یکی در سمتِ راست، نماد سِپَنتا مِینوبه چَم (به معنا)، مقدس، راهنمایی  به نیکویی ها، اندیشۀ نیک  و سازندگی است و دیگری درسمتِ چپ نماد اَنگِرَه مِینو به چَم (به معنا)، اهریمن، راهنمای بدی و مظهرِ شَرّ و فساد و پَلیدیست. این دو رشتۀ  آویز به چم (به معنی) دو نیروی متضاد نیکی و بدیست، که  در نهادِ آدمی وجود دارند و نشانه‌ای برای مبارزۀ همیشگی و درونی  برای سازندگی‌ هاست.

۷) دامندر سه ردیف در پایینِ نگاره، نشانۀ بداندیشی، بد گفتاری و بد کرداری است که در پایین قرار دارند، به‌این چم (معنی)، که بدی ها باید به زیرِ پا افکنده شوند.

۸) فَرتورِ(عکس) فِرَوَهَر، رویش به سمت راست (نه چپ) است که سوی راست همان سوی خاور (شرق) است که به چمِ (به معنا) روشنایی، راستی، پاکی و شادی است.

واژۀ فِرَوَهَر از دو واژه فِرَه به چمِ «پیش رو»، ووَهَر به چمِ «بَرَنده و کِشَنده» تشکیل شده است و  به چمِ (به معنایِ) «پیش بَرندۀ جوهَرِ تن و روان» است که بشر را بسوی پیشرفت  و رسایی و جاودانی  رهبری می کند.

فِرَوَهَر یکی از بخش‌های  پنج گانه وجودِ بشر (تن و روان، جان، وجدان  و فروهر) است و فِرَوَهَر در حقیقت ذرّه‌ای از پرتوِ اَهورایی (یزدان) است که در وجودِ بشر نهاده شده است.

این اثر از دوره هخامنشیان باقی مانده است  و بر سَردر بنای تاریخیِ کهن تخت جمشید به نام کاخ سه دروازه نقش بسته است. این نگاره را که در پاسارگاد و نقش رستم نیز حَکّ شده است، برخی به اشتباه اَهورامَزدا می نامند.

زرتشتیان نیک اندیش و باورمند به گفته‌ های خردمندانۀ اَشو زَرتُشت(زرتشت پاک)، نَقش فِرَوَهَر را که قدمتی بس طولانی دارد، سال های سال است که به عنوانِ نماد یا نشان برای خود برگزیده اند. برخی از خوش باوران و نیک نهادان، نیز که آشنا به کار بُرد نمادِها و یا نمادِ  فِرَوَهَر نیستند و آن را فقط زیبا  و دلنشین می پندارند، با این تصورکه از نژادِ آریایی هستند، از آن استفاده می کنند. بدون توجه به این که در سرزمینِ باستانیِ ایرانِ آریایی نژاد، نژادهای گوناگونی چون آشوری ها، کلدانی ها و مادها و دیگر نژادها زندگی می کردند که پس از گذشت زمان، هنگامی که آنان نیز به دین یا مذهبی پایبند شدند، نمادِ آن دین ها را برگزیدند.

در طی دوره‌های طولانی در تاریخ این سرزمین،  گهگاهی خراشی  بر کشور اَهورایی وارد شده، ولی برای همیشه نقشِ فِرَوَهَر پاک  در فرهنگ این سرزمین، درخشان و ابدی باقی خواهد ماند. با توجه به اصل این نماد یا آرم، بهتر است با رعایتِ به‌ جا و احترام به  قوانین و نمادهایدین زرتشتی و دین های دیگر، دین و فرهنگ خود را بهتر بشناسیم و آن را پاس بداریم.

با اندیشۀ نیک ، گفتار نیک  و  کردار نیک

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

هخامنشیان در اقامتگاه های خود بناهایی را می ساختند که می بایستی مبین قدرت و عظمت حکومت باشد. در دوران هخامنشیان یک سبک معماری مخصوصی به وجود آمده بود که در آن سنن و آداب ملل مختلف ساکن در کشور هخامنشتیان جلوه گری می کرد. یکی از آثار اولیه معماری هخامنشیان، کاخ کورش است که در نخستین اقامتگاه هخمانشیان در پاسارگاد (پازارگاد) بنا شد و عبارت از یک رشته ساختمان هایی بود در میان باغ و محصور به دیوار.

در ویرانه این کاخ، کتیبه بسیار قدیمی محفوظ مانده که می گوید : “من هستم کورش شاه هخامنشی.” در پاسارگاد آرامگاه کورش نیز محفوظ مانده و آن بنای کوچکی است از سنگ که شبیه به خانه مسکونی با سقف دو پوششی و در روی پایه و شش پله پله بلند قرار گرفته است. در این بنا هیچ گونه تزئیناتی وجود ندارد. این مقبره از سایر مقبره های پادشاهان، که به معنی و مفهوم واقعی کلمه از بناهای معماری بشمار نمی روند، متمایز است و عبارت از حفره ای است که در درون صخره ای به وجود آمده و با برجستگی های حجاری و تزئینات معماری تزئین شده است. طبق گفته مورخان باستانی در این مقبره بر روی بستر طلا جسد مومیایی شده کورش قرار داشته است.

در پاسارگاد و نقش رستم که مقبره پادشاهان در آنجا قرار دارد، ابنیه عجیبی به شکل برج های بلند که فاقد پنجره و تزئینات است، باقی مانده و اینطور به نظر می رسد که این بناها در قدیم معابدی بوده اند. داریوش در کتیبه خود در بیستون می نویسد که وی معابدی را که گوماتا (یکی از مغ های شورشی) ویران کرده بود تجدید بنا کرده است. علاوه بر برج های اسرارآمیزی که اشاره شد، از آثار مذهبی، محراب های بزرگ سنگی و محل هایی را می توان ذکر کرد که به منظور پرستش اختصاص داشته و مسقف نیستند.

در تخت جمشید که از دوره سلطنت داریوش اقامتگاه پادشاهان بوده، ابنیه به سبک کاخ ها اهمیت زیادی دارد. کاخ های تخت جمشید در روی یک سکوی بلند قرار گرفته و با وجود داشتن اشکال مختلف معماری ساختمان واحدی را تشکیل می دهند که قدرت و عظمت دولت هخامنشیان را نمایان می سازد و از آثار ملتی است که موسس و موجد هنر و صنعت دوره هخامنشیان بوده است.

کلیه این ابنیه، به استثنای یکی از آنها که به دوره اردشیر سوم تعلق دارد، طبق فرمان داریوش و خشیارشا بنا شده و ما می توانیم از روی آنها در باره وسعت فعالیت ساختمانی این پادشاهان و سبک معماری دوران شکوه و جلال دولت هخامنشیان قضاوت کنیم.

در تخت جمشید دو نوع ساختمان به خوبی به چشم می خورد یکی “تاچار” قصر زمستانی، که در زمان داریوش ساختمان آن آغاز گردید و دیگری “آپادانا” سالن روبازی که بر روی ستون های بلند باریک با پوشش چوبی استقرار دارد. این قصر در زمان داریوش بنا شد و در زمان خشیارشا و اردشیر اول تجدید گردید. سالن صد ستونی هم که در زمان خشیارشا بنا شده از همین نوع محسوب می شود.

بنای قصر داریوش که در اقامتگاه دیگر پادشاهان در پایتخت قدیم عیلام، یعنی شوش ساخته شده، نوع دیگری است. در آنجا ابنیه قصر در اطراف حیاط مرکزی بر صبق اصول معماری ماورای دجله و فرات متمرکز شده است.

کلیه این آثار مختلف معماری، حاکی از سنن مختلفی است که بر اساس آنها سبک معماری دوران هخامنشیان به وجود آمده است. تردیدی نیست که هنر هخامنشیان از لحاظ این که یک هنر درباری بوده و از لحاظ عظمت و جلال می بایستی قدرت و جبروت پادشاهان را نمایان سازد، به دست ملل و قبایل گوناگون بنا شده و خود ایرانیان در بنای آن کمتر کار کرده اند.

در این هنر علاوه بر عناصر هنر محلی ایرانی، عناصری نیز از هنر بین النهرین و مصر و یونان نیز به چشم می خورد. در شوشو از روی کتیبه داریوش اول معلوم می شود که استادان کلیه ملل در ساختمان کاخ، که نشانه قدرت و عظمت حکومت هخامنشیان بوده است، شرکت داشته اند.


از کتاب تاریخ ایران باستان نوشته میخائیل میخائیلوویچ یاکونوف ، ترجمه روحی ارباب

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

nEK051

ا

خانواده که امروز نیز از مقدس‌ترین نهادهای اجتماعی به شمار می‌رود، همواره در این سرزمین از اهمیت والایی برخوردار بوده است. تا بدان ‌جا که در اعتقادات ایرانی تشکیل خانواده به صورت تکلیفی دینی در آمده است.در آن زمان که زن‌ربایی و حتی خرید زن در میان بسیاری از ملل و اقوام هند و اروپایی معمول و متداول بود، ازدواج ایرانی در سایه نظم و نسقی که آیین زرتشت آورده بود، نتیجه عقد بود.وجود ایزد بانوانی چون آناهیتا و اشی و نقش آنان در تفکرات ایرانی اهمیت خانواده را بیشتر می‌نمایاند.آناهیتا با صفات نیرومندی، زیبایی و خردمندی، به صورت ایزد بانوی عشق و باروری نیز در می‌آید، زیرا چشمه حیات از وجود او می‌جوشد و بدین گونه «مادر خدا»‌ نیز می‌شود. و اشی نماد توانگری و بخشش، ایزد بانویی است که پیشرفت و آسایش به خانه‌ها می‌برد و خرد و خواسته می‌بخشد.

 

به نظر ایرانیان، ازدواج نتیجه تراضی زن و مرد بود و این ازدواج در آن واحد معنی مذهبی و اجتماعی داشت. زندگی زناشویی و خانواده از لحاظ اجتماعی نیز از اهمیت والایی برخوردار بود تا بدان‌جا که در زمان ساسانیان، شاهنشاهان، به عنوان نمایندگان راستین اهورامزدا در روی زمین از ازدواج مردم حمایت می‌کردند.
دولت هر سال برای عده زیادی از دوشیزگان نیازمند جهاز فراهم می‌آورد و دختران بی‌صاحب و بی‌جهاز را به خرج خود شوهر می‌داد و در انجام دادن این گونه نیکوکاری‌ها خسرو انوشیروان سرآمد دیگر پادشاهان ساسانی بود.

ایرانیان آن‌چنان به خانواده اهمیت می‌دادند که از مشاغلی که مستلزم تجرد بود یا از زندگی حادثه جویانه که مردان را مدتی دراز از کانون خانواده دور نگه می‌داشت، مانند دریانوردی و بازرگانی، خوش‌شان نمی‌آمد.حتی سربازان ایرانی همه زن داشتند و دلبسته اجاق‌های خانوادگی خود بودند و هر سال، جز چند ماهی خدمت به شاه مملکت دینی به گردن نداشتند. خانواده از چنان بنیان محکمی‌ برخوردار بود که حتی بچه‌دار نشدن و نازایی زن دلیلی بر برهم خوردن پیمان زناشویی نبود. زرتشتیان در این گونه موارد به راحتی بچه‌ای را به فرزندی می‌پذیرفتند.

اقسام ازدواج در ایران باستان
در مورد انواع پیوند زناشویی در ایران باستان گفتنی است که زن و مرد به ۵ صورت و تحت عناوین پادشاه زن- چاکر زن- ایوک زن- ستر زن- خودسر زن پیوند زناشویی می‌بستند که هر یک جداگانه به شرح زیر است:
۱- پادشاه زن : این نوع ازدواج به حالتی گفته می‌شد که دختری پس از رسیدن به سن بلوغ با موافقت پدر و مادر خود با پسری ازدواج می‌کرد و پادشاه زن از کاملترین حقوق و مزایای زناشویی برخوردار بود و کلا" همه دخترانی که برای نخستین بار و با رضایت پدر و مادر ازدواج می‌کردند، پیوند زناشویی آنان تحت عنوان پادشاه زن ثبت می‌شد..

۲- چاکر زن : این نوع ازدواج به حالتی اطلاق می‌شد که زنی بیوه به عقد و ازدواج با مرد دیگری در می‌آمد. این زن با زندگی در خانه شوهر دوم خود حقوق و مزایای پادشاه زن را در سراسر زندگی مشترک دارا بود، ولی پس از مرگ آیین کفن و دفن و سایر مراسم مذهبی اش تا سی روزه توسط شوهر دوم یا بستگانش برگزار می‌شد. ولی هزینه های مراسم بعد از سی روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود، چون معتقد بودند در دنیای دیگر این زن از آن نخستین شوهر خود خواهد بود و به همین علت پیوند دوم او تحت عنوان چاکر زن یاد می‌شد.
حال برای برخی ناآگاهان پیوند زناشویی از نوع چاکر زن را اختیار کردن زن صیغه ای توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدی بیان می‌کنند که صحت ندارد.

۳- ایوک زن: این نوع ازدواج زمانی اتفاق می‌افتاد که مردی دختر یا دخترانی داشت و فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر یا کوچکترین دخترش تحت عنوان ایوک ثبت می‌شد و رسم بر این بود که اولین پسر تولد یافته از این ازدواج به فرزندی پدر دختر در می‌آمد و به جای نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش می‌آوردند و این نوع ازدواج باعث شده که برخی افراد غیر مطلع برچسب ازدواج با محارم را به زرتشتیان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج می‌کرده است. اینک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با محارم کاملا" مردود است.

۴- ستر زن: وقتی که فرد بالغی بدون ازدواج در می‌گذشت، پدر و مادر یا خویشان این فرد موظف بودند به خرج خود و به یاد فرد درگذشته دختری را به ازدواج پسری در می‌آورند. شرط این نوع ازدواج آن بود که دختر و پسر متعهد می‌شدند که در آینده یکی از پسران خود را به فرزند خواندگی فرد درگذشته بدون زن و فرزند درآورند.

۵- خودسر زن: اگر دختری و پسری پس از رسیدن به سن بلوغ برخلاف میل والدین خود خواستار ازدواج با یکدیگر می‌شدند و مصر بر این امر نیز بودند، با وجود مخالفت والدین ازدواج آنها منع قانونی نداشت و زیر عنوان خودرای زن ثبت می‌گردید و در این بین دختر از ارث محروم می‌شد، مگر اینکه والدینش به خواست خود چیزی به او می‌دادند یا وصیت می‌نمودند که بدهند.
این نوع ازدواج ها در ایران باستان انجام می‌شد امروزه ازدواج ها تحت این عناوین ثبت نمی‌شود.

سفره گواه گیری (سفره عقد)در ایران باستان
درگذشته ایرانیان باستان به جشن عروسی سور میگفتند عروس لباس سبز می پوشیده و تور یا پارچه ای سبزرنگ روی سرمی انداخته،داماد نیزعرقچین سبز بر سر و روی شانه راست او چادرشب یا دستمال سبز انداخته می شده در پشت سرداماد برادر یا یکی ازبستگان بسیار نزدیک او می ایستاده و دردست (یا در سینی کوچک) یک دستمال سبز،یک انارشیرین یک تخم مرغ یک قیچی و کمی نقل و شیرینی و آویشن همراه با نخ و سوزن سبز رابالای سرداماد نگه می داشته، یا در داخل سفره ای به نام سفره گواه (سفره عقد) قرار می دادند.

سفره گواه معمولا سبز رنگ و شامل موارد زیر است:
نگاره اشو زرتشت -کتاب اوستا و کُشتی باز نشده- شمع یا لاله یا چراغ روشن- قند سبز- گلدان گل و سرو – نقل وشیرینی – انارشیرین – یک تخم مرغ – یک عدد قیچی – یک ظرف کوچک آویشن مخلوط با برنج وسنجد – نخ وسوزن سبز – لورک عروسی(مخلوط هفت نوع آجیل شیرین) که روی آن نقل وشیرینی ریخته شده – گلاب و آینه.

۱-کتاب اوستا (کتاب آسمانی) و کشتی :
این دو نشان این است که عروس و داماد وبعدها فرزندانشان تابع قوانین دین بوده و باید برابر دستورات آن رفتار کنند.

۲-قند سبز:
نشان سبزبختی وشیرین کامی است که بعد از گواه گیری(عقد) به عنوان هدیه به موبدی که گواه گرفته می دهند.

۳-چادرشب یا شال سبز:
که بر روی شانه داماد می اندازند نشانه این است که از این به بعد مخارج زندگی بردوش داماد است و انداختن پارچه سبز بر روی سفره عقد به جای آن به همین مفهوم می باشد.

۴-تخم مرغ:
به این معنا است که همه اختیاراتی که پدر و مادر عروس و داماد درحق فرزندانشان داشته اند را از خود سلب کرده و به یک تخم مرغ مصالحه کرده وآن را بیرون می اندازند و از آن به بعد درصورتی که از آنها خواسته شود راهنمایی خواهند کرد ولی زوج جوان را مجبورنمی کنند که مطابق میل ایشان رفتارکنند.

۵- انارشیرین :
نشانه شیرین کامی و فرزندان زیاد است.

۶- برگ آویشن مخلوط با برنج و سنجد ونقل:
نقل نشان شیرین کامی-برنج (درگذشته جو بکارمی بردند) نشانه برکت زندگی – سنجد محرک عشق و دلدادگی و آویشن خوش بویی و سرزندگی است که موبد هنگام خواندن اوستای تندرستی روی شانه عروس و داماد می ریزد.

۷-نخ و سوزن:
نشان پیوند و دوختن است،اگر در زندگی زناشویی رخنه ای پدید آید یا فاصله ای ایجاد شود باید با نخ و سوزن مینوی(معنوی) آن را بدوزند و نگذارند بزرگتر شود.

۸-قیچی:
از دو تیغه درست شده و زمانی که دو تیغه با هم کارکنند برش ایجاد می شود یعنی عروس و داماد نقش دو تیغه قیچی رادارند که با همدلی وهم اندیشی وهمکاری می توانند زندگی را پیش ببرند.

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

لوحه‌ های تخت جمشید وجود جاده‌ های عظیم را تأیید می‌ کنند. در این لوحه‌ ها حرکت گروه‌ ها یا افرادی که وارد ایران می‌ شده یا در ایران مسافرت می‌ کرده‌اند ثبت شده‌ است و ما می‌ توانیم از آن‌ ها پی ببریم که هندوستان، آراخوزیا، کرمان و بلخ همگی از طریق نظام عظیم راه‌ های ایران با هم ارتباط داشته‌ اند.

متون به دست آمده از تخت جمشید گواه آن است که شبکه‌ ی جاده‌ ها سراسر امپراتوری پهناور ایران را پوشش می‌ داده و از این روی، سیستم نگهبانی و تدارک راه‌ ها و مسافران در تمام ایالات از شرق تا غرب عمل می‌ کرده است. در میان لوحه‌ ها به چهار سفر میان سارد و شوش (یا تخت جمشید) برمی‌ خوریم. از بسیاری مناطق دیگر امپراتوری نظیر بلخ، کرمان، هندوستان، آراخوزیا یا قندهار، هرات، بابلیه، ماد، مصر نام برده شده است.

به عنوان یک امر بدیهی می‌ توان گفت که جاده‌ های شاهی ایران پیش از این‌که مورد استفاده‌ ی پارسیان قرار بگیرند، مورد استفاده‌ ای آشوریان بوده‌ اند؛ به ویژه آن‌ که قسمت شرقی جاده‌ ای شاهی که کیلیکیه را به شوش می‌ پیوست، از نظر قدمت پیش از تشکیل دولت پارس بوده است. این راه‌ ها و تدارکات مرتبط، در انتقال سپاه از یک منطقه به منطقه بسیار اهمیت داشته است چرا که یک امپراتوری با چنان وسعتی دائماً با خطر آشوب و یا تجزیه‌ طلبی همراه بوده است.

ما از طریق هرودوت درباره‌ای راه شاهی می‌ دانیم که:

«در سراسر این جاده ایستگاه‌های شاهی تعویض اسب و نیز مهمانسراهای عالی ساخته شده است و جاده در همه‌ جا از مناطق مسکونی و ایمن می‌ گذرد. این جاده در لودیا و فریگیه بیست ایستگاه شاهی دارد که بنابراین مسافت آن برابر با ۹۴/۵ فرسنگ است. پس از فریگیه به رود هالیس [قزل ایرماق کنونی] می‌ رسد؛ در این‌ جا دروازه‌ هایی هست که یگانه محل‌ های گذر محسوب می‌ شوند و نیز دژ استواری در آن ساخته شده است.

درآن سوی رودخانه، کاپادوکیه است؛ تا مرزهای کیلیکیه ۲۸ ایستگاه وجود دارد و بنابراین ۱۰۴ فرسنگ است. برای ورود به کیلیکه باید از دو دروازه گذشت و از برابر دو دژ عبور کرد. پس از آنجاده به اندازه ۳ ایستگاه کیلیکه را می‌ پیماید که برابر ۱۵/۵ فرسنگ است. رودخانه‌ ای که باید با قایق از آن گذشت مرز کیلیکیه با ارمنستان را تشکیل می‌ دهد، و این رودخانه فرات نام دارد.

در ارمنستان در سراسر راه ۱۵ ایستگاه و ۱۵ مهمانسراست که پس مسافتی برابر با ۵۶/۵ فرسنگ را جاده طی می‌ کند که البته دژی نیز وجود دارد. […] پس از ارمنستان به سرزمین ماتی‌ ین‌ ها می‌ رسیم که در آن چهار ایستگاه شاهی است. سپس سرزمین کیستی [کاسی] است که در طول جاده آن یازده ایستگاه ساخته شده و بنابراین ۴۲/۵ فرسنگ است تا خواسپس [کرخه] یعنی رودی که از آن نیز باید با قایق گذشت و شهر شوش در کنار آن ساخته شده است. بنابراین جمع ایستگاه‌ های تعویض اسب شاهی ۱۱۱ و به همین تعداد مهمانسرا در اختیار مسافرانی است که از سارد به شوش می‌ روند.»

اطلاعات هرودوت کمی گیج‌ کننده است چرا که فاصله‌ ی میان دو ایستگاه شاهی میان لودیه و فریگیه می‌ باید ۴/۷۲۷ فرسنگ بوده باشد از طرفی فاصله‌ ی دو ایستگاه میان کاپادوکیه و کیلیکیه ۳/۷۱۴ فرسنگ است. در ادامه هرودت اطلاعاتی درباره‌ ی راه بعد از «دو دژ» ارائه کرده که به موجب آن فاصله‌ی ایستگاه‌ها ۵/۱۶ فرسنگ بوده است فاصله‌ ی ایستگاه‌ ها در ارمنستان ۳/۷۶ و در سرزمین کاسی‌ها ۸۶/۳ فرسنگ بوده است. گویا فاصله‌ ی ایستگاه‌ ها ارتباط مستقیمی با میزان تأمین بودن امنیت راه‌ ها داشته است و اینگونه نبوده که در تمام طول راه، فاصله هر دو ایستگاه، ثابت و به یک اندازه باشد. امنیت محورهای بزرگ توسط پادگان‌ ها و پاسگاه‌ های نگهبانی متعدد تأمین می‌ شد.

آرشام، ساتراپ ایران در مصر، به بازرس خود «نهتی‌هور» طی گذرنامه‌ ای اجازه می‌ دهد تا با استفاده از آن در طول راه‌ در ایستگاه‌ ها، سهمیه‌ ی غذایی دریافت کند. مقامات مربوطه مقادیر قید شده در مجوز را تهیه می‌ کنند و می‌ پردازند و گزارش آن‌ را به حسابداری مرکزی می‌ دهند که در آن‌ جا حساب صادرکننده‌ ی مجوز بدهکار می‌ شود. دریافت این جیره‌ ها بسیار منظم انجام می‌ گرفت و اگر دارنده‌ ی مجوز از حد خود تجاوز می‌ کرد و بیشتر توقف می‌ کرد مقامات مجاز نبودند که سهمیه‌ ی بیشتری در اختیارش قرار دهند.

در این گذرنامه‌ می‌ خوانیم:

«از آرشام به مردوک، بازرس پکید در […]، نبودالانی بازرس در لائیر، زاتوواهیای بازرس در آرزوهین، اوپاستابارای بازرس در آربلا، […]، و ماتالوباش، باگافارنای بازرس در سالام، و فرادافارنا و گائوزانا بازرسان دمشق.

[اکنون] بازرس من به نام نهتی‌ هور در حال حرکت به مصر است. شما باید سهمیه‌ های زیر را به حساب املاک من در ایالات خود روزانه به آن‌ ها بپردازید:

آرد سفید دو کوارت، آرد رامی سه کوارت، شراب یا آب جو دو کوارت، [گوسفند] یک رأس. همچنین به هر یک از ده خدمتکار ایشان روزانه یک کوارت آرد و علوفه برای اسبانش داده شود. به دو کیلیکیه‌ تی و یک پیشه‌ ور که هر سه از خدمتکاران من و با او در حال حرکت به مصر هستند، هر یک روزانه یک کوارت آرد داده شود. هر بازرس باید بنابه جاده‌ ای که از هر ایالت به ایالت دیگر تا رسیدن به مصر وجود دارد، به آن‌ ها این جیره‌ ها را پرداخت کند. اگر او خواست در محلی بیش از یک روز توقف کند، برای روزهای اضافی به آن‌ ها سهمیه بیشتر داده نشود.» 

پیک‌ های اسپارتی که می‌خواستند به ایران بروند می‌ بایست از فرمانده سپاهیان مناطق ساحلی مجوز دریافت کنند؛ نمونه‌ های دیگری وجود دارد که نشان می‌ دهد حتی سفیران یونانی برای عبور در این راه‌ ها به مجوز استانداران هخامنشی نیاز داشته‌ اند.

گزنفون، تأسیس چاپارخانه را به کورش منسوب داشته است:

«یکی از ابتکارات کورش که مخصوصاً با توجه به وسعت عظیم امپراتوری‌ اش بسیار حائز اهمیت است این است که از گوشه‌ های بسیار دوردست مملکت خویش پیوسته آگاه بود و جزئیات وقایعی که در کلیه‌ ی ایالات می‌گذشت بر او پوشیده نبود. چون قدرت و توانایی اسبان چاپار محدود بود، لذا در فواصل معین چاپارخانه‌ های مجهز با اسبان چابک به تعداد کافی معین نموده بود و قاصدان همیشه آماده‌ ی رساندن خبر بودند.

در هر چاپارخانه مرد تیزهوشی مراقب بود که به محض اینکه چاپاری با پیام و نام می‌ رسید آن را تحویل می‌گرفت و به مرد مطمئنی که آماده بود تحویل می‌ داد و او را روانه می‌ ساخت و اسب و چاپار استراحت می‌ کردند تا چاپار از سمت دیگر برسد و به مقصد حرکت کنند.»

این جاده‌ها و چاپارخانه‌ ها بعد از دوره‌ی هخامنشی نیز در ایران مرسوم بوده‌ اند. ایزیدور خاراکسی اطلاعات سودمندی در مورد آن‌ ها در دوره‌ ی اشکانی به یادگار گذاشته است. وی در این اثر راه‌ ها و جاده‌ های شاهی را که از شرق به غرب و از شمال به جنوب در قلمرو پارت‌ها امتداد داشته توصیف می‌ کند. 


 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

به عنوان یکی از علاقمندان کورش بزرگ، اعلام می کنم که کورش برای من ـ و برای امثال من ـ نه قدیس است، نه از آسمان فرو افتاده، نه نشانه هایی از تفاوت هایی خونی یا برتری های مشابه آن با دیگران دارد، نه امپراتور باستانی بودنش ـ و اصولاً باستانی بودن اش ـ مهم است، و نه آمدن نامش در تورات یا قرآن سبب برتری اش بر دیگران شده؛ بلکه از نظر من ـ و برای امثال من ـ فقط و فقط فرمانی که او برای آزادی انسان صادر کرده عامل احترام به او است…

چرا که نه تنها در آن زمان سندی به قد و قامت و اندازه ی فرمان او در ارتباط با زندگی زمینی انسان بوجود نیامده بود بلکه تا قرن های قرن بعد، در کل جهان و حتی در اکنون سرزمین ما، وجود نداشته است و در نتیجه، برخی از آن چه که کورش در این فرمان گفته آن چنان امروزی است ـ یعنی منتاسب با قرن بیست و یکمی است که ما در آن زندگی می کنیم ـ که ایراد همه ی کسانی را که می گویند از او نباید گفت چون در دوره ی باستان می زیسته، و از او گفتن را به عنوان «باستانگرایی» نام می برند، پوچ و بیهوده می کند.

اگر به تاریخ تکامل حقوق انسان، از دنیای وحش تا دنیای امروزمان که در آن والایی و کرامت انسان و قدر و ارزش حقوق او به تثبیت رسیده، نظری بیاندازیم، می بینیم که هدف قرن ها تلاش و رنج مردمان در سراسر جهان ماهیتی نداشته جز تحقق آرزوهای مهمی چون عدالت و آزادی و صلح؛ یعنی پدیده هایی که بتوانند همچون چتری از آرامش و سلامت و شادمانی و رفاه بر زندگی آن ها سایه افکنده و از سلطه ی تبعیض های قومی، نژادی، مذهبی، و فرهنگی بر زندگی شان جلوگیری کند و از خشونت و رنج در امانشان دارد. اما در طول همین تاریخ، کمتر سندی را در دست داریم که نشان از این همه یا اندکی از آن ها را در خود داشته باشد.

در اینجا، البته، منظور من از «اسناد»، متون نوشته شده به وسیله ی مصلحان یا اندیشمندان جهان که بازتاب دهنده ی خواست مردمان بوده اند نیست. منظورم اسنادی است که این خواست ها را از موضع قدرت سیاسی و به عنوان قوانینی ملی و سپس بین المللی قابل اجرا دانسته باشند. این گونه اسناد اندک را می شود بیشتر پس از قرون هفده و هجدهم دید؛ پس از آغاز دوران روشنگری بزرگ؛ پس از پایان دوران قدرت کلیسا که به دوران سیاه مشهور است؛ پس از انقلاب صنعتی که حضور انسانی و برابر زن را در جهان محقق ساخت؛ و پس از آنکه مردمان سرنوشت خویش را در دست خود گرفتند.

مهمترین این اسناد عبارتند از قوانین تغییر یافته در انگلستان به نفع مردم و پس از قیام ۱۶۸۸، فرمان لغو برده داری در آمریکا به وسیله لینکلن و پس از شورش های مختلف مخالفان تبیعض و برده داری و نشست های روشنفکران و مصلحان اجتماعی در فرانسه پس از کشتارهای انقلاب کبیر فرانسه و ساختن طرحی به عنوان حقوق شهروندی یا حقوق انسان در دوران پیش از نوشتن قانون اساسی این کشور.

این قوانین، طی سال ها و به مرور، نه تنها مردمان این کشورها را از دوران وحش و سپس از قرون وسطی دور و به دوران تحقق خواست های آزادی بخش نزدیک کرده اند، بلکه نمونه هایی محسوب شده اند برای کشورهای دیگری که قصد گذار از دنیای تبعیض به دنیای برابری ها را داشته اند. در واقع، نتیجه ی همه ی رنج ها، شورش ها، انقلاب ها، و نتیجه ی همه ی خواست های بشری برای عدالت و رفاه و شادمانی و رفع تبعیض، اکنون در چند ورق ساده ی کاغذ و به نام «اعلامیه ی جهانی حقوق بشر» چتر خویش را بر سر مردمان جهان گسترده است. البته، اگرچه اکنون اعلامیه ی جهانی حقوق بشر مورد قبول بیشترین کشورهای جهان است، هنوز بیشترین مفاد آن در جهان پشتوانه ی قانونی و قابل اجرا ندارد.

نکته در این است که مردمان کشورهای پیشرفته ای که یا خودشان بخش هایی از این اعلامیه را برساخته و در قوانین خویش جای داده اند، و یا مفاد آن را قبول دارند، اکنون سخت به خود می نازند و در هر مناسبتی یاد زنان و مردانی را که آغازگران این تحولات در سرزمین شان بوده اند گرامی می دارند. هیچ آمریکایی نمی گوید که «به من چه که آبراهام لینکلن حدود صد و پنجاه سال پیش برده داری را لغو کرد»، یا مردمان فرانسه نمی گویند «به ما چه که چند قرن پیش بزرگان ما حقوق شهروندی را نوشتند و زمینه های اعلامیه حقوق بشر را فراهم ساختند»؛ چرا که برای مردمان متمدن تنها آن چه هایی در جهان کهنه می شوند که کاربردی امروزی و انسانی و شریف نداشته باشند و چنین است که ما نمی توانیم نسبت به کورش بزرگ و منشور او بی تفاوت باشیم؛ نمی توانیم ایرانی باشیم و به او احترام نگذاریم؛ نمی توانیم انساندوست باشیم و او را به عنوان یکی از سرآمدان عشق به انسان ندیده بگیریم؛ نمی توانیم به حقوق بشر احترام بگذاریم اما نام او را پنهان کنیم.

اینجا، و از این نگاه، فقط کافی است به سه بند از گفته های او در منشور نگاه کنیم؛ بندهایی که از زبان اصلی به زبان های مختلف ترجمه شده اند و آن ها را با اعلامیه ی جهانی حقوق بشر که قرن ها پس از او بوجود آمده است، مقایسه کنیم. آری، فقط همین سه بند:

+ فرمان کورش در ارتباط با برده داری و کار بی مزد:

من شهر بابل و همه ی دیگر شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم، درماندگان در بابل را که به بیگاری کشانده بودند، از درماندگی و بیگاری برهانیدم.

– اعلامیه حقوق بشر در مورد بردگی و بیگاری: ماده ی ۴

هیچ کس را نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشت : بردگی و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ، ممنوع است.

+ فرمان کورش در مورد آزادی محل سکونت:

همگی آن مردم را که پراکنده بودند،{آواره و تبعیدی} فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

– اعلامیه حقوق بشر در مورد آزادی محل سکونت: ماده ی ۱۳

۱) هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامت گاه خود را برگزیند.

۲) هر شخصی حق دارد هر کشوری ، از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خویش بازگردد.

+ منشور کورش در مورد ممنوعیت شکنجه و آزار:

سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد

– اعلامیه حقوق بشر در مورد ممنوعیت شکنجه و آزار: ماده ی ۵

هیچ کس نباید شکنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه ، ضد انسانی یا تحقیر آمیز قرار گیرد.

به نظر من، این بندها و شباهت بدون تردیدش به اعلامیه حقوق بشر، نشاندهنده اهمیت و بزرگی انسانی کورش است. در عین حال زیباترین بخش فرمان کورش در این دوران خاص از زندگی ما ایرانی ها، همین ممنوعیت آزار مردمان است. کورش به عنوان یک رهبر سیاسی در ۲۵۰۰ سال پیش، نه تنها شکنجه را، که ترساندن مردم را حتی، مجاز نمی دانسته است؛ آن هم نه در قرن بیستم و بیست و یکم که در زمانه ای که بر بیشترین کشورهای جهان قانون خشونت و وحش حاکم بوده است. در واقع او تنها رهبر زمانه اش بود که ترساندن مردم را افتخار نمی دانست… 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

فروهرغربی ها از صد سال پیش عادت کرده اند  که حلقه بالدار یا انسان بالدار نموده شده در هنر هخامنشی را مظهر اهورا مزدا بخوانند و پارسیان مزدا پرست در برابر این فرضیه ناباب به فرضیه ایی دیگر توسل کرده و آن را فروهر خواندند اما هر دو فرضیه اساس درستی ندارد.

 

باید توجه داشت که در ایران باستان به نیروی ایزدی  به نام فر اعتقاد داشتند که در کل چیز خواستنی و خوب معنی میداد.نیاکان ما دو نوع فر می شناختند:یکی فر کیانی یا شاهی که ویژه شاهان ایرانی بود و دیگری فر ایرانی که ویژه ایرانیان به طور کلی بود.باید توجه داشت که فر کیانی یا شاهی همواره به همراه نقوش شاهان هخامنشی و به صورت نقش انسان بالدار می آید و در هر مورد جامعه و تاج همان پادشاهی را پوشیده است که بر فراز سرش می پرد ودر واقع به عنوان تایید ایزدی برای پادشاه هخامنشی به کار میرفته است.در دوره هخامنشی فر کیانی یا شاهی همواره با بال رابطه داشته و به صورت شاهی بالدار تصویر می شده است .نشان شهریاریه هخامنشیان عقاب زرین گشاده بالی بوده است که بر درفش شاهنشاهی ایران دوخته بودند.

نشان شهریاریه هخامنشیان

اما حلقه بالدار معمولا در ارتباط با افراد عادی می آید که نشانه تایید آسمانی آنهاست و ما آنرا فر ایرانی مینامیم.پس در حقیقت فر ایرانی و فر کیانی دونماد متفاوت بوده با دو مفهوم مربوط اما نابرابر و این نماد نماد اهورا مزدا نمی باشد.

فر کیانی

 

فروهرفر کیانی

 

Capture

 

فر ایرانیفر ایرانی

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

مردم ایران چه نژادهایی دارند؟
پیش از ورود و استقرار آریایی ها،‌ نژادهای بومی ای در ایران زندگی می کردند. از جمله این نژادها می توان به نژادهای مدیترانه ای، ‌استرالیایی،‌ نگرویی و حامی اشاره کرد. اقوام عیلامی،‌ کاسی،‌ لولویی،‌ کادوسی و تپوری از اقوام مربوط به این نژادها بودند. ورود اقوام بیگانه مانند اقوام هند و اروپایی،‌ سامی،‌ عبری،‌ تورانی،‌ گرجی و چرکسی موجب افزایش تعداد نژادها در ایران شد.

 

در حال حاضر علاوه بر اقوامی که به زبان فارسی صحبت می کنند، گروه های نژادی دیگر از نظر زبانی که به آن تکلم می کنند به شش دسته تقسیم می شوند:
۱- ترکمنان: این مردمان بیشتر در شمال استان خراسان و شرق استان مازندران زندگی می کنند و از نظر شکل ظاهری شبیه به مردم چین و مغولستان هستند و در واقع از بقایای مهاجمانی که پیش از این به ایران حمله کرده اند،‌ هستند. ترکمنان علاوه بر اقامتگاه های دایمی دارای خیمه هایی هستند که هنگام کوچ برپا می کنند. طوایف مهم ترکمنان شامل کوکلان و یموت (شامل تیره های جعفربای و اتابای) می شوند.

۲- ترک زبانان: این مردمان در بیشتر نقاط ایران پراکنده اند و بیشتر در منطقه آذربایجان زندگی می کنند. ترک زبانان از شاخه های اصیل آریایی هستند که در طول تاریخ بر اثر آمیزش با ترکان عثمانی و تیره های گرجی و قفقازی تغییرات زیادی در زبان آنها ایجاد شده است.

تعداد زیادی ایلات ترک زبان وجود دارد که عبارتند از:

قشقایی،‌ ایل سون (شاهسون)،‌ ارسبارانی و خلخالی. برخی قشقایی ها را از طوایف مغول و برخی از طوایف قدیمی آسیای صغیر (خلج) می دانند. اجداد قشقایی ها در ابتدا در قفقاز زندگی می کرده اند.

تیره های مهم قشقایی عبارت از: کشکولی،‌ دره شولی و شش بلوکی هستند. قشقایی ها در فارس سکونت دارند. ایلات خمسه که در این ناحیه زندگی می کنند اینانلو،‌ بهارلو و نفر هستند. ایلات ایل سون (شاهسون) و ارسبارانی و خلخالی ترک زبانان آذربایجان شرقی هستند.

۳-کردها : نژاد کرد که تعداد آنها حدود پنج میلیون نفر تخمین زده می شود در ایران،‌ عراق، ترکیه و قفقاز زندگی می کنند. در ایران بزرگ ترین مرکز تمرکز کردها اردلان است که شامل آذربایجان غربی و کردستان است. اکثر آنها پیرو مذهب تسنن هستند و زبانشان شاخه ای از زبان فارسی است که از تیره هند و اروپایی منشعب می شود. طوایف کرد عبارتند از: مکری،‌ گوران،‌ کلهر،‌ سنجابی،‌ قبادی، زعفرانلو و شادلو.

۴-لرها : لرها در غرب رشته کوه های زاگرس و جنوب کردستان زندگی می کنند و بیشتر پیرو مذهب تشیع هستند. طوایف مهم لر عبارتند از: سگوند،‌ ممسنی،‌ لک، عشایر کهکیلویه و بویراحمد و بختیاری ها.
بختیاری ها ایلات کوچ کننده ای هستند که از نظر تعداد افراد کوچ کننده در ایران مقام اول را دارا هستند. بختیاری ها به دو ایل بزرگ هفت لنگ و چهارلنگ تقسیم می شوند. همچنین به چند تیره مانند دورکی، باباوی، راکی،‌ بختیاری وند، دنیاران، بانکی و … تقسیم می شوند. نژاد آنها مخلوطی از لری و ترکی است.

۵-عرب زبانان: در خوزستان و سواحل و جزایر خلیج فارس ساکنند. اینان بر اثر مجاورت با کشورهای همسایه عرب زبان، پیوندهای نژادی و زبانی با آنان دارند. از ایلات عرب می توان به بنی طرف، بنی کعب، آل خمیس،‌ آل حمیر،‌ آل کثیر، صابیان،‌ بنی صالح و بنی تمیم اشاره کرد.

۶- بلوچ ها: اگرچه بیشتر بلوچ ها در بلوچستان ساکن هستند،‌ اما تعدادی از آنها نیز در سیستان، کرمان و کشور پاکستان زندگی می کنند. بلوچ ها به شیوه های مختلف امرار معاش می کنند. طوایف مهم بلوچ عبارتند از: یاراحمدزایی، میرعبدی، نارویی، ریگی، مارانی و مرادانی. آنان از اعقاب بلوچ های باستانی براهویی هستند که بر اثر تهاجم آریایی ها، به جنوب شرقی ایران رانده شدند.

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 26 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

در سال بیست و یکم هجری (۶۴۱) بین سپاه ایران و اعراب در حمله اعراب به ایران در نزدیکی نهاوند که در منطقهٔ کوهستانی واقع شده اتفاق افتاد. جنگ نهاوند که مسلمین آن را فتح‌ الفتوح نامیدند یکی از مهم ترین جنگ‌ هایی است که بین اعراب مسلمان و ایرانیان اتفاق افتاده‌ است. ابن اثیر در خصوص علت این نام‌ گذاری می‌ نویسد: مسلمین فتح نهاوند را «فتح‌ الفتوح» نامیدند زیرا بعد از آن ایرانیان نتوانستند جمع شده و در برابر اعراب بایستند و پس از این جنگ بود که مسلمین سراسر کشور ایران را تصرف کردند، و امپراطوری ساسانی فروپاشید.

پس از پیروزی در جنگ قادسیه و ورود عرب‌ها به مدائن (تیسفون) خبر رسید که «مهران» در جلولاء (نزدیک حلوان) سپاهی گرد آورده‌ است و بر حسب نامه خلیفه «سعد» در تیسفون اقامت گزید و هاشم بن عتبه را با قعقاع بن عمرو و دوازه هزار نفر به جانب جلولاء «نزدیک حلوان» گسیل ساخت و پس از جنگ سختی که درآن حدود رخ داد فتح تصیب لشکر عرب شد. «جلولاء» بدست اعراب افتاد و خزاین اطراف به یغما رفت. در یکی از چادرها شتری یافتند از طلا باسواری زرین.

فتوحات پی در پی تازیان

یزدگرد پس از جنگ «جلولاء» از حلوان بوی شتافت و خسرو سوم که مأمور دفاع از حلوان بود در مقابل سپاه قعقاع رفته در قصر شیرین از عرب شکست خورد و تازیان داخل حلوان گردیدند، خلاصه تا انتهای سال ۱۶ هجری قمری تسلط عرب از نینوا تا حدود شوشتر رسید. أما «هرمزان» که رییس یکی از هفت خانوادهٔ بزرگ ایرانی بود پس از جنگ قادسیه بجانب خوزستان شتافت و در ۱۷ هجری قمری «عتبه» حکمران بصره لشکری به شوش فرستاد وتازیانی که در آن حدود اقامت داشتند با لشکر عرب همدست شدند و «هرمزان» در دو جنگ شکست خورده مجبور گردید شهر اهواز و یک قسمت از زمین‌ های خوزستان را از دست بدهد.

با این فتوحات و پیروزی پی در پی لشکر اعراب در جنگ‌ های متعدد، باز عمر خلیفهٔ دوم، از جنگ با ایرانیان اندیشناک بود و در دو مورد اظهار داشت، مایلم بین ما وایرانیان کوهی از أتش باشد که نه دست ما به آن ها رسد، ونه دست ایشان برما. ولی ضعف دولت ساسانی، پریشانی اوضاع داخلی کشور، اتقال شهریار ایران یزدگرد از محلی به محل دیگر، رقابت سرداران عرب بایگدیگر که هر کدام می‌ خواستند لیاقت خودرا ابراز داشته غنائم جدیدی بچنگ آورند، موجب جنگ های دیگری شد.

علاء الحضرمی که در بحرین اقامت داشت و خود را از سعد پسر ابی وقاص کمتر نمی‌ دانست بدون اجازهٔ خلیفهٔ مسلمین عمر، از خلیج فارس عبور کرده وارد خاک ایران شد. «شهرک» حکمران فارس در مقابل او شتافت و علاء بازحمت زیاد و مساعدت «عتبه» که لشکری از بصره بکمک او فرستاد توانست جان بسلامت بدر برده، حتی «شهرک» را شکست دهد. یزدگرد در مقابل این پیش آمدها و برباد رفتن زمین‌ های خود نمی‌ توانست راحت نشیند. «هرمزان» و «شهرک» بدستور او بر لشکر عرب حمله آوردند ونزدیک دیوار شوشتر جنگی رخ داد و چون براه نمائی فردی که طلب أمان می‌ کرد، لشکر عرب وارد آن شهر گردید. «هرمزان» به قلعهٔ آن پناهنده گشت و به «ابوسیره» سردار عرب چنین پیغام داد که تا یک تیر در ترکش دارد خواهند جنگید، مگر آنکه او را نزد خلیفهٔ مسلمین فرستند تا هرچه حکم کند اجرا شود. «ابوسیره» این پیشنهاد را پذیرفت و هرمزان تسلیم شد، و او را باغل و زنجیر نزد عمر فرستاد. بعضی از تاریخ نویسان وقایع شوش را در سال بیستم هجری قمری می‌ دانند.

عزل سعد

در این احوال سعد پسر ابی وقاص در کوفه بنای عمارت عالی نهاد، و از آن مکان متصرفات آنحدود را اداره می‌ کرد. در همین هنگام شکایات متوالی از «سعد» نزد عمر شد و بالآخره خلیفهٔ دوم امر داد قصر کوفه را ویران سازند و سعد را احضار کرده عمّار پسر یاسر را بجای او گماشت. عزل سعد بن وقاص یزدگرد را بأین خیال انداخت که متصرفات از دست رفتهٔ خود را مجدداً بچنگ آورد، و همینطور سرداران عرب که همواره مایل بودند غنائم جدیدی بدست آورند خلیفه دوم را متقاعد ساختند که مادام سلسلهٔ ساسانی منقرض نگردیده مستملکات عرب در آنحدود در خطر خواهد بود. بدین جهت طرفین مایل جنگ بودند.

نبرد نهاوند و فروپاشی امپراطوری ساسانی

پیروزی در این جنگ می‌ توانست راه ورود اعراب را به مناطق داخلی ایران هموار کرده و غنایم زیادی نصیب مسلمانان سازد. نهاوند شهر بزرگی است که در سمت قبله همدان واقع است و بین این شهر تا همدان ۱۴ فرسخ راه است. امروزه این شهر میان چهار شهر خرم‌ آباد ، همدان ، اراک و کرمانشاه قرار دارد.

یزدگرد در سال بیست و یکم هجری قمری گماشتگان خود را از ری به خراسان ،گرگان ، طبرستان ، مرو ، سیستان ، کرمان و فارس فرستاده حکام را بجمع آوری لشکر تشویق و ترغیب نمود، و قریب یکصد هزار نفر به ریاست «فیروزان» یکی از نجبای ایرانی که در جنگ قادسیه حضور داشت در نهاوند گرد آمدند.

نقشهٔ آن بود که حلوان و تیسفون را فتح کرده ، کوفه و بصره را که مهمترین سنگرهای عرب در آنحدود بود تسخیر سازند. بفرمان عمر نعمان بن مقرن سردار عرب در اهواز نیروی عراق، خوزستان و سواد را گرد آورده به نزدیکی «نهاوند» آمدند. فیروزان خود را در سنگر محکمی قرار داد و قصد داشت لشکر عرب را خسته کند و چون دو ماه بدین منوال گذشت عرب ها تدبیری اندیشیدند تا فیروزان را بجنگ و ادارند. بنا براین خبر دروغینی منتشر ساختند که عمر در گذشته‌ است، و فوراً خیمه‌ های خود را برداشته شروع به عقب نشینی کردند، فیروزان از سنگر خارج شده آنان را تعقیب کرد. روز سوم جنگ سختی واقع شد و در بین کار زار «نعمان» سردار عرب کشته شد، أما در نهایت لشکر وی پیروز شد.

مؤرخین عرب این پیروزی را فتح الفتوح نامیدند. چون بعد از این فتح ایرانیان قادر بجمع و هم‌ گروه شدنی نبودند. غنائم بیشماری بدست عرب افتاد و از آنجمله‌ است دو صندوق بزرگ پر از مروارید (لؤلؤ) و زبرجد و یاقوت که شخصی در مقابل طلبیدن امان آنرا بهسائب بن الأقرع نشان داد. عده زیادی از لشکر فیروزان کشته شد، و خود فیروزان هم بدست «قعقاع» به قتل رسید. پس از نهاوند همدان بدست عرب افتاد. جنگ نهاوند امید یزدگرد را مبدل بیأس کرد، ولی این پادشاه ساسانی دست از مطالبه تاج و تخت خود برنداشت و تازنده بود کوشش نمود تاشاید کاری از پیش ببرد، پس از اینکه خبر «جنگ نهاوند» بأو رسید، از ری به اصفهان و از آنجا به کرمان رفت، و در آخر در مرو اقامت گزید، و از دولت‌ های همجوار کمک خواست.

«امیر سعد» در ابتدا حاضر گردید به او مساعدت نماید، ولی بعد از یزدگرد رنجیده باماهوی حکمران ایرانی مرو همدست گردید، و قراولان اورا نابود ساخت. یزدگرد چاره جز ترک آنحدود ندید و در همان نزدیکی بدست آسیابانی که طمع در جامهٔ زرین و فاخر او نمود کشته شد. پسر یزدگرد فیروز سوم از امپراطور چین کمک طلبید، ولی درخواست او باجابت مقرون نگردید، و در کوه‌ های تخارستان در نزدیکی جیحون پناهنده شد و بیهوده تاج وتخت خود را مطالبه می‌ کرد. خلاصه اعقاب یزدگرد کاری از پیش نبردند، و شهرهای ایران بتدریج بدست عرب افتاد و دورهٔ جدید آغاز شد …


الطبری، أبی جعفر،بن جریر، محمد (تاریخ الأمم والملوک) ، مؤسسه عزالدین، چاپ سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
دکتر: زکریا، جمال ،قاسم (سقوط الامبراطوریه الفارسیه) ، دار الفکر العربی، چاپ سال ۱۹۹۱ میلادی .
دکتر: رازی، عبدالله،همدانی (تاریخ کامل ایران) ، چاپخانه اقبال سال ۱۳۶۳ خورشیدی.
لبیب، عبدالساتر، (الحضاره الفارسیه) ، دار المشرق ، بیروت، چاپ سال ۱۹۹۰ میلادی .
الحموی ، یاقوت ، ابوعبدالله ، (مُعجَم اَلبُلدان) ، دار الکتب العلمیه ، بیروت ، لبنان، چاپ سال ۱۹۹۰ مبلادی به (عربی).

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : جمعه 25 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

Artaxerxes_I_of_Persiaپس از مرگ خشایار شاه، پسرش ارشک با نام اردشیر ( پارسی باستان :" آرتاخشترا") بر تخت شاهنشاهی نشست. نویسندگان یونانی به او درازدست گفته اند. نلدکه گوید نخستین کسی که این لقب را برای او نوشته دی نن بوده و دیگران از وی برداشت کرده اند. دی نن این لقب را به معنای گستردگی توان وی به کاربرده است. پلوتارک می نویسد که وی در بزرگواری و روان والایش در میان شاهنشاهان هخامنشی برجستگی دارد. در روزگار وی رخنه ی ایران در یونان پیوندی برپایه ی احترام بود. واردشیر خودمختاری برخی شهرهای یونان مانند آتن را پذیرفت.اردشیر در نخستین سال شاهنشاهیش به بازسازی سیستم فرمانروایی پرداخت و شهربان هایی برگزید و همچنین کیفرها را ملایم تر کرد.

 

شورش مصرآگاهی از درگذشت خشایارشاه به گروهی از مصریان فرصتی برای شورش داد( سال ۹۹ هخامنشی). هخامنش عموی اردشیر که شهربان مصر بود، در شورش کشته شد. شورشیان از مزدوران یونانی بویژه آتنیان بهره می بردند و چنین برمی آید که شورش پشتوانه ی مردمی نداشته است. ایرانیان و مصریانی که در شورش دست نداشتند به دژ سپید ممفیس پناهنده شدند.اردشیر ارتاباذ شهربان کیلیکیا و بغ بوخش شهربان سوریه(نوه ی بغ بوخش که از یاران داریوش بود) را فرمان داد تا به کمک ایرانی ها در مصر بشتابند. چون نیروی دریایی آماده نبود و جنگ در مصر و نیل نیاز به آن داشت ناچار یک سال برای آمادگی نیروی دریایی گذشت. پس از آن ارتاباذ با نیروی دریایی راهی مصب نیل شد و بغ بوخش به سوی ممفیس رفت. شورش سرکوب شد، با این حال محاصره گروهی از شورشیان در یکی از آداک های( جزیره های) نیل بیش از یک سال به درازا کشید. سرانجام در سال ۱۰۵ هخامنشی، اوضاع مصر به حالت عادی برگشت.
هرودت هنگام بازدید از مصر چندی پس از شورش می گوید: پارسیان امروزه نیز برای آنکه جریان نیل محفوظ بمانداز این راه( راه رودخانه ای که ممفیس را به دریا پیوند می داد) پاسداری می کنند زیرا اگر فشار آب باعث شکستن سد شود و آب سرازیر گردد سراسر شهر به زیر آب می رود. از سوی دیگر آنان با کنترل همه ی کشتی هایی که در رود رفت و آمد می کنند، جلوی بهره گیری شورشیان از انها را می گیرند.
برخی از آداک های (جزیره های) دریای اژه و همچنین قبرس در روزگار وی دچار ناآرامی هایی شد که با اقدام های بخردانه ی اردشیر و کارگزارانش از میان رفت.
روزگار شاهنشاهی وی ۴۱ سال بود. وی را دادگستر و مردم نواز یادکرده اند؛ در روزگار وی مردم در آسایش بودند. وی در سال ۱۳۵ هخامنشی زندگی را بدرود گفت. کتزیاس نام همسر وی را داماسپیا نوشته است و می گوید که وی در همان روز که اردشیر مرد، زندگی را بدرود گفت. یگانه پسرآنها خشایارشا بود که پس از مرگ اردشیر به تخت نشست

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : جمعه 25 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

اینک که من از دنیا می روم بیست وپنج کشور جهان جزو امپراتوری ایران است و در تمام این کشور ها احترام دارند و مردم کشور نیز در ایران دارای احترام می باشند . جانشین من خشایار شاه باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد و راه نگهداری کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد . اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کرور خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی کویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این خزانه این است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان .

 

مادرت آتوسابرمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن. ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که با سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه ای است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود ، حشرات در آن بوجود نمی آید و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا اینکه آذوقه دویا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اینکه غله جدید به دست آمد از غله موجود در انبارها برای تأمین کسر خوار وبار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنان همان مزیت دوست بودن با تو کافیست ، چون اگر دوستان و ندیمان خود را برای کارهای مملکتی بگماری به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی ، چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی . . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نمایند و پیوسته به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید. بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که می توانی وارد قبر شوی تا تابوت سنگی مرا ببینی و بفهمی که من پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر من بیست وپنج کشور سلطنت می کردم ، مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد خواه پادشاه کشور باشد یا یک خار کن و هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگاه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند . زنهار ، زنهار هرگز هم مدعی هم قاضی نشو اگر هم از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی به یک طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد . هرگز از آباد کردن دست بر ندار زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ؛ حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده . عفو و سخاوت ، ولی عفو باید موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ا ی . بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

  نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار، از تنفر متنفر باش و به مهربانی مهر بورز، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

فاش نکردن اسرار مردم دلیل کرامت و بلندی همت است.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

عشق می ماند؛ انسان ها هستند که عوض می شوند .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

خوشبختی از آن کسانیست که خواهان خوشبختی دیگران باشند .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

اگر کسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند .زرتشت 

*********سخنان زرتشت**********

کسی که بر نفس خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

بردباری ، هنگامی خوب است که مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

آنچه را می شنوید به عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آنگاه بپذیرید.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

راه جهان یکی است و آن راستیست .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از آنو همیشه قسمتی از غم دیگران باش نه دلیل آن.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

هنگامی که همه یکسان فکر می کنند دیگر کسی بیشتر نمی اندیشد.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

نیکی و سود خویش را در زیان دیگری مخواه.زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟ زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

انسان در گزینش خوب و بد زندگی اش آزاد است . هر زن و مردی بایستی بهترین گفتار را بشنوند و مسیر خویش را در زندگی برگزیند .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . نتیجه زندگی ما حاصل اعمال ماست . زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد .زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

هر یک از شما باید در کردار نیک به دیگری سبقت جوید و از این رو زندگی خود را خوش و خرم سازد. زرتشت

*********سخنان زرتشت**********

زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد، که پندارتان، کردارتان و گفتارتان نیک باشد.زرتشت

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

 

    تحلیلی بر آنسوی حمله اعراب منادی اسلام به ارتش ساسانی..با ویرایش جدید با ویرایش و مطالب کامل تری تقدیم علاقه مندان عرصه تحقیقات تاریخ ادیان میگردد . با عنایت به این موضوع مهم که کشور ما از لحاظ جغرافیایی در منطقه ای واقع گردیده است که امروزه به آن خاور میانه گفته میشود که همواره به دلایل مختلف سیاسی و جغرافیایی واقتصادی وموقعییت سوق الجیشی آن و همچنین غنی بودن این سر زمین از مواد کانی و معدنی همواره در طول تاریخ مورد طمع و وسوسه همسایگان وحتی کشورهای دوردست تری هم واقع گردبده است که مهمترین حمله ها ی گسترده و سیع میتوان از یورشهای غارتگرانه اقوام مغول به سرکردگی چنگیز خان و تیمور لنگ ومقدونی ها هم به سردمداری آلکساندریا همان اسکندر مقدونی معروف و سایر اقوام دیگرنام برد.

 

که با یک نگاهی سطحی و گذرا به همه این جنگهای ویرانگر به نیکی در خواهیم یافت که اهدف استراتژیک تمامی سر کردگان اصلی این قبیل از جنگها و غارتگریها چیزی جز استیلا یافتن بر سایر ملل و انهدام همه دستاورد های مادی و معنوی دیگرجوامع نبوده است و در یک کلام میتوان ادعا کرد که بازخورد همه این قتل و غارتگری ها ی هولناک و سهمگین و همه آن ناجوانمردی های تاریخی به جا ی ماندن زمینهای سوخته با جمعیتی قلیل وعلیل وسرخورده بیش نبوده است . اما ورای همه حملاتی که در طول تاریخ به این سر زمین مقدس صورت پذیرفته است را میتوان به حمله اعراب منادی اسلام به سرزمین ما در دوره حکومت خسرو پرویز ساسانی نام برد که در حدود ۱۴۰۰ سال پیش اتفاق افتاد است. که در ابتدا با همه حملات قبلی تمایزداشت. معذلک اصل آنالیز ما از موضوع منتخب مورد نظر اینست که حکومتگران ساسانی سالیان سال بود که با انواع روشهای خودکا مه و اعمال ددمنشانه و با ظلم وستمی بس گران بر گرده مردم نجیب این سرزمین به ظاهر حاکم و سوار بر اریکه قدرت بود ند که این خودکامگی ها تا آنجا پیش رفته بود که عملا جامعه را به شیوه های گوناگونی و دور از انسانیت وعقلانیت همراه با تقسیم کردن افراد جامعه به دسته های مختلف دارا ومتوسط و ندار و نزدیک به این شرح تقسیم کرده بودند که عبارت بود از : ۱- در طبقه اول شاه ودرباریان و مغان و موبدان۲- بازرگانان وصاحب منصبان دیوانی بزرگ دولتی ۳- پیشه وران و ملاکین گهرت و کارگزاران عا لی رتبه ۴- در طبقه بعدی کارمندان دون پایه و کارگران و زارعین و… الخ که اگر بخواهیم اندک توضیحی پیرامون دسته بندی های فوق ارائه نماییم اینست که فرزند پادشاه همیشه باید پادشاه و درباری باقی بماند. و فرزندان کارگران نسل اندر نسل باید در پیله کارگری خویش آنقدر بمانند و بتابند تا از طبقه خویش نتوانند خارج تا عدم گردند و حق ورود به طبقه بالاتر را نداشته باشند . لذا با این کارکترهای شخصیتی که از طبقات مختلف جامعه نقاشی میکردند دیگر نبوغ و هوش و زکاوت افراد به هیچ وجهی محلی از اعراب نداشته است تا آنجاکه که فرزندان طبقات دون جامعه هم حق تحصیل علم و دانش را تحت هیچ شرایطی را نداشتند لذا دربارنشینان فکر میکردند که با این تفسیم بتدی های جبری اجتمایی دیگر از بابت هر گونه نافرمانی های مدنی و سر پیچی های عمومی و همچنین از احتمال شورش بر علیه حاکمیت دیکتاتوری خویش به کلی خیالشان راحت گردیده بود . چونکه ظاهرا دولت ساسانی از ارتشی نیرومند به لحاظ نفرات و تجهیزات و ادوات نطامی برخوردار بودند ودر تحلیلهای تئورسین های حکومتی هم هیچ کشوری یارای مقابله با این ارتش قدرتمند را نداشت زیرا ساسانیان ارتش را به ۴ قسمت در شمال و جنوب وشرق وغرب نقسیم کرده البته با عنایت به احتمال حمله از طرف هر کشوری در هر سویی استعداد نفرات و تجهیزات ارتش هم فرق میکرده است. ولی غافل از این موضوغ که اکثریت مردم بر اثر بی تدبیری حکومتگران در اوج فقر و بیکاری قرار داشتند که با اندک خشکسالی ویا بیماری های مهلک عمومی فوج فوج مردم به دیار عدم رهسپار میگردیدند. اما شاهزاده های ساسانی و سایر افراد نزدیک به هیئت حاکمه غافل از این ناملایمات در مناطق خوش آب و هوای کشور و درقصرهای زیبا و سر به فلک کشیده گونانگون بسر نیبردند و حتی اگرنگاهی اجمالی هم به تاریخ آندوران بیفکنیم به هیچ وجه دانشمندان شاخصی در هیچ عرصه علمی بچشم نمیآید. زیرا همانگونه که گفتیم کسب دانش فقط در ید وانحصار واختیارحاکمان زمان بود و اگرهم مکانهای علمی بزرگی وجود داشت تاریخ بنای آنها به ابتدای حاکمیت ساسانیان و شاید مربوط به سلسله های پیش از آنان بوده است. و لی با همه پلشتی ها یی که حکومت گران ساسانیان ازخود بروز میدادند معذ لک در تعریف تشکیلات و روش ها ی نیروهای نظامی وهمچنین تربیت کادر ارتش آنان نکته های مهم و منیری به چشم هر تیزبینی متبادر میگردد اینست که با گذشت بیش از دو هزار و اندی سال از حکومت ساسانیان تا کنون هیچ کشوری در جهان با داشتن انواع ایده ئولوژیهای اعتقادی و سیاسی یافت نگردیده است که به این مرتبه از افق دید بلند و آزاد منشانه مثل ساسانیان برسند که استراتژی ارتش خودرا صرفا برای دفع تجاوزات با دشمن خارجی متجاوز به حریم کشور یعنی همانا جهت دفع حملات ارتش بیگانگان به مرزها وهمچنین اساس تئوری آموزشهای تکنیکی و تاکتیکی و عقیدتی سیاسی و فرهنگی ارتش ساسانیان براساس عدم تجاوز با هر دلیلی به دیگر کشورها صرفا به قصد کشورگشایی محض جهت تحمیل دین و آیین زرتشتی و فرهنگ آریایی و زبان پارسی استوار بوده است ؟! . که این نوع آموزشهای پیشرفته و انتر ناسیونالیستی سیاسی نظامی و فرهنگی و انسانی ساسانیان در ۱۴۰۰ سال پیش خود به تنهایی میتواند سند زرینی و افتخاری بس بزرگ برای مردم فعلی ایران دخت زمین باشد که از اجدادی با این تفکراخلاق مدار و انسان محور در قرنهای ماضی بر خوردار بوده است. لذا علیرغم زحمات طاقت فرسای و انسان دوستانه کارگزاران نظامی و سبیل در طبقه متوسط جامعه در عهد ساسانی که مصادف بود با سالیان طولانی که کم کم مغان زوروانی که به روحانیون آیین مزدکیان اطلاق میگردید آیینی که پیش از زرتشت در حدود ۱۳۰۰ سال قبل ار آن در این سر زمین حاکم بوده است. لاکن مزدکیان توانستند هوشمندانه و خیلی آرام و لاک پشتی با کنار زدن زیرکانه احکام دین رسمی کشور یعنی آیین زرتشتی اهورا مزدایی که خودش دین تو حید پرستی وخمیر مایه اولیه و وموجب همبستگی و چسپندگی مردم بود را دچار نوعی سردر گمی و آشفتگی و خلاء دینی نمایند از همین روی برای اکثریت مردم اعتفاد و ایمان راسخ دینی داشتن دیگرمعنای چندانی نداشت . و ازسویی دیگر هم عواملی چند ازقبیل ۱- طا عون۲ – جنگهای چند باره حکومتیان با بهرام چوبینه که اهداف حکومت با روش دیپلماسی هم قابل پی گیری وامکان به نتیجه رسیدن بود . ۳- همچنین جنگهای مستمر وبی نتیجه گاه وبیگاه با رومیان که باعث تحلیل رفتن قوای جسمانی و روحی ارتشیان گردید ه بود ۴- کش مکش های درون حکومتی بی حاصل از منظر منافع ملی بر سر تقسیم قدرت بین شاهزادگان وکارگزاران اصلی حکومت با شیروئیه که منجر به کشته شدن عده ای از درباریان که بدست وی اتفاق افتاد ه بود ۵ – طغیان مکرر رودهای دجله و فرات در آن سنوات که ضمن وارد آوردن خسارات جانی ومالی بس گران به کشاورزان که منجر به نابودی هزاران هکتار از مزارع کشت دیمی و آبی گردید را میتوان بعنوان فاکتورهای اصلی که موجبات سرگرم گردیدن حکومت به اوضاع داخلی کشور جهت سر و سامان بخشیدن به این قبیل معضلات و غافل شدن از اوضاع برون مرزی برای مقطع نسبتا طولانی اتفاق افتاد. لذا با توجه به این سریالی ازعوامل مهم باز دارنده بنظر میرسید که همسایگان به نیکی در یافته بودند که این امپراطوری عریض و طویل و پهناور با یک تلنگر یا با یک تک نطامی ازهم پاشیده خواهد گردید لیکن در این اوضاع احوال آشفته سیاسی و اقتصادی و معنوی کشوردرحکومت جبار خسرو پرویز ساسانی بازهم این مرز و یوم باستانی با یک هجوم ناخواسته همه جانبه دیگری از سوی اعراب منادی اسلام واقع گردید . اماعلیرغم آنکه مردم پارسی گوی از مدتها قبل مستقیم و غیر مستقیم آوازه دین حنیف اسلام که شعار برابری و مساوات و حق و عدالت سر میداد را شنیده بودند و منتظر بهانه ای جهت رهایی از جور حاکمان ستمگر ساسانی وموبدان زردشتی و مغان زوروانی بودند در گرویدن به آیین اسلام را لحظه شماری میکردند ودر نبردها هم که به تفسیر شرح خواهیم داد علیرغم آنکه از هر جهت بر سپاه اعراب تفوق کامل داشتند در کمترین زمان ممکن دست ازنبرد کشیده و خود را تسلیم اعراب تازه مسلمان نمودند تا شاید بتوانند در ذیل سایه والطاف حکومت اسلامی به رفاه و آسایش و مساوات واقعی برسند . ولی از شانس بد ملت آزاده آریایی پرشیایی در زمان حمله اعراب منادی اسلام به این سرزمین مصادف بود با دوران رخوت و انحراف عظیم وعمیق سیاسی درحکومت اسلامی که بعد از حادثه مبارک غدیر خم و رحلت جانگداز پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد(ص) یعنی دورانی که احکام و شعائراسلام ناب محمدی (ص) برای مدت مدیدی به محاق رفته بود و از اسلام اصیل جز پوسته ظاهری و لعاب بیرونی چیزی دیگر باقی نمانده بود تا جاییکه موجب خانه نشین شدن اول مردی که درتاریخ اسلام دعوت رسول اکرم را اجابت نموده بود یعنی همان لنگر زمین و آسمان و آن حقیقت همیشه تاریخ که هم حقیقتی بود برگونه اساطیرهمانا آن جانشین رسول و عبد صالح خدا یعنی حیدر کرارمولای متقیان حضرت علی (ع) صاحب ذولفقار آسمانی و سرفرمانده خیلی از غزوات نبی خدا و فخرخاندان عصمت و طهارت بنی هاشم همراه با طیفی ازسحابی های اولیه رسول خدا به حاشیه رانده شده بودند که اوج این انحراف درتشیع پیکردردانه رسول خدا برتارک همیشه تاریخ پشریت قابل رویت است. فلذا با آن اوضاع و احوال پریشان سیاسی و اقتصادی و معنوی جامعه پارسیان در اواخر حکومت ساسانیان که قبل از این ذکرش رفت و همزمان هم این دوران انحراف و مظلومیت اسلام عزیزدرچنین شرایط افول احکام نورانی عقیدتی و سیاسی و اجتمایی حمله اعراب به ظاهر منادی اسلام به قول عرب به سرزمین عجم مجوس به معنی (لال آتش پرست) صورت پذیرفت اما بر خلاف انتظارپارسیان ازفردای پیروزی اعراب منادی اسلام با این وجود اینبارهم همه شعار های عامه پسند اولیه آنان کم کم دگر گون گردیده و رنگ بوی جاه طلبی سر مستانه بخود گرفته بودند تا جاییکه این غرور کاذب عین دملی چرکین همه وجود لشکر یان فاتح را فرا گرفته بود . که عجمان با رصد رفتار سپاه اعراب پیروز باردیگر خاطره غارتگری و چپا ول اموال عمومی و خصوصی آحاد جامعه را بسان سایر حملات دیگر در اذهان عمومی زنده میکرد ولی با تعغیر تاکتیک در صورت مسئله .. یعنی تحت عناوین اید ه ئولوژیکی مثل دیه و جزیه و موالی و کنیز و غلام و .. که اکثر این عناوین همان مسلمان درجه دو بودن از این واژه ها تعبیر میگردید و از لحاظ اخلاقی هم برخی از اعراب بداوی که در نبرد غالب شده بودند چنان رفتار جلف با دخترکان و همسران فرمانده هان ارشد ومیانه و عادی و سایر مقامات عالیرتبه مغلوب پارسی از خویش بروز دادند که دل هرسنگدلی شکسته وهر قلمی از نوشتن آنهمه جفای عمدی و غیر عمدی سپاهیان پیروز احساس شرمندگی مینماید . اما این سخت گیرها طی قرنها ادامه یافت و علیرغم آنکه ایرانیان سالیان سال بود که مسلمان شده بودند فقط به جرم اینکه اجداد خیلی دورشان در سده های اخیر زرتشتی بوده اند اجازه پیشنماز شدن به غیرعرب داده نمگردید و همچنین حق ازدواج با دختران اعراب بیابانگرد را نداشته ولی عکس آن صادق بوده است. و سایر اجحافات دیگر از جمله پرداخت مالیاتهای سنگین و طویل المدت به فرمانده هان لشکر پیروزو اکثرسحابیها منهای مولای متقیان علی (ع) که هرگز ریالی مالیات از ایرانیان را نپذیرفتند باری بگذاریم و بگذریم وقضاوت را به تاریخ واگذاریم لذا بدون در نطر گرفتن این اجحافات بی مورد لشکریان پیروزعرب به پارسیان و خا نواده آنان ولی ازدیدگاه ما مسئله اصلی که این حمله به خاک این سر زمین با همه حملات قبلی فرق اساسی و بنیادین داشت این مورد مهم بود که این مرتبه اراده الهی بر گسترش اسلام به این سرزمین پهناوربود تا با گذشت زمان مردم پارس خود تبدیل به فرزندان راستین اسلام گردند و با هوش و ذکاوت خدادادی باعث خدمات متقابل فاخری در زمینه های علمی و فلسفی و ادبی و دیوانی به این دین حنیف گردند تا پذیرش آن برای مردم دیگر سر زمینها راحت و آسانترگردد. و این خود توفیق الهی بزرگی بود که پروردگار نصیب ملت پرشیا نمود زیرا که اسلام عزیز این آخرین و کاملترین دین خداوند بزرگ در روی زمین که بعد از آنهم به فرموده کتابش فرقان کریم دینی دیگر نخواهد آمد وتوسط همین دین و ظهور آخرین فرزند پیامبر گرامی همین آیین حنیف (مهدی موعود) جهانرا پر از عدل و داد خواهد نمود و هیچ عذر و بهانه ای ازپیروان سایر ادیان الهی وتوحیدی پیش ازاسلام در نگرویدن به اسلام عزیزاز آنان پذیرفته نمیباشد فلذا همه آنان اگر طالب سعادت دنیوی و مغفرت اخروی باشند باید دین کامل وجامع و مانع اسلام را که بر اساس رهنمود های قرآن ورسول گرامیش حضرت محمد نور امین (ص) و آل و عترت وی استوار میباشد بپذیرند .اما دوباره از تحلیل اصلی خود دور نگردیم واما از آن سو نیز اعراب منادی اسلام احتمالا با کنکاش تاریخی و میدا نی نیک دریافته بودند که گسترش این دین جدید به سمت شرق قاره آسیا فقط از طریق فتح سر زمین پارس میسر می دانستند از طرفی دیگر نیزمردم عهد ساسانی هم به طور غیر رسمی و نیمه محرمانه از سنوات قبل آوازه آیینی جدید را شنیده بودند . دینی تازه که نام اسلام را بر خود گذاشته و خواستگاه آنهم در شبه جزیره حجاز که داعیه رهبری جهانرا دارد و شعار حقانیت و وحدانیت سر داده که نه تنها در بین مردم خاور میانه و حتی در قاره سیاه هم بدلایل مختلف از جمله شرایط بد اقتصادی وظلم وجور روسای قبایل بومی آفریقایی عاشقان فراوانی پیدا نموده است لذا همانطوریکه قبلا هم گفتیم سران اصلی دین اسلام شاه کلید گسترش آن به شرق آسیا قطعا کشور پهناور وغنی پرشیا میدانستند که این تحلیل با وجود گذ شت چند ین قرن هنوز هم به قوت خویش باقیست از اینرو اکنون هم خیلی از دولتهای موجود در سر تا سر گیتی به چنگ آوردن این کشور را به هر قیمت و با هر روشی آرزو ی قلبی واستراتژیک خود می دانند. زیرا این سرزمین کهنسال و زیبا سر شار از مواد معدنی و کانی گوناگون و برخوردار از اقلیمی ۴ فصل که هر کدام از مناطق کشور ما از اکوسیتمی منحصر به خویش بر خوردار میباشد زیرا همزمان با داشتن دو کویر بزرگ خشک وسوزان لم یزرع لوت و نمک ولی مردم شمال کشور از آب وهوایی نسبتا اروپایی معتدل و مدیترانه ای بر خوردار میباشند. ولی از اینها همه مهمتر سر زمین باستانی ما در طول دوران متمادی تاریخی همواره برخوردار از ملتی فرهیخته و تاریخ ساز و استوار درعرصه جهانی و همانا برخوردار از فرهنگ و ادبیات اجتمایی غنی به بلندای تاریخ بشریت که بین دو هزار و پانصد سال با عنایت به اشیاء و ادوات بدست آمده جدید در سنوات اخیر در جلگه جیرمت که در اثر کاهلی دولتمردان وقت موجب به تاراج رفتن عمده آنها گردید ولی در نهایت باستان شناسان داخلی و خارجی متفق القول عمر کشور زیبای ما ایراندخت زمین را تا ۷هزار سال پیش از اسلام عزیزتخمین زده اند که این امرخود گواهی مستدل براین موضوع صحه میگذارد که این ملت بر خلاف خیلی از ملتهای دیگر از جمله بر خلاف اعراب هرگزدر طول تاریخ بت پرست و یا چند گانه پرست نبوده اند و همواره از دین و آیینی توحیدی به معنای لغوی آن که همانا یکتا پرستی است برخوردار بود ه که در مقطعی از تاریخ به مدت چندین قرن که آیین زرتشتی بر کشور حاکم و جاری بود ه توانسته بود ند با بکار بستن شعار سه گانه کردار نیک پندار نیک گفتار نیک که درابتدا نظریه هایی ایده آلیستی بنظر میرسیدند ولی با همت وجدیت عمومی پارسیان آنرا به رآلیسم میدانی تبدیل نمایند که به مدت مدید ی یکی از ادیان مطرح مردم سرزمین های مختلف از بین النحرین تا پامیرهندو کش و از آرارات تا آناتولی باشد. و علیرغم اینکه در اثر مرور زمان همانطور که در ابتدای مقاله هم توضیح دادیم با دسیسه های مغان زوروانی و بازی خوردن روحانیون زرتشتی در تایید کامل اعمال درباریان اندک اندک با پیدایش انحراف درعملکرد حکومتگران عهد ساسانی که موجبات دوری روحانیون از ملت در ابتدا و نزدیک شدن آنان به دستگاه حکومتی که در نهایت هم خود آنان جزیی از حکومت جابران شاهان ساسانی زور گو گردیدند و همه اعمال خود و درباریان را با حیله گری خاص توجیه نموده تا آنجاکه همه فرامین شاهان ستمگرروزگار و همچنین اعمال خودرا مو به مو بر گرفته از کتاب زرتشت یعنی اوستا به مردم اعلام میکردند ومخالفت با اوامر ملوکانه و فتاوای مغان و موبدان را کفر وظلم به آیین میدانستند و سر پیچی کنندگان از آنرا افرادی گمراه و همنشین با اهریمن پلید در آخرت معرفی میکردند که اگر با نصایح موبدان و مغان به راه راست که همانا اطاعت مطلق از شاهان وآنان بود برنمی گردیند و به روشنگری مردم ادامه میداند به اشد مجازات یعنی زندانهای طویل المدت همراه با شکنجه های وحشتناک و بیگاری دادن به بزرگان محکوم میگردید . آری با اینچنین انحرافات بزرگ در هیئت حاکمه سیاسی ساسانی و آیین زردشتی بود که ارتش چند ده هزار نفری ساسانیان که به اصطلاح امروزی ارتشی کلا سیک و تاکتیک پذیر و دارای دیسیپلین ویژه و برخوردار از انواع سلاح جنگی روز و همجنین احاطه کامل فرماند هانش به فنون و رموز نظامی پیشرفته دوران خویش که سوابق و قدمت طولانی نیز در انواع جنگها ی واقعی و مانور های تمرینی نظامی داشتند تا جایی که سایر دولتها هم جهت آشنایی افراد نظامی خودشان به علوم و فنون نظامی روز و دست یابی به تاکتیک های جنگی نوین به کشور پهناور آنروز پرشیا روانه میکردند. با همه این اوصاف پر طمطراقی که از آرتش ساسانی بر شمردیم معذالک این ارتش تا بیخ دندان مسلح در دو رویارویی بزرگ که جنگهای خونین و نبرد های سرنوشت سازی مابین طرفین نبرد یعنی سپاه اعراب منادی اسلام با ارتش پرزرق و برق ساسانی در گرفت یکی هما نا در منطقه قادسیه در حوالی غرب ایران فعلی و شرق کشوری که امروزه به آن عراق میگوییم و نبرد سهمگین سه روزه دیگر در نزدیکی های شهر نهاوند فعلی خودمان که اتفاقا به جنگ نهاوند معروف گردیده فرماندهی سپاهیان اعراب در هر دو رویارویی سحابی معروف صدر اسلام سعد ابن ابی وقاص به عهده داشته است که نکنه تاریک زندگی سیاسی این فرمانده همانا به آتش کشیدن کتابخانه بزرگ و مجلل عمومی و تخصصی دانشگاه گندی شاهپور یا (جندی شاهپور) به دستور …. است و همزمان هم مقارن بوده با خلافت خلیفه دوم راشدین جناب فاروق اعظم که یکی از ام المومنین یعنی حفصه همسر پیامبر اکرم (ص) دخت گرامی ایشان بودند. . و لازم به توضیح است که پهناور شدن اسلام هم از حیث جغرافیایی از همین ایام تا پایان سلسله اموی اتفاق افتاد اما به گواهی وشهادت تاریخ لشکراعراب مسلمان مهاجم متشکل بودند از عده ای افراد عمدتا سیه چرده و بداوی که از صحرای گرم وسوزان حجاز که لباسی ساده و بلند و بعضا هم نیمه مندرس بر تن داشتند و نظم وانواع سلا حهای رایج روز هم کمتر در بین آنان به چشم میخورد تشکیل میگردید وعمده سلاح آنان شمشیرهای کمانی شکل بود بر خلاف شمشیر های سپاهیان ساسانی که کشیده و راست بوده است. ولی تنها فرق این سپا هیان ژنده پوش با سپاهیان ساسانی که با اونیفورم های رنگارنگ نظامی که هر رنگی بیانگر تعاریف خاص نظامی داشته و همچنین چند هزار سواره نطام وعده کثیری هم تک تیرانداز کمان و با همراهی گروه های نوازنده موزیکال که ریتم و اهنگهای روحبه بخش همراه با آوای رجز خوانیها جهت آماده نمودن لشکریان که موزیسینها مارش ویژه ارتش ساسانی مینواختند که درجات فلزی مختلف سپاهیان ساسانی و سایر حمائلی که به عنوان تشویقیهای سنوات کاری و به روش روتین دریافت و به سینه الصاق کرده بودند که با تابش نور خورشید به این درجات فلزی و آلات گروه موزیک چنان باران نور چشمک زنی از تابش خورشید درآن هنگامه ظهر گرم نبرد انعکاس داده بود که ترس و رعب وحشت گران در میان لشکریان اعراب که در طول عمر خود چنین ارتش کامل و با نظم و درجات گوناگون و لباسهای متحد الشکل که با پیش قراولی تن سواران پیل همراه بود به چشم ندیده بودند و چیزی باقی نمانده بود که عده زیادی قصد فرار را داشتند اما پروردگار متعال ترس وحشت از دل آنان بدر کرد ه و شهامت و نور جهاد در دل آنان جای داد . اما نکته مهم و اصلی در فرق بین این دو لشکر این مورد مهم واساسی بود که اکثریت مجاهدین سپاه اعراب مدعی دین حنیف اسلام در آن برهه خاص از زمان فقط با سلاح ایمان میجنگیدند و در آنزمان اولیه هم هدفی جز اعلام ندای حق تعالی و اعلام پیام روح بخش و روشنگر اسلام که همانا ندای برابری و برادری دینی ومساوات وعدالت و عرفان برای همه بود سر داده و هدفی دیگر نداشتند و جنگ یا همان جهاد را جزیی از دین خودشان برای احقاق و اجرای کامل دین الله می بنداشتند فقط ادای وظیفه شرعی میکردند که اگر کشته میگردیدند به یقین خود را در بهشت میدیدند. که درهمین رابطه دراینجا نیکوست یاد جمله ای خیلی کوتاه ولی زیبا را ازنازنین دوست شهید م در دوران دفاع مقدس هشت ساله یعنی شهید والا مقام (حسین حمایتی ) رضوان الله علیه بنمایم که علیرغم جوانی جمله ای پر مغز و فلسفی و در عین حال منطقی که از دفترچه خاطرات معظم له بدست امده که گویا در هنگامه کتابت این جمله مهم در همان حال وهوای خاص جبهه ها در حال غورسیر و صفای معنوی خویش بوده است که اینچنین مرقوم فرموده بودند که معامله با خدا باخت ندارد یعنی همان شعار و اهداف جهاد گران صدر اسلام نیز همین بوده است. که توانستند بر ارتش پر زرق وبرق ساسانی که از هر لحاظ بر سپا هیان صدر اسلام برتری مطلق داشتند چیره وغالب گردند زیرا ارتش ساسانی به دلایل فراوان از اعمال دور از انسانیت شاهان وموبدان و مغان زردشتی خسته وبیزار و به تنگ آمده بودند فقط بدنبال بهاته ای جهت فرار از میدان کار زار بودند که در نهایت هم سر فرمانده ارتش برشیان یا پارسیان رستم فرخ زاد و یا – فرخ داد کشنه گردید ه و درفش کاویانی که سنبل ارتش آنرمان سا سانیان بود بر زمین افتاده وسر بازان مغلوب هم در کمتری رمان ممکن فوج فوج خودرا تسلیم سپاه پیروز اسلام کردند که با این تفاسیر میشود ادعا نمود که سپاهیان ارتش ساسانی از قبل بازنده عقیدتی و سیاسی واقتصادی و عدالت اجتمایی این جنگ بودند زیرا از طرف دیگدر همانطورکه قبلا هم گفتیم پارسیان نجیب از مدتها قبل آوازه دین جدیدی که در سرزمین حجاز اعلام موجودیت کرده بود وشعار اصلی خودرا حول محورهای اساسی دنیوی مثل عدالت ومساوات وقسط و برادری قرار داده بود و همچنین نیز شنیده بودند که سیاه پوست برده با سفید پوست ارباب در این آیین تازه هیچ گونه فرق ورجحانی بر یکدیگر ندارند وحتی پیامبر عزیز و بزرگشان هم تا در قید حیات بودند مثل سایرین میزیسته وبا همه مردم با انصاف وعدالت رفتار میکرد ه است وتنها فرق آنان با یکد یگر در بندگی پروردگارشان است که هرکس تقوی بیشتری پیشه کند نزد خدایشان دروز حساب ارجحتر است. اما در پایان این نوشتار موضوعی اضافه نمایم و آن اینکه همه ادیان اعم از الهی و غیر آن شاید در کلیت حرفهای مشترکی برای گفتن داشته باشند از جمله آنکه همه ادیان پیروان خود را به راستگویی وامانت داری و صداقت و معرفت و عدل وعدالت و ایمان و اخلاص در همه امور و شئون زندگی سفارش میکنند و در یک کلام دینی رسمی و جود ندارد که به مقلدان و پیروان خود گمراهی و پلشتی و ظلم وستم به همنوعان و تباهی سفارش نماید اما در فرعیات تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند که دین زردشت هم از این قاعده مستسنی نیست فلذا میشود ان چنین نتیجه گرفت که مخرج مشترک همه ادیان ایمان به توحید وسفارش به آزادگی وعدالت و تقوا ومساوات عمومی میباشد ….پایان…باقی بقای یاران..بندر گامبرون یا مفتکی و زورکی بندر شاه عباس صفوی طاغوتی حعب – پاییز ۸۹…. توضیح نویسنده مقاله : چنانجه به هنگام مطالعه مطالب این نوشتار متوجه ا نوع پرشها و عدم وابستگی مطالب به یکد یگرباشید بدانید که ازویرایش چند باره و وسواس بیش از حد حقیر میباشد زیرا که نوشتن چنین مطا لب تاریخ سیاسی مذاهب همیشه نوعی چسپند گی و وابستگی تنگاتنگی با مسائل و باورهای اعتقادی مردم یک جامعه مثل جامعه دین محور فعلی خودمان را به همراه دارد از اینرو همواره باید خیلی دقیق حسا سیت عمومی و شرایط سیاسی و تاریخی و جغرافیایی و زمانی منطقه ای که در آن زیست میکنیم مد نظر داشته باشیم تا خدای ناخواسته با دست خودمان به باورهای اعتقادی مردم خویش آسیبی وارد نکنیم پس باید تصمیم قاطع اتخاذ نمود و یکی را پیش پای دیگری ذبح کنیم که حقیرعلیرغم میل قلبی سعی نموده ام که ذبح حقایق و مسائل تاریخی داشته باشیم تا حسگرهای باورهای معنوی جامعه را حسا س ننماییم…

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

                                                                  یونانیان نقل می کنند که هخامنش نام بنیان گذار  سلسله هخامنشیان است. اما احتمال دارد که داریوش اول برای این که بین خود و کوروش اول ارتباط خونی برقرار کند این جد مشترک را اختراع کرده است. منابع یونانی می گویند که پس از  مرگ هخامنش پسرش «تیش پیش» جانشین او شد و به رهبری او قوم پارس شهر انشان را تصرف کرده و در آن مستقر شدند. امروزه این شهر را با نام «تپه ی مالیان» و یا «تل مالیان» می شناسیم که در کوه های زاگرس واقع در استان فارس قرار دارد. ثمره این پادشاه کوروش دوم است که بر قوم ماد غلبه کرده و امپراتوری پارس را بوجود آورده است.

مسلما تیش پیش یک چهره تاریخی است اما در متون فارسی کهن به او نه بعنوان پسر هخامنش که به عنوان یک هخامنشی اشاره می شود و در نتیجه امر مسلم آن است که او از خاندان هخامنشی بوده است. هنگامی که در سال ۶۴۰ قبل از میلاد «آشور بانی پال» پادشاهی ایلام را کلا برانداخت پارس ها از این موقعیت استفاده کرده و در قلمرو پادشاهی انشان اعلام استقلال کردند و اگرچه تا سال ها بعد زبان ایلامی زبان رسمی کشور آنها بود اما خودشان به پارسی تکلم می کردند که یکی از زبان های هندو ایرانی است. در سال ۵۵۹ قبل از میلاد کوروش (که در پارسی کهن خوروش بوده است) جانشین پدر خود کمبوجیه شد و در آغاز ناگزیر بود همچون پدران خود تسلط پادشاهی ماد را بپذیرد. تاریخ نویس یونانی «هرودوت» در کتاب «تواریخ» خود شرح مفصلی از به قدرت رسیدن کوروش را بر حسب بهترین منابع در دسترسش آورده است. داستانی که او نقل می کند شبیه دیگر مطالب افسانه ای در مورد رها کردن کودکی اشرافی است. افسانه ای همچون «رومولوس» و «ادیپوس».

در این افسانه گفته می شود که کوروش نیمی پارسی و نیمی ماد بوده است و در زمان پدربزرگ مادری اش «آستیاک» که بر آشوری ها پیروز شده بود بدنیا آمد پس از این تولد آستیاک خوابی می بیند که مغان آن را به نشانه ای تعبیر می کنند که از سرنگون شدن او به دست نوه اش حکایت می کند در نتیجه او به یکی از خدمتکاران خود به نام «هارپاک» دستور می دهد که کوروش نوزاد را بکشد. هارپاک که از نظر اخلاقی نمی توانست چنین کند یکی از چوپانان پادشاه به نام «میتریدات» را احضار کرده و به او دستور می دهد کودک را به قتل برساند. میتریدات که از این دستور آشفته می شود جریان را با همسرش «سینو» در میان می گذارد. سینو که اخیرا کودکی مرده را بدنیا آورده بود به شوهرش پیشنهاد می کند که پیکر کودک مرده را به جای کوروش بگذارند و خود او را بزرگ کنند. میترادات فرزند مرده خود را به عنوان مدرک انجام دستور به هارپاک نشان می دهد. سال ها بعد وقتی آستیاک کشف می کند که نوه او همچنان زنده است دستو رمی دهد سر پسر هارپاک را بریده و به هنگام شام آن را در بشقاب او بگذارند. هارپاک به انتقام کوروش را قانع می کند که پارس ها را به شورش بکشاند به این ترتیب بین سال های ۵۵۰ و ۵۴۹ و به کمک هارپاک کورش پارس ها را رهبری کرده و شهر اکباتان را به تصرف در می آورد و بدینسان سرزمین ماد به دست او می افتد. اما آن چه که  از نظر تاریخی قطعی محسوب می شود آن است که کورش پارس ها را گرد هم آورد و در سال ۵۵۰ قبل از میلاد ارتش آستیاک را شکست داد و آستیاک و بزرگان ماد را به اسارت گرفت. و خود پادشاهی متحد پارس را بنیان نهاد.

جنگ بعدی کورش با کرسوس فرماندار لیدیا بود که از طریق وصلت با آستیاک اتحاد داشت. گفته می شود که کرسوس از پیشگوی معبد دلفی می پرسد که اگر با کورش بجنگد چه خواهد شد. و پاسخ می شنود که اگر از رودخانه پالیس رد شوی یک امپراتوری بزرگ از بین خواهد رفت. کرسوس با اعتماد به پیروزی خود در مرکز ترکیه کنونی با سپاه کورش روبرو شد اما کورش با مهارت و نوآوری شیوه جنگ مرسوم را تغییر داد هنگامی که قرار بود به مناسبت زمستان جنگ را متوقف کنند و کرسوس چنین کرد کورش از توقف جنگ سرباز زد و شهر ساردیس پایتخت لیدیا را گرفت و کرسوس را اسیر کرد. بدینسان لیدیا ضمیمه قلمرو کورش شد. در تاریخ وقایع «نابونی دوس» آمده است که «کورش به سرزمین لیدی تاخت پادشاهش را کشت اموالش را تصرف کرد» به علت از بین رفتن  قسسمتی از این تاریخ به نظر می رسد که مطالب آن درست نباشد. اما منابع یونانی بیان می کنند که کورش کرسوس را امان داد و او را به عنوان مشاور خود منصوب کرد و او حتی در زمان سلطنت پسر کورش نیز در این سمت بود.

در اکتبر سال ۵۳۹ کورش بابل را محاصره کرد بر اساس مدارک نوشته شده به دست منابع بابلی پیروزی کورش بدون خونریزی انجام گرفت. و در پی این پیروزی لقب کورش چنین شد: «پادشاه بابل، پادشاه سومر و آکاد، و پادشاه چهار جانب جهان» این لقب درست به نظر می رسد چرا که پس از فتح بابل امپراتوری پارس از آسیای صغیر و یهودیه تا دره هند امتداد داشت و همه ی هلال حاصلخیز جهان آن روز را در خود گرفته و بزرگترین امپراتوری تاریخ بود.

کوروش اداره  امپراتوری خود را به صورت ایالتی و با مدیریت کسانی که ساتراپ خوانده می شدند انجام می داد. ساتراپ ها در کار خود مستقل بودند و تنها به دولت مرکزی مالیات و سرباز می دادند کورش پس از فتح بابل اعلامیه ای صادر کرد که بر روی یک استوانه گلی که به استوانه کوروش مشهور است نوشته شده و در آن شرح پیروزی ها و انساندوستی های کورش و همچنین شجره خاندان شاهی اش ذکر شده اند. این استوانه در سال ۱۸۷۹ در بابل کشف شده  و اکنون در موزه بریتانیا نگاهداری می شود.

اگرچه انتشار این استوانه در ادامه سنتی محسوب می شود که در بین النهرین از هزاره سوم قبل از میلاد مرسوم و در  آن شاهان اقدامات و اصلاحات خود را شرح می داده اند اما در آن میان استوانه کورش است که به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در هزار و نهصد و هفتاد و یک سازمان ملل متحد آن را به همه زبان های رسمی این سازمان ترجمه کرده است. این منشور مضامین عمومی حاکمیت پارس ها را بیان می دارد که عبارت است از: تساهل مذهبی، الغای برده داری، آزادی انتخاب شغل، و گسترش امپراتوری

کورش با اتخاذ سیاستی مبنی بر انساندوستی بجای سرکوب و نیز احترام گذاردن به مذاهب محلی توانست مردم تحت فرمان خود را به پشتیبانان مشتاق خود تبدیل کند. نمونه ای از این امر را می توان در فصل عزرای کتاب تورات یافت که شرح می دهد چگونه جمعیت بزرگی از یهودیان پس از آن که معبدشان به فرمان کورش بازسازی شد از بابل به سرزمین خود بازگشتند.

به دلیل این گونه رفتار های کورش، یهودیان او را پادشاهی عادل دانسته و تحسین کرده اند. او تنها غیر یهودی تاریخ است که در کتاب یهودیان به عنوان مسیح خداوند خوانده شده امروزه نیز در کشور اسراییل نام کورش بر خیابان ها و خانواده های اسراییلی متعددی گذاشته شده است.

بنا بر گزارش هرودوت کوروش در جنگ با ماساگت ها که قبیله  بیابانگردی در شمال قلمرو او بودند کشته شد. ملکه ماساگت که تومیریس نام داشت جانشین پسر خود شد که از کورش شکست خورده بود. «ست سیاس» تنها از این نکته خبر می دهد که مرگ کورش در ۵۲۹ قبل از میلاد به هنگام جنگ با قبایل مستقر در سرچشمه رود فرات اتفاق افتاد. پیکر او را در شهر پاسارگاد دفن کردند. دو تاریخ نویس یونانی «استرابو» و «آریان» بر اساس گزارش کسانی که در جریان حمله اسکندر به ایران به پاسارگاد رفته بودند توصیف های دقیقی از آرامگاه او به دست داده اند.


 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

                                                                             منبع های ایرانی و هخامنشی درباره ی مرگ کوروش شرحی روایت نکرده اند اما مورخان یونانی همچون «هرودوت»، «گزنفون»، «کتزیاس» و … هر کدام مرگ کوروش را به گونه ای روایت کرده اند که در این جا به چند نمونه از آن ها اشاره می کنیم:هرودوت می نویسد، چگونگی درگذشت کوروش را که در لشکرکشی به سرزمین «ماساگت ها» یا همان «سکایی ها» به وقوع پیوسته است را به چند گونه بازگفته اند و او به نقل روایتی که بیش از سایر روایات به نظرش درست می رسد می پردازد.

 

بنا بر نوشته ی هرودوت در آن زمان شهبانویی به نام «تومیریس» بر قبایل ماساگت ها فرمانروایی می کرده است که بیوه ی سابق پادشاه این سرزمین بوده است. کوروش به منظور این که بدون جنگ و خونریزی بر سرزمین ماساگت ها دست یابد، از وی درخواست همسری کرد اما «تومیریس» فهمید که طالب خود او نیست بلکه قصد دارد سرزمین های او را تصرف کند و از این رو درخواست کوروش را نپذیرفت. پس از آن کوروش تصمیم گرفت به سرزمین های تومیریس که در خاور دریای خزر قرار داشت لشکرکشی کند.کوروش بزرگ به منظور ورود به سرزمین ماساگت ها دستور داد قایق هایی را به یکدیگر بپیوندند و به وسیله ی آن ها پلی بر روی رودخانه «سیحون» به وجود بیاورند و به منظور محفوظ نگه داشتن سپاهیانش از دستبرد دشمن، برج هایی روی قایق ها بسازند تا لشکریان بتوانند به آسانی و با امنیت از رود عبور کنند. هنگامی که تومیریس از اقدامات جنگی کوروش آگاه شد برای او پیامی به شرح زیر فرستاد: «ای پادشاه مادها، دست از این جنگجویی بردار و به فرمانروایی بر سرزمین خود خرسند باش و بگذار ما هم بر سرزمین خود حکومت رانیم. ولی چون می دانم به این اندرز گوش فرا نخواهی داد، به تو توصیه می کنم این کار بیهوده پل سازی را رها کن و بگذار سپاهیان ما از رود سیحون به مسافت سه روز راه به داخل سرزمین های ما دور شوند. آن وقت به سپاهیانت دستور بده آسوده از رود بگذرند تا درون خاک ما با یکدیگر نبرد کنیم و یا تو و سپاهیانت به مسافت سه روز راه به داخل خاک ایران عقب نشینی کن تا ما از رود بگذریم و در سرزمین تو با سپاهیانت بجنگیم.»

کوروش با سران سپاه خود در این باره مشورت کرد. همه معتقد بودند که بهتر است کوروش به داخل خاک ایران عقب بنشیند و به این وسیله سپاه ماساگت ها را به داخل خاک ایران کشانیده و آن ها را نابود کند. اما «کرزوس» پادشاه لیدی که پس از شکست از کوروش، مورد عفو و محبت و احترام او قرار گرفته بود و پیوسته در خدمت کوروش بود گفت به عقیده ی او بهتر است به سپاه ماساگت ها تکلیف شود داخل خاک خود عقب نشینی کنند سپس ما آن ها را تعقیب خواهیم کرد و در محلی خوراکی ها و نوشیدنی های لذیذ و گوارا می گذاریم و آن ها به گروهی از مردانی که قادر نیستند در جنگ شرکت کنند می سپاریم. آن وقت آن ها که به چنین خوراکی های لذیذی عادت ندارند آن قدر خواهند خورد که جنگ را از یاد ببرند. آن گاه ما به آن ها حمله خواهیم کرد و آنان را از پای درخواهیم آورد.
کوروش رای کرزوس را پسندید و به تومیریس پیام فرستاد به خاک خود عقب نشینی کند و کرزوس را به کمبوجیه سپرد تا با نهایت احترام با او رفتار کند و هر دو را به ایران فرستاد و خود با سپاهیانش برای مقابله با ماساگت ها از رود سیحون عبور کرد. کوروش وارد خاک آن ها شد و آن چه را که کرزوس به او توصیه کرده بود، انجام داد. در نتیجه سپاه ماساگت ها به محل تمرکز خوراکی ها و نوشیدنی ها رسیدند، نگهبانان پارسی را کشتند و آن قدر خوردند و آشامیدند که مست شدند. در این حال سپاهیان کوروش به آن ها حمله کردند و گروهی از آن ها را کشتند و جمعی را اسیر کردند. پسر تومیریس به نام «اسپرگپی سس» نیز بین دستگیرشدگان بود. او از کوروش تقاضا کرد زنجیر از دست و پایش بگشایند و پس از این که درخواست او مورد پذیرش کوروش قرار گرفت و آزاد شد، دست به خودکشی زد.
هنگامی که تومیریس از مرگ فرزند و همچنین این که کوروش به سخنان او اعتنایی نکرده آگاه شد، کلیه ی سپاهیان خود را جمع آوری کرد و تصمیم گرفت جنگ بزرگی با کوروش بکند. جنگی که به این ترتیب بین سپاهیان کوروش و تومیریس انجام گرفت، یکی از شدیدترین نبردهای آن زمان بوده است. سرانجام ماساگت ها بر سپاهیان کوروش پیروزشدند و بر طبق نوشته ی هرودوت کوروش در این جنگ کشته شد.

بعضی از مورخان نوشته ی هرودوت را درباره ی سرانجام کوروش خالی از واقعیت می دانند. این احتمال وجود دارد که کوروش در قلب سرزمین ماساگت ها با کوهستان های سخت گذر و دشمنان نیرومند روبرو شده و از پای درآمده باشد اما افتادن سر او به دست تومیریس افسانه است زیرا ایرانی ها پیکر او را به پاسارگاد بردند و در آن جا دفن کردند.

«بروسوس» و «کتزیاس» درباره ی سرانجام کوروش شرح دیگری دارند. «بروسوس» نوشته است که کوروش با طایفه «داهه» جنگید و به دست آن ها و در میدان جنگ کشته شد. «کتزیاس» می نویسد کوروش با «آمرایوس» پادشاه قبایل «دربیگی» وارد جنگ شد و چون گروهی از هندوها با فیل های بسیار به یاری «دربیگی»ها آمده بودند، اگرچه سپاه کوروش مردانه در برابر جنگاوران فیل سوار هندو سخت پایداری کرد اما سرانجام سپاه او شکست خورد و خود کوروش از اسب به پایین افتاد. در این هنگام یکی از هندوها با زوبین زخمی بر ران او زد و سپاهیان کوروش او را از صحنه ی جنگ دور کردند. روز دوم جنگ، «آمورگس» پادشاه «اسکوتها» با بیست هزار نفر به یاری کوروش آمد و در جنگی که دوباره بین دربیگی ها و سپاهیان کوروش درگرفت، سپاه کوروش پیروز شد و دربیگی ها فرار کردند. پادشاه دربیگی ها و دو پسرش نیز در جنگ کشته شدند. پس از جنگ، دربیگی ها فرمانبردار ایران شدند اما کوروش بر اثر زخمی که به رانش اصابت کرده بود پس از سه روز درگذشت.

«دیودوروس» نوشته است شهبانوی ماساگت ها کوروش را دستگیر و به چهارمیخ کشیدند. «استرابو» و «ژوستینوس» به نقل از نوشته ی «تروگوس پومپیوس» شرحی شبیه به روایت هرودوت درباره ی مرگگ کوروش نقل کرده اند.

روایت دیگری است که اصولا مرگ کوروش بطور طبیعی اتفاق افتاده است. «گزنفون» می نویسد هنگامی که کوروش به سن سالخوردگی رسید، شبی خواب دید که سروشی به او گفت:« کوروش، زمان آن فرا رسیده است که آهنگ رفتن کنی و به خدایان بپیوندی.» کوروش پس از بیداری به کوه ها رفت و بنا به آیین ایرانیان برای اهورامزدا و خورشید و میترا و دیگر خدایان قربانی ها کرد و دگر روز، کمبوجیه فرزند بزرگش را جانشین خود ساخت و فرمانروایی ارمنستان و «کادوسیان» را به «بردیه» فرزند کوچکترش سپرد. پس از آن دست یاران و فرزندانش را فشرد و به آرامی و آسودگی بدرود حیات گفت.

از آن چه درباره ی مرگ کوروش گفته شد می توان نتیجه گرفت که قبایل گوناگون نیرومند و جنگجوی ماساگت ها که در شمال شرقی ایران زندگی می کردند با یکدیگر متحد شدند و کوروش، بنیان گذار تاریخ پادشاهی در ایران را در کوهستان های سخت گذر غافلگیر کردند و پس از وارد آوردن شکست به سپاهیان کوروش، او را هلاک کردند. اما سپاهیانش نگذاشتند جسدش به دست دشمن بیفتد بلکه آن را با خود به پارس بردند و پس از این که او را مومیایی کردند، در پاسارگاد به خاک سپردند.
پس از درگذشت کوروش، به طوری که از نوشته های تاریخ نویسان برمی آید، کمبوجیه به سرزمین ماساگت ها لشکرکشی کرد و به خونخواهی پدرش آن ها را فرمانبردار ایران کرد زیرا در روزگار داریوش بزرگ کلیه ی قبایل ماساگت ها فرمانبردار ایرانیان بوده اند.

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

دکتر ویت نی

·         مذهب زرتشتی در یکی از اقوام برتر کره ارض متنعم شده است. آنکس که از حیث مراتب فیلسوفانه و روحانی و جسمانی و پاکی صوری و معنوی دعوی اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتی است .

پرفسور دکتر گیگر

·         به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است . در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی – خداشناسی – آزاد منشی – پاکی و حقیقت ندیده ام . چه خوشبخت است قومی که این آیننشان است .

 

نیچه- فیلسوف آلمانی

·         زردشت بزرگترین پیامبر هوشمند و تیزهوشی است که پایههای گسترده اندیشه سازنده و مردمیش تاکنون برای باختر، استوارترین ستون زندگی بوده است. اندیشه زردشت آموزشهای بزرگی برای نیک زندگی کردن، نیک در پیوند بودن، نیک‌‌ رفتار داشتن ونیک سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهی به دیگران است. او هیچگاه در هیچ سخنش از به کاربردن پیدرپی «راستی و درستی خودداری نکرده وپیوسته همه مردم را بدین سو خوانده است. در سخن زردشت، شکوهی یافت میشود که در کمتر سخنی میتوان یافت.

پرفسورهرتسفیلد

·         پشتکار و کوششهای خستگیناپذیر،از فروزههای درخشان ایرانیان میباشد که برپایه راستی و درستی استوار شده است که همه آنها پرتوی از آیین شکوهمند و پرفروغ زردشت است.

پروفسور میه

·         فروزههای ایرانیان باستان ستایش آمیزند.ولی باید دانست که انگیزه آنها،آموزشهای نیک خواهانه و مردمی، زردشت میباشد، زردشت از منشی والا برخوردار بود که توانست بر دل مردم رخنه نماید وآنها را به سوی خود و آفریدگار مهربان و نیک خواهش بکشاند .

التهیم

·         سرودههایی به این ژرفنایی واستادی و با روانی بیهمانند دراین دوران تنها از کسانی برمیآید که نیک پرورش یافته باشند و از خانواده و  نژادهای باشند که از آموزش و پرورش نیک برخوردار باشند. سرودهای زرتشت از یک مایه بنیادین بینش مندی و ادبی بی مانند بهرهور است که با دوران هند و اروپایی پیوندی ناگسستنی دارند. بی پروا میتوان گفت که درونمایه گاتها از یک گفتار جهان برین برخوردار است که به اندیشه این مرد بزرگ رخنه کرده و درآن جای گرفته است. زرتشت اندیشمندی یکتا و بیهمتا و در شناسایی و روشننگری بسیار برجسته و والا بود. از این رو پیشوای بی چون وچرای کسانی شد که با ژرفبینی و ژرف نگری به جهان نگریستند و پایهگزار بینشمندی شدند .

جکسون

·         بودا و کنفوسیوس و سقراط که جویندگان نور و فروغ و روشنایی بودند. از پایههایی بلند و سرکشیده برخوردار بودند، ولی باید پذیرفت که زردشت از همه آنها بالاتر و والاتر وارزشمندتر بود. او بی گمان یکی از آموزگاران بزرگ خاور به شمار میآید .

گوته

·         دانشمند بلند آوازه آلمانی، سخت فریفته گفتار و سرودههای زرتشت بود و اورا مردی بسیار بزرگ و نوشتههایش را شکوهمند بازنمود کرده است. گوته، زرتشت را خردمندی به شمار میآورد که جهان خرد کمتر همانند اورا به خود دیده است. او در همه جا از کسی نام میبرد که همواره دراندیشه خوشبختی و آسایش مردم بوده است و جز راستی و پاکدلی سخن نگفته است .

وتین آمریکایی

·         زردشت از همه نگرها ستودنی است، بیگمان مسیح پیرو او بوده واز اندیشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شکوهمند او: پندار نیک –گفتار نیک- کردار نیک، پایه و بنیاد همه دینها ست و هیچ خردمندی نتوانسته است چیزی بر آن بیفزاید .

توماس هاید

·         این نویسنده بزرگ انگلیسی درباره زرتشت می گوید: که در آن منش او را سخت میستاید و اورا اندیشمندی بزرگ به شمار میآورد. او مینویسد که خداوند زرتشت را برای مردم ایران برگزید، زیرا ایرانیان از یک آگاهی بزرگی درباره خداوند برخوردار بودند. این مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندی چون زردشت بودند .

هومباخ

·         درگاتها این سرودهی باشکوه زردشت، یک آفریدگار یافت میشود که اهورامزدای نیک خواه و خیراندیش است. آموزش های او برترین آموزشهای نیک و برجسته درراه یک زندگی پاک و آراسته و درست و شایسته است که بازدههای درخشان آن نیک آشکار میباشد . اورا میتوان یک استاد مهر و پاکدلی خواند که جز درراه راستی و درستی گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختی مردمان روی زمین را نخواست.

پرفسور جان هینلز

·         دین زرتشت را باید نخستین دین آزادی انسانها و حقوق بشر در جهان خواند .

پرفسور هانری ماسه – رنه گروسه

·         زرتشت اولین شخصی است که پایه های یکتا پرستی را در جهان بنیان نهاد .

دکتر هاگ

·         زرتشتیان مقام زن و مرد را برابر دانسته اند . رسومات دینی زنان و مردان برابر است . مراسم تدفین مردگان برای زن و مرد فرقی ندارد .

خانم فرانسیس پاورکاب

·         من شگفت دارم از این که اگر زرتشت در هزاران سال پیش از میلاد در شرایطی که هیچ قانونی برای بشریت وجود نداشت ظهور نمی کرد و چنین آموزه هایی را برای ما به جای گذاشته که پس از هزاران سال بدون کوچکترین ناهمگون نبودن با شرایط امروز و همچنان پایه های انسانیت بشر را شکل میدهد اگر وی نیامده بود به راستی امروزه جامعه بشریت چه حالی داشت و در چه شکلی زندگی میکرد .

رابیندرانات تاگور

        ایرانیان به موجب تعالیم مذهبی زرتشت معتقد بودند که باید در ترقی و کمال جهان مادی کوشید و از آسایش وسعادت جهان بهره مند شد

 

روژه گارودی

·         بینش تازه زرتشت درباره خدا، تنها از خدای مادی و دنیوی به خدای معنوی و اخلاقی رسیدن نبود، بلکه رد و طرد همه گونه شناخت خدا بر قیاس بشری و شکل آدمیبود.

جمشید کاووس کاتراک

·         ملت زرتشتی در عصر اوستا شامل زنان و مردانی بود که در محیط متمدن پرورش یافته بودند. اندرز فیلسوفانه اشوزرتشت به مردان و زنان بنا بر سرودهای گات ها، وجود زنان باهوش و با استعدادی را در عصر طلایی شاهنشاهی زرتشتی به ثبوت میرساند.

روژه گارودی

پیرو زرتشت کسی است که هر  بامداد از خود میپرسد: من امروز برای آنکه جهان بهتر و زیباتر شود چه باید بکنم؟

 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
نویسنده : امیرحسین ناجی

                                   کتیبه حقوق بشر                                               اکنون که تاج پادشاهی ایران,بابل و کشور های چهار سوی دنیا را به یاری اهورا مزدا بر سر نهادم اعلام میکنم که من به همه سنت ها و آداب و مذاهب ملت های شاهنشاهی خویش احترام می گذارم و تا زنده ام به نمایندگان  و کارگزاران اجازه نخواهم داد که بر ان به دیده ی تحقیر بنگرند. از این پس تا زمانی  که اهورا مزدا وظیفه پادشاهی را به من ارزانی بدارد من من فرمانروایی خویش را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد.هر ملتی ازاد است که این فرمانروایی را بپذیرد یا نپذیرد و اگر نپذیرفت من با ان ملت نخواهم جنگید.وتا زمانی که من پادشاه ایران بابل و ملت های چهار سوی جهان ام به کسی اجازه نخواهم داد که بر دیگری ستم کند و اگر چنین شود من ستمگر را از حقوق خویش محروم و مجازات می کنم.وتا زمانی که من پادشاهم به هیچ کس اجازه نخواهم داد تا دارایی های منقول و غیر منقول کسی را به زور و بدون پرداخت بهای ان مالک شود. تا زمانی که زنده ام من از از کار بی مزد و اجباری جلوگیری می کنم.من امروز اعلام میکنم که همه در انتخاب مذهب خود ازادند.مردمان ازادند در هر کجا که بخواهند ساکن شوند و بکار مشغول شوند به شرط اینکه حقوق دیگران را پایمال نسازند.هیچ کس را نمی توان به خاطر جرمی که خویشاوندی از او مرتکب شده تنبیه کرد.من از برده داری جلوگیری خواهم کرد و نمایندگان و کارگزاران من موظف اند که در قلمرو حکمرانی خود از خرید و فروش مردان و زنان بعنوان برده جلوگیری کنند اینگونه سنت ها باید از سراسر جهان بر چیده شود.من از اهورا مزدا تقاضا می کنم که مرا در انجام تعهداتم نسبت به ملت های ایران ,بابل و چهار سوی جهان موفق گرداند. 

تمدن ما یگانه ها
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید برای شما ارزوی موفقیت دارم